نوشته اصلی توسط
lovestory
بچه ها هنوزم اس ميده و من جوابشو نميدم به التماس افتاده ميگه شبا كابوس ميبينه و فقط ميخواد يه خبري از خودم بهش بدم و قسمم ميده كه جواب بدم ولي من درسته كه گاهي ياد خاطرات خوبمون ميوفتم و گاهي نا خودآگاه ميگم من پيمانمو ميخوام ولي واقعا هيچ علاقه ندارم كه ديگه صداشو بشنوم يا با آدم زبون نفهمي مثله اون باشم كه خودشو ميزنه به خريت...
فقط نميدونم چرا خسته نميشه و دست از سرم بر نميداره از اين كارش بيشتر حرصم ميگيره خدا هيچ وقت آدمو تو يه همچين مخمصه اي گير نندازه.ولي خب تجربه ي خوبي بود.فهميدم كه بيشتر مردا لياقت عشق پاك يه دختر و ندارن.
بگذريم...ممنون از همه دوستان كه تا به اينجا كمكم كردن.فقط ميتونم بگم شايد زندگي تو روزاي اول جدايي غير ممكن به نظر برسه ولي پايان شب سياه روز روشنه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)