ممنونم آنای عزیز
از صحبتهات استفاده می کنم ولی راستش من منظورم این نبود که واقعا می خوام توی زندگی این کارها رو انجام بدم فقط می خواستم بگم که چقدر دوستش دارم مگر نه اینکه دوست داشتن اعتماد و ازخودگذشتگی میاره؟
ولی من اون اعتماد و ازخودگذشتگی رو توی خودم نمی بینم! گرچه خیلی از خودم گذشتم، هنوز هم گاهی خودم رو از یاد می برم ولی این درست نیست من خدا و پیامبر که نیستم یه انسان عادی ام اگر از خودگذشتگی کردم و یه جایی کوتاه اومدم انتظار دارم طرف مقابل یه جای دیگه واسه من همین رفتار رو داشته باشه ولی وقتی همه اش تو کوتاه بیای و یه دفعه چشم باز کنی و بینی که طرفت احساس می کنه این وظیفه تو هست که همیشه کوتاه بیای دیگه خسته می شی و از خودت بدت میاد...
می دونی شخصیت من حمایتگره من همیشه از اطرافیانم حمایت می کردم طوری که دوران دبیرستان و دانشگاه دوستام تمام مشکلات زندگی و خانوادگیشون رو برای من تعریف می کردند و از من راهنمایی می خواستند!! من هم مثل الان آدمهای توی این تالار به صبر دعوت می کردم، انرژی مثبت می دادم و و و
گاهی تلفنهای یک ساعتی داشتم، توی خونه مشهور شده بودم به مشاور!!!
این چند سال هم همین رویه رو ادامه دادم ولی حالا خسته شدم، بریدم چون طرفم کسیه که مرتب به حمایت نیاز داره،ولی خودش نمی دونه چه طور حمایت کنه یا شاید هم نمی خواد حمایت کنه!! به خاطر من از خودش نمی گذره لااقل اغلب مواقع که اینطوری بوده....
خسته شدم از بس انرژی مثبت دادم ... پس کی یه نفر به من انرژی مثبت می ده؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)