اول آرامشت رو حفظ کن. اینجوری که بری معلومه یا دعوا راه میندازی یا همه چی رو بدتر میکنی.
درمورد دخترش اصلا و ابدا صحبت نکنی ها. باید صبر داشته باشی. خیلی باید بگذره تا اون بحث رو وسط بکشی.همه چی رو بهش میگم
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
اول آرامشت رو حفظ کن. اینجوری که بری معلومه یا دعوا راه میندازی یا همه چی رو بدتر میکنی.
درمورد دخترش اصلا و ابدا صحبت نکنی ها. باید صبر داشته باشی. خیلی باید بگذره تا اون بحث رو وسط بکشی.همه چی رو بهش میگم
دختر مهربون (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)
تشکرشده 1,971 در 570 پست
دوست عزیز
عجب ماجرایی داری !
اومدیم این قضیه به حیر و خوشی تموم شد و با استادت آشتی کردی و حتی با ریحان خانم هم ازدواج کردی ، فردا پس فردا تو زندگی باز بحثی بشه تکلیف چیه؟ اون دختر باید چکار کنه از دست شما دوتا؟ سیاست که تمومی نداره شما دوتا هم هیچ کدام کوتاه نمیاید.
اگه یکی تون اهل مدارا بود میشد بگی ازدواجت با دخترش مشکلی ایجاد نمیکنه اما حالا که هردو سفت و سختید خیلی مهمه ها حالا بعدا متوجه میشی تو زندگی بحثهای کوچیک چه مشکلات بزرگی ایجاد میکنه.
اما اگه میخوای با استادت آشتی کنی محکم برو حرفتو بزن و سوء تفاهم پیش اومده رو برطرف کن.
موفق باشی
فرانک1389 (چهارشنبه 07 اردیبهشت 90)
تشکرشده 4,467 در 859 پست
اشنای عزیزم حرفات عین پتک کوبیده شد تو سرم
هنوزم گیجم
ساعت از 5 گذشته بود از پله ها بالا اومدم (تمیز بود ) رفتم سمت اتاقش
در باز بود (اخه دیگه دعا نکردم در باز باشه یعنی دیگه باز وبسته بودنش برام فرقی نمی کرد)
در نزده رفتم تو!
تنها تو اتاق بود باورم نمیشد داشت دفترو میخوند رسیده بود به وسطاش اروم سرفه کردم سرشو اورد بالا
گفتم سلام استاد
گفت چیه بازم کتاب میخوای ؟
گفتم نه باید باهاتون حرف بزنم
گفت خب بگو میشنوم
گفتم میتونم بشینم
گفت بشین
گفتم می خواستم بگم می خواستم بگم که من چه جوری بگم من توی این مدتی که شمارو نمیدیدم (مکث کردم )
گفت چی؟ تو این مدت چی؟ چاق تر شدی ؟ (عادت گندی داره وقتی عصبانیه شوخی میکنه یا دلش برای طرف مقابل سوخته یا میخواد بچزونتش نمیدونم مال من کدوم بود)
گفتم خیلی فکر کردم اتفاقاتی که پیش اومد باعث شد ما از هم فاصله بگیریم دلم میخواد بهتون بگم من واقعا از این موضوع ناراحتم دوست دارم همه چی عین قبل بشه قبل از 3 سال پیش (سرش پایین بودو با خودکارش بازی میکرد)
گفت دیگه دلت چی میخواد ؟! بگو خجالت نکش
گفتم من در جریان مسائلی که بعد انتخابات براتون افتاد نیستم اما میخوام بدونید واقعا متاسفم
گفت جدا پس در جریان نیستی که اینطور خب از دوستات بپرس شما که تو ساخت وسازپرونده دستی داره
کم کم میای تو جریان کم کم مزه اش میره زیر دندونت خدا روزی هرکسیو یه جوری میرسونه نوش جونت !!!
(اشنا حرف زدن اسونه خودتو فقط چند لحظه بذار جای من ! اگه اون لحظه به ریحان فکر نمیکردم . . .)
گفتم متوجه نمیشم چی میگین! دارین اشتباه میکنین استاد! من تو قضیه بازداشت شما هیچ نقشی نداشتم 3 سال پیش خواستم اینو بگم نذاشتین چرا بی دلیل تهمت میزنین؟ چرا فکر میکنین کار منه ؟ چرا من ؟ من که تموم دوره کارشناسی رو پیش شما بودم به عشق شما وحرفاتون رشته امو عوض کردم من که پاتوقم اینجا وکلاساتون بود کلاسای درسیمو جیم میزدم میومدم سر
کلاسای شما چرا من ؟ چرا من؟(منتظر بودم یه چیزی بگه اما ساکت بود خودکارشو تند تند تکون میداد بغض کرده بودم
اون موقع نفهمیدم حالا که برگشتم تو اتاقمو صدای ضبط شده امو گوش میدم میفهمم)
لازم نیست بگید خودم میدونم میدونید چرا؟ چون ترسو نبودم چون حرفتونو قبول نکردم چون رو حرفتون حرف زدم چون جلوتون وایسادم اشتباه کردم خودت بهم یاد دادی(دلم میخواست گریه کنم !)
گفتی همه چی رو بشنو بهترینشو بپذیر گفتی اون قدر باید بدونی که به اون چیزی که میگی ایمان داشته باشی گفتی از هیچکی
چشم بسته حرفی رو قبول نکن حتی از من! نگفتی ؟؟؟؟ نگفتی ؟؟؟؟
(2 کلمه اخرو اینقدر بلند گفتم که یه ان ساکت شدم )
گناه من چیه ؟(این کلمه رو خیلی مظلومانه گفتم دلم به حال خودم سوخت چند ثانیه ساکت شدم نفهمیدم کی از سر جام بلند شده بودم خواستم بشینم )
گفت برو بیرون!(سرش پایین بود نگام نمیکرد)
گفتم استاد
گفت هیچی نگو !فقط برو بیرون !!
اومدم بیرون
الان تو اتاقمم امشب اینجا میمونم احساس میکنم مچاله شدم عین 3 سال پیش
فرقش اینه که الان هیچی تو دلم نمونده خالیه خالی
فقط نوشتنه که ارومم میکنه
ریحان پدرشو دوست داره پس منم استادو دوست دارم حتی اگه ازم متنفر باشه
حالا باید چی کار کنم؟
خدایا تنهام نذار
meysamm (پنجشنبه 08 اردیبهشت 90)
تشکرشده 4,467 در 859 پست
الان داشتم با دقت همه صفحات تاپیکمو می خوندم
بعضی قسمت هاش با ظرافت خاصی حذف شده !!!
خیلی برام جالبه یه سری به تاپیک دودلی و حساسیت زیاد بزنید فکر کنم اونم نیاز به سانسور داره !!!!!شرم اوره
من فقط میخوام اتفاقات رو با جزییاتش و احساسم راجع به اونها بگم
از دوستان معذرت میخوام اگه زیاده روی کردم
چرا هیچی نمیگی اشنا من منتظرم!!!!!
meysamm (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)
تشکرشده 3,200 در 813 پست
خیلی کار خوبی کردی که احساسات قلبیتونو بهشون گفتین
خیلی زوذ حالت بهتر می شه احساس می کنی باری و از رو دوشت برداشتی
باور کن اگر زودتر انجام می دادی سبکتر می شدی.
حا لا دیگه پیش وجدان خودتت راحت هستی حالا چه موضوع ریحان بشه و چه .........................
تشکرشده 254 در 122 پست
دوست خوبم خارپشت
راستش با این چیزی که تعریف کردی و از استادت گفتی فکر کنم فردا هم در زندگی مشترک تو و ریحانه مسائلی خصوصا سیاسی ایجاد بشه و باعث حاد شدن مسئله بشه.
به عقیده من کمی بیشتر فکر کن...
این جملات برات آشناست نه؟؟؟؟؟تاپیکتون رسید به صفحه6 ولی هنوز به جواب نرسیدی. می دونید چرا؟
چون جویا از سر دلسوزی می خواد دامادت کنه خودتون هم همینو می خوای
جویای نیمه گمشده (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)
تشکرشده 323 در 104 پست
بسم الله
سلام بالاخره پس از کارهای مختلف و پاسخ به ایمیل یکی از دوستان نوبت به این جا رسید! (ساعت یک و ربع بامداد! )
نکته ی مثت: خوب خارپشت عزیز هنوزم داغونی اما الان چند تا پستت فقط شده مزه پرانی! یعنی این که اوضاعت خیلی بهتره! فکر کنم همه ی خارهاتو پروندی به استاد بیچاره دیگه خار واسه ت نمونده، نرم شدی! (شوخی بود به دل نگیر)
دفاع از مدیران محترم تالار: با بیش از شش سال سابقه ی فعالیت تالاری و بیش از دو سال مدیر و مالک تالاری تخصصی بودن کاملا دوستان عزیزم را که مدیریت این تالار را بر عهده دارند و سانسور را هم به عنوان ابزاری مدیریتی استفاده می کنند تائید می کنم. حتی دوستی داشتم که با این که در دنیای واقعی بسیار مدافع آزادی بیان و ... بود اما در تالاری که مدیرش بود واقعا به این رسیده بود که بهترین شیوه برای اداره ی تالار دیکتاتوری است! البته منظور دیکتاتور نامیدن مدیران نیست بلکه در تالاری تخصصی مانند این بدون اعمال سانسور عملا تالار پر می شود از مطالب بیهوده که ارزشی برایش نمی ماند.
اول این که خدا هیچ کس را هیچ وقت تنها نمی گذاره من و تو و استاد و دیگران فرقی نداریم در این مورد(سنت رحمانیت الهی)خدایا تنهام نذار323
دوم این که شما که حرف ما را گوش نمی دی اصلا با عاشق حرف زدن قول لغو و بیهوده است! دزد دانا برده اول آن چراغ خانه را!
به هر حال هر چی ما ازت می خوایم سنجیده و منطقی عمل کنی می ری احساسی کارتو می کنی و بعدش هم میای ...
به هر حال در این مرحله همچین هم بد نبود برای اولین رابطه بعد از سه سال و برای شکستن تصویر ذهنی موثر بود اگرچه می تونه منجر به شکل گیری تصویر ذهنی بدتری بشه!
رفتی حسابی داد و قال کردی سر استادت اومدی!
راستش را بخوای واقعا نمی دانم توی این مرحله کار عاقلانه و درست چیه؟
اما خودم را که جای تو می گذارم
پیشنهادی که می تونم بهت بدم اینه که بازم بری پیشش این بار با یه دسته گل و عذرخواهی جدی به خاطر احساسی شدن و صدا را بلند کردن.
البته اگر می خواهی باز هم احساسی عمل کنی و باز هم با یه متلک، یه شوخی یا یه حرف نامربوط و یه برخورد سرد و ... به هم بریزی و ... به هیچ وجه این کار را نکن و اصلا نرو
توصیه ی خصوصی: یه مدت توی قنوت نمازت دعای سعه ی صدر را بخون
رب شرح لي صدري و يسر لي امري وحلل عقدتا من لساني يفقهو قولي
یا علی
ashnayedirooz (دوشنبه 12 اردیبهشت 90)
تشکرشده 323 در 104 پست
***دعا غلط تایپی داره : اشرح لی
(البته درسته که خطاب این آیه در قرآن فرعون بوده است اما کاربرد عمومی داره لطفا منظور بد برداشت نشود)
می خواستم بخوابم که یادم اومد چیزی را بهت یادآوری کنم:
امام علی(ع) :
من علّمنی حرفاً فقد سیّرنی عبداً
استاد را دوست داشته باش چون بهت خیلی چیزها یاد داده نه به خاطر این که پدر ریحان خانمه!
ته ته دلت باید باور داشته باشی که استاد را دوست داری، ته ته دلت باید بخوای این دوستی را و ته ته دلت باید همه ی چیزایی را که می خوای بگی باور داشته باشی تا نخوای دروغ بگی.
اگه دروغ گفتی بهت قول می دم به ریحان خانم نرسی اگه هم رسیدی بهت قول می دم خوشبخت نشی!
ashnayedirooz (چهارشنبه 07 اردیبهشت 90)
تشکرشده 4,467 در 859 پست
دو جلسه است نرفتم سر کلاس ریحان
دلم براش تنگ شده تموم دلخوشیم اینه که فقط یه طبقه باهاش فاصله دارم
یه چیزی بد جوری رو اعصابمه
اینکه بالاخره کی باید با ریحان صحبت کنم
حداقل یه سال طول میکشه تا استاد همه چی رو فراموش کنه
که بازم بعید میدونم
فک کن اگه بفهمه کجا کار میکنم یه گوشه ذهنشم هست که دخترش داره تو همون دانشکده درس میخونه
تازه ریحان بعد از خواستگاری من به پدر مادرش میگه که مثلا کمکش کردم برای اون مسابقه کذایی
خب حالا باید چی کار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
حتما ریحان متوجه رفتارمن شده
ممکنه فکر کنه من دیگه بهش علاقه ای ندارم!!
بهتر نیست دوباره برم سر کلاسشون ؟
ولی یه مشکلی هست درسته که بهش علاقه دارم اما درست نیست که بهش نگاه کنم
هیچوقت خیلی با دخترا (به جز ریحان )مشکلی نداشتم 2 تا دلیل داشت
یکی اینکه گاو پیشونی سفید بودمو کسی جرات نمیکرد بهم نزدیک شه
بعدم اینکه نگاه نکردن برام عادت شده باهاشون که حرف میزنم به همه جا نگاه میکنم جز صورتشون
خیلی وقتا به بعضیاشون بر می خوره که فلانی خودشو خیلی میگیره
اما ریحان فرق میکنه وقتی حرف میزنه نمیتونم بهش نگاه نکنم
انگار اینو فهمیده چون خیلی کم باهام حرف میزنه خیلی کوتاه جوابمو میده
از خودم بدم میاد چقدر راحت اسمشو به زبون میارم
همه کارامو سرسری انجام میدم که فقط تموم شه تمام روز به ریحان فکر میکنم (البته دیشب خیلی خوب خوابیدم نمیدونم چرا)
چی کار کنم تو این یه سال فکرش از سرم بیفته ؟
نماز شب و روزه هم دیگه فایده نداره
ای کاش هیچوقت ریحانو نمیدیدم
اشنای عزیزم بعضی از حرفاتو دوست ندارم اما همونا هم بهم ارامش میدن
دیگه نگو "اگه دروغ گفتی بهت قول می دم به ریحان خانم نرسی اگه هم رسیدی بهت قول می دم خوشبخت نشی"
خودمم مطمئن نیستم که استاد میشه همونی که قبلا بود یا نه
اما مطمئنم به ریحان می رسم بدون اون زنده نمیمونم به خدا راست میگم
ممنون از ذکری که گفتی و اینکه تا اون موقع بیدار موندی
اشنا پست 42 رو خیلی دوست دارم
پست 44 هم خیلی تلخه اما هر بار میخونمش بیشتر ازت خوشم میاد
خوش به حال اون دختری که با تو ازدواج میکنه
تشکرشده 2,080 در 437 پست
سلام دوست عزيز
منم فكر ميكنم يه بار ديگه برو و از استادت با گل و شيريني و ... عذرخواهي كن و بعد هم واقعيت رو بهش بگو!
چرا دروغ؟ شما به خاطر ريحان خانم ميخواهين با استاد رابطه برقرار كنيد و دوست شين مگه نه؟ خوب چرا الكي خودتو فريب ميدي كه نه استاد خوبي بود من اينجوري من اونجوري ... چه روزگاري باهم داشتيم و ... اينا همش حرفه. اما واقعيت اينه كه شما فقط و فقط به خاطر ريحان خانم ميخواي دوباره با استادت دوست شي پس خودت و استادت رو فريب نده!
برو بهش بگو تو اين مدت ناراحت بودي كه ايشون به شما اجازه نداده از خودت دفاع كني و چقدر ناراحت بودي كه ارتباطتون با هم قطع شد و ... اما دست روزگار و يك اتفاق كه مسلما تصادفي نبوده و حكمتي توش بوده شما رو مجبور كرده كه بياي و از ايشون عذرخواهي كني و ...
منظورم اينه كه به طور غيرمستقيم و ... بهش بگو كه من از دخترخانم شما خوشم اومده اگه اين كارو نكني و به دروغ بهش بگي فقط به خاطر خودت اومدم عذرخواهي تا پنجاه سال ديگه هم نمي توني بري خواستگاري دخترش چون ميفهمه كه تو فقط به خاطر دخترش اينكارو كردي.
اين فكراكه يك سال طول ميكشه كه استادم منو ببخشه رو بريز دور مگه چيكار كردي كه اينقدر نااميدي؟! نترس اگر واقعا بي گناه باشي استادت خيلي زودتر از اين حرفا تو رو ميبخشه مگر اين كه ...
yasa (چهارشنبه 07 اردیبهشت 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)