RE: مقایسه کردن و حسودی
آقای تسوکه میدونین چرا انقد تو تاپیکام از کلمه نمیدونم احمق و بیشعور و ........ استفاده کردم؟
قبول دارم این حرفا اصلا درست نیست به هیچ وجه.
اما برعکس اینجا که چون همو نمیبینیم و نمیشناسیم عقده هامو خالی میکنم و از این حرفا میزنم تو دنیای واقعی اصلا نمیتونم این طوری صحبت کنم حتی نمیتونم و روم نمیشه که محترمانه اعتراض کنم. بس که تو دلم پر میشه میام اینجا و دلمو خالی میکنم.
حتی وقتی مادر شوهرم از اینکه خونواده خودمم دعوت کردم ناراحت شد که حق طبیعی من بود بازم هیچی نگفتم و برای چند لحظه ای به اتاقم پناه بردم و ...، اما خودم حتی یه کلمه هم به مامانش چیزی نگفتم.
هیچ وقت چیزی نگفتم هیچ وقت حتی محترمانه چه برسه به بی ادبی.
به کلماتم گیر ندین دردمو بفهمین.خواهش میکنم.
باران عزیز راستش تموم حرفایی که تا حالا زدی رو از جون دل قبول دارم همشو دوباره خوندم و حتی یادداشت هم کردم اما یه جاهایی از این یکی پستتونو اصلا قبول ندارم
------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
شما هرجوری که میخوای میتونی با خانواده همسرت و خانواده ی پدریت رفت و آمد داشته باشی اما به هیچ وجه رفت وآمدهای این دو خانواده به شما ربطی نداره . احترام نمیذارن به شما ربطی نداره . نمیرن به شما ربطی نداره . میرن به شما ربطی نداره . با هم چطوری برخورد میکنن به شما ربطی نداره.
-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
نه من اصلا نمیتونم هرجوری میخوام باشم، باید اون طوری که شوهرم میخواد باشم و گرنه با اونهمه بی اعتنایی که از خونواده همسرم دیدم حاضر بودم برم تو کوره! بمونم خونه اونا نرم.اما کو؟ باید برم دهنمم تا کنار گوشم باز باشه.
چرا به من ربط نداره؟ این در صورتی درسته که رفتار منم با بقیه، به خونواده ایشون ربط نداشته باشه. نه اینکه همه چیزا یه طرفه باشه. من نمیتونم کسی رو که از اینکه خونواده خودمم همزمان دعوت کردم سرم داد میکشه،ناراحت میشه و بهم میگه ایشالله نمیان !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!دوست داشته باشم. واقعا شما میتونی؟؟؟؟؟؟؟؟فکر نمیکنم.
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
وقتی خانواده شوهرتو دعوت میکنی و از 5 نفر دونفر میان چرا باید فکرتو مشغول کنی که چرا نیومدن و اینو پای بی احترامی به خودت بذاری . شما فکر و حواست پیش اون دو نفر باشه که اومدن و بچسب به زندگی خودت .
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
چون وقتی من تو بیمارستان بودم و نمیتونستم برم مهمونی دخترشون ،فقط خدا میدونه چطوری با من برخورد شد.
از اینکه یک قانون واسه من اجباریه اما واسه دخترشون به هیچ وجه و من اصلا حق اعتراض هم ندارم و توجیه صددرصد میشه اعصابم خورد میشه.
چرا من باید واسه کسی دولا راست شم که حتی دعوت منو قبول نمیکنه، حتی عید دیدنی خونه من نمیاد.
این توقع زیادی که به شوهرم بگم اینا رو بفهم و درک کن و در مقابل از من نخواه با این طور آدمی صمیمی باشم و جونمو فداش کنم؟
این پرتوقعیه؟
[align=center]خدايا آن گونه زنده ام بدار كه نشكند دلي از زنده بودنم
و آن گونه بميران كه كسي به وجد نيايد از نبودنم...[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)