خانمی،گذاشتن آی دی ممنوعه.
تشکرشده 10,678 در 2,786 پست
خانمی،گذاشتن آی دی ممنوعه.
فرهنگ 27 (چهارشنبه 24 فروردین 90)
تشکرشده 2,054 در 617 پست
دوست عزیز،
شما اشتباه کردید وقتی که هنوز زندګیتون با شوهرتون به ثبات لازم نرسیده، وقتی هنوز تکلیف خودتون دو تا با هم روشن نیست و وقتی که حتی حاضر نیست بعد از چند ماه ندیدن شما بیاد فرودګاه دنبالتون و با هزار کلک و حیله می کشونیدش فرودګاه و نه با میل خودش و وقتی که الان چندین ماه است که می ګید تلفنهام را جواب نمی ده و ... درست زمانی که ایشون علنا به شما اعلام کردند که دوست دختر دارند و .... بچه دار شدید.
ببخشید که اینقد تند نوشتم. ولی نمی دونم چرا شما اصرار دارید که واقعیتها را نبینید.
آی دیت را هم بګو مدیران سایت دیلیت کنند و برای حل مشکلت مشکل جدید واسه خودت درست نکن.
دلیلی ندارد که شما با یک مرد غریبه به شکل خصوصی در مورد زندګیت صحبت کنی. آقای مذکور هم اګر راهنمایی دارند بفرمایند ما هم استفاده کنیم!
تشکرشده 267 در 88 پست
نم بهشت عزیز
راست میگید شما
به خدا شوهرم گفت، رابطش با این خانم فقط تلفنی بود، حرفاشون هم در حد معالجه این خانم که قصد به خود کشی داشتن.. و در لکل بهم گفت اصلا نگران نباش.. چون با این خانم من هیچ کاری ندارم و هیچ رابطهٔ
برا بچه دار شدنمون هم. خودش از ته دل میخواست، همش میگفت این قرص رو نخور، اینو بخور. خیلی مواظب بود.
اما مندم که چرا بعضی وقتا یهو دبه میکنه، میگه نمیخوام بچه، یا گیر میده
در مورد ای دی هم درست میگید ، اشتباه کردم گذشتم، آخه خیلی نیاز به راهنمای دارم
بهشت عزیز، اینکه میگید چند ماه شوهرم جواب تلفنم رو نمیده ، اینجور نیست. مثلا دیروز تاحالا جواب نداده، وگرنه پری روز باهم صحبت کردیم :((
azadehh_mm (چهارشنبه 24 فروردین 90)
تشکرشده 2,054 در 617 پست
آزاده جان،
بهتره در این زمینه خیلی جدی با والدینت صحبت و مشورت کنی. ما نمی تونیم از دور به شما بگیم قطعا کدوم کار درسته. ولی من می دونم که حتی از نظر اسلام هم اگه جنین زیر 4 ماه باشد با شرایطی می شه سقط کرد و همون که گفتم دیه یا فکر کنم کفاره بدهید. دقیقش را نمی دونم ولی اگر از نظر شرعی هم برات مهم هست می تونی پیگیری کنی و تکلیفش را مشخص کنی.
ببین عزیز من حتی اگر خودش هم گفته باشد، شما خودت که داری می بینی ایشون ثبات رفتاری ندارند، دو روز خوبه سه روز بده. ایشون تکلیفش با خودش و شما مشخص نیست، حتی تکلیفش با زندگیش و خود خودش هم انگار معلوم نیست.
می دونم که همسرتون را دوست دارید و باید تا جایی که ممکنه برای حفظ زندگیت سعی کن. اما خب وقتی هنوز وضعیت زندگی خودت معلوم نیست، وقتی هنوز ایشون نمی دونه بالاخره می خواد با شما زندگی کنه یا نه و هزار تا وقتی دیگه ... نباید گولش را می خوردی و بچه دار می شدی.
اینجا خیلی ها هستند که می آن و بهت امیدوار خواهند داد که باهاش بساز و زندگی همینه و فردا زیباست و همه چیز عالی می شه و ... من این قسمت های زیبا را می ذارم اونها بگن و می خوام یک کم بدجنس و بدبین باشم. تو از موازنه ی حرفهای ما و با در نظر گرفتن واقعیتهای زیادی از زندگیت که ما خبر نداریم نتیجه ی نهایی را بگیر. همه را بذار کنار هم ببین باید چیکار کنی. من نمی گم حرف من درسته. می گم حرف من نیمه ی زشت و بدبینانه ی قضیه است. این را هم بشنو. خوب ها را هم بشنو. بعد بشین فکر کن ببین باید چیکار کنی. حتما با والدینت صحبت کن. چرا به پدرت نمی گی که مشکلاتت چیه. به هر حال ایشون مرد هستند و مردها را بهتر درک می کنند. معنی این رفتار و حرکات همسرت را بهتر می فهمه. شاید داره با زبان بی زبانی میگه نمی خوام باهات زندگی کنم. شاید نشانه ی ناپختگی و بچگیشه ... بالاخره این رفتارها را پدرت بهتر می تونه تحلیل کنه تا مادرت. چون همجنس هم هستند.
من فکر می کنم همسر شما خودش هنوز تو زندگیش گم هست. به هر حال یک پسر روستایی که بره یک شهر بزرگ و پزشک بشه ( نشان دهنده ی تواناییهای ایشون هست و امیدوارم دوستان روستایی ناراحت نشن ) یک کمی شاید خودش را گم کنه. شاید شاید یکی از دلایل ازدواجش با شما فکر رفتن از ایران و زندگی در انگلیس بوده. این فکر و این رویا را با ازدواج با شما عملی می کنه و می آد لندن، اما بعد می فهمه که سرابی بیش نیست. دنیا همه جا همینه و به دلایلی ایران براش جای پیشرفت بیشتری داره. حالا که دلیل ازدواج با شما از بین رفته فکر می کنه که شاید اگه این دلیل نبود به انتخابهای دیگه ای فکر می کرد و ... حالا سرگردونه. مطمئن نیست که چرا با شما ازدواج کرده. نمی دونه آیا اگر این دلیل نبود باز هم شما بودید یا نه و .... از طرف دیگه پزشک عمومی وضعیت کاری و اجتماعیش خیلی مناسب نیست و زیر فشار قبول شدن تخصص و ... است و خب همه ی اینها باعث شده که سردرگم باشد.
عزیز من سعی کن اول درست را تمام کنی. بعد بری پیش همسرت و بدون هیچ باجی ( یادمه بهت گفته بود که باید توی ایران خونه به اسم شوهرت براش بخری !!! ) و با عقل و درایت تمام سعی کن زندگیت را و تکلیفتون را مشخص کنی. بعد که زندگیت به ثبات رسید و وضعیتتون مشخص شد، انشالله بچه دار هم می شی. اما الان همسرت تکلیفش با خودش هم مشخص نیست، براش سخته که مسئولیت دو نفر دیگه را هم به اسم همسر و فرزند قبول کنه.
می دونم که الان چقد دلت یه آغوش گرم و یه همراه خوب می خواد. الان بارداری و نیاز بیشتری به محبت همسرت و اطرافیان داری. منو ببخش که اینقد خشن می نویسم.دلم می سوزه وقتی می بینم آقایون اینقد راحت از صداقت و پاکی و سادگی دخترها سو استفاده می کنند و احساساتشون را به بازی می گیرند ...
تشکرشده 4,202 در 1,430 پست
من هر چي فكر ميكنم به نتيجه اي نميرسم كه شما يه خانم تحصيلكرده با اخلاق خوب و صبر و تحمل زياد چرا با يه اقاي روستايي بد خلق ازدواج كردي و داري خودتو به اب و اتيش ميزني تا برات يه خونه بگيره در حاليكه اين اولين وظيفه ي يه مرد(شرعا و قانونا) هست كه مكان مناسب و در شان خانم براي زندگي مهيا كنه!!!!!!!!
خصوصيات مثبت همسرت چيه كه تورو به اينده ي اين زندگي اميدوار كرده؟
خيلي عذر ميخوام اما همسرت داره از موقعيت تو نهايت سو استفاده رو ميكنه و تا وقتي كه براش سود و منفعت داشته باشي باهات كنار مياد و در اولين فرصت قيد شما رو ميزنه و ميره سراغ دختر مورد علاق ه اش...
متاسفانه به نظر مياد شما حكم يه نردبان براي رسيدن همسرت به قله ارزوهاش رو داري نه يه همدم يا همسر
parnian1 (شنبه 27 فروردین 90)
تشکرشده 490 در 114 پست
عزيزم تو شرايط و مشكلاتي داري كه بايد نسبت به تغيير و يا بهبودش تلاش كني و با اومدن اون طفل بي گناه شرايط سختتر ميشه. هر حركتي توي آينده و شخصيت زندگيه بچه ات تاثير ميذاره .پس اجازه نده روزهات همينجور بي هدف بگذره
زني كه محبت و همراهي همسرش رو نداره
بچه اي كه حمايت و عشق پدرش رو نداره
همسري كه براي بودن در كنار زن و بچه اش تلاشي نميكنه و بي مسئوليته
اينها اسمش زندگيه مشترك نيست .حداقل زير يه سقف بودن كه حداقل چيزي كه بايد داشته باشي
قاطع باش و وابستگيتو بريز دور . چرا همسرتو دوست داري؟ چي باعث شده كه تا الان اقدامي نكني.اصلا چرا قبول كردي بچه دار بشين .تو خيلي وابسته و احساساتي هستي
همسرت يه تلنگر ميخواد يه كاري بكن دست بجنبون منتظر چي هستي
saint mary (جمعه 26 فروردین 90)
تشکرشده 7,657 در 1,487 پست
یه حرفی دارم با دوستان عزیز که دارن آزاده جون رو راهنمایی میکنن که بچش رو سقط کنه:
بچه ها با احترام به نظر همتون من مخالفم
الان این حاملگی، اتفاقیه که افتاده. من جرأت نمیکنم به این صراحت به آزاده بگم برو بچت رو بنداز!!
به نظرم باید باردار بودن آزاده رو جزء شراطیش بدونین. با این فرض که کودکی به دنیا خواهد آمد، راهنماییش کنید.
شاید خیلی خوب میبود که یه همچین اتفاقی نمیافتاد و شرایط ساده تری برای آزاده بود و ما راحت تر میتونستیم راهنماییش کنیم. اما الان صورت مسأله عوض شده. و یه مسأله ی سخت تر جلوی روی ما و آزاده هست. چه ما بخوایم چه نخوایم عوض شده. با سقط بچه میخواید صورت مساله رو به همون قبلی برگردونین تا کارا راحت تر بشه. منم با باردار شدن آزاده توی این شرایط موافق نیستم. یعنی اگه قبل از برگشتنش به ایران یه همچین چیزی از من میپرسید میگفتم هرگر مشکلت رو پیچیده تر نکن. اما الان قبول کردم که اگه میتونم و اگه کاری از دستم بر میاد، با وجود یه بچه باید مسألش رو حل کنم.
دوستای مهربون و دلسوزم که میدونم هدف همتون کمک به آزاده هست، با این حرفا که به آزاده میگید، که مثلا "من نمیدونم توی این شرایط چجوری به بچه فکر کردی" یا " چرا توی این شرایط یکی دیگه رو داری بد بخت میکنی" مشکل آزاده حل نمیشه. اگه قبل از بارداری اومده بود و ازتون کمک میخواست، حرفتون درست و منطقی و بجا بود. اما الان شرایطش فرق میکنه.
من دوست ندارم ازم دلخور بشید اما چه راحت راجع به مرگ و زندگی یه انسان صحبت کردید.
آزاده ی عزیزم من اگه جای شما بودم آب دستم بود میذاشتم و برمیگشتم. نه 3 ماه دیکه. نه 2 ماه دیکه. همین الان برمیگشتم. درسم رو هم ول میکردم. بعدا وقت برای پیگیری درس و ... هست. چون خودم برای خودم یه شرایط اورژانسی ایجاد کردم مجبور بودم که برگردم. خیلی از مسائل زن و شوهری وقتی که پیش هم باشید راحت تر حل میشه. نمیگم وقتی که برگردی قراره همه شرایط گل و بلبل بشه. باید برگردی تا شروع کنی به حل کردن مسألت. تا از نزدیک ببینی شرایط رو و اگه میبینی زندگیت ارزشش رو داره براش بجنگی. و هر چی اونجا بمونی، کارا سخت تر میشه. امیدوارم زودتر راه حلی که بنظر خودت بهترین هست رو پیدا کنی و بهش عمل کنی
دختر مهربون (یکشنبه 28 فروردین 90)
تشکرشده 4,202 در 1,430 پست
نوشته اصلی توسط دختر مهربون
يعني شما ميگي ازاده برگرده بياد ايران...از خانواده و درسش كه در اخرين مراحل هست(پايان نامه و ...)بزنه بياد ايران براي مردي كه معلوم نيست فردا بمونه يا ...خواهشا دقت كنيد كه چه توصيه اي ميكنيد...شايد اين ترك تحصيل و اومدن اورژانس ازاده براي زندگيش خيلي گرون تموم بشه....طلاق و جدايي و ...درسته اخرين راهه اما مسلما بدترين راه نيست و طبق معمول هميشه به نظرم يه پايان تلخ بهتر از تلخي بي پايانه
parnian1 (شنبه 27 فروردین 90)
تشکرشده 267 در 88 پست
ممنون از همهٔ دوستان
ازتون خواهش میکنم دنبال یک راه حل بسهید تا اینکه بخوام بچمو سقط کنم.
درسته شوهرم اینکارارو کرده،اما قلبا مرد خوبیه. من مشکلم اینه که زیاد وابسته به شوهرم هستم، زیاد زنگ میزنم، تاحالا نذاشتم یک بر دلش تنگ بشه برام که خودش زنگم بزنه.....
قبلاً که ابراز علاقه میکرد بهم،منم کمتر زنگ میزدم، در صورتی که شوهرم همیشه میومد اینترنت باهم صحبت میکردیم،یا هر روز زنگ میزد. یبار دعوامون شد و گفت دیگه نمیخوام بهات زندگی کنم.منم خداحافظی کردم و ۱۲ روز بهش زنگ نزدم،، اصلا بهش فکر نکردم،خودش زنگ زد،کلی مزرهت خواهی کرد و گفت چرا زنگ نزدیییی!!!
اما الان نه،هر کاری میکنم نمیتونم مثل اون موقعها باشم. مثلا وقتی به شوهرم میگم میخوام وبستگیمو کم کنم، میگه کار خوبی میکنی،،اینو که میگه من بهم بر میخوره. پریروز گوشیشو جواب داد، منم نگفتم چرا خاموش کردی فقط گفتم نکنه موبایلت دوباره قاطی کرده بود یا خطا خراب بود، گفت نمیدونم فکر کنم دوباره مشکل داشته....
میدونید کچی بعضی وقتا اینجوری میشه، نمیدونم چرا. وقتی خوانوادش میشینن نصیحتش بکنن گیر به من میده اگر ازش دور باشم. ولی وقتی پیشش هستم فقط با من خوب هست.
شهرم قبلان آدم نماز خون و مومنی بود، اما حالا نه اصلا،اونم چون روی لاج افتاده،از بس خوانوادش بهش میگن اینکارو کن ،اونکارو نکن!! (شوهر منم لجبز، وقتی اینجا اومده بدمن کاری بهشن ادشتم، خودش پا میشد نمازشو میخوند)
هرچی هم به خوانوادش میگم چیزی بهش نگین انگار گوششون به این حرفا بدهکار نیست.
حالا دیگه از اینکه بگید جپدا بشمو، بچه سقط کنم دست بردارید. یه راه حل بدید که زندگیمو درست کنم.
شهرم قلبا بچه میخواد، اما بعضی وقتا نمیدونم چش میشه!!!!
دختر مهربون مرسی از کامنتی که گذاشتی عزیزم. من الان دقیقا موقع، امتحانم هست. برگشتنم به ایران به خودم ضرر رساندم، یک سال رو انگار الکی رفتم و اومدم. شهرم خودش گفت یکیا ز همکارم گفت خانمت درسشو تموم کنه برگرده میتونه بره مرکز مشاوره کار کنه. کلی خوشحال بود. اگر درسمو ولن کنم کلا دیگه باید با شوهرم هم خداحافظی کنم. درسم براش از خودم مهمتره!
azadehh_mm (جمعه 26 فروردین 90)
تشکرشده 3,560 در 934 پست
آزاده خانوم از دوستهایی که به سقط بچه اشاره کردن نباید دلگیر باشیم، چون فعلا زندگی شما در حالی نیست که توان کشیدن یه بچه رو داشته باشه، انگار داری از روی یه پل پوسیده رد می شی که به زور وزن تو رو تحمل می کنه و ناگهان یه نفر دیگه رو هم میاری رو پل، خوب پل کشش نداره
دوستان هم سعی می کنن به تو کمال مطلوب رو بگن و درست ترین راهکاری رو که به ذهنشون میرسه
ولی خوب، اگر به قدری به این زندگی وابسته ای که همه مشکلاتشو به جون خریدی، چشم ، ما سعی می کنیم راهکارهامون در راستای زندگی شما همراه با بچه باشه
آزاده خانوم به نظر میاد شما اصلا سیاست و به قول روانشناس ها مهارت نداری، خیلی رک به همسرت میگی می خوام وابستگی مو به تو کم کنم، خوب به جای حرف عمل کن و هیچی بهش نگو، بذار خودش احساس کنه ازت دور شده و به دست و پا بیافته
ضمنا اعتماد به نفستو تقویت کن، بدون که دختری هستی با شرایط و موقعیت عالی و نیازی نداری به کسی التماس کنی که دوستت داشته باشه
با وقار و سنگین برخورد کن و به قول خودت اینقدر به پروبالش نپیچ
در زمینه دوست دختر داشتن شوهرت من چیزی نمی تونم بگم
دوستان اگر نظری دارن راهنمایی کنن
نیلا (جمعه 26 فروردین 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)