خیلی ممنون از وقتی که برام میذارین،میدونم شرایطم از خیلی از شماها بهتر،میدونم همین که ازدواج نکرده بوذیم خیلی خوب بوده،اما زجری که کشیدم کمتر از به هم ریختن یک ازدواج نبوده،دلم همونقد شکسته که دل یک ازدواج کرده میشکنه،فقط تنها فرقم اینه که دیگران نمیدونن روح و روانم چطور داغونه،فکر میکنن همون ادمم.
اما الان چیزی که بیشتر ذهنم مشغول کرده اینه که احساسم به نامزدم احساس خیلی معمولی هست،وقتی میخاد بره جایی حس میکنم دلم نمیخاد بره،مثلا اگه بره مسافرت دم رفتنش دلم میگیره،اما وقتی میره دیگه برام مهم نیس،بعضی اوقات دلم میخاد بره جایی که ازش دور باشم،وقتی خونمون میاد خوشحال نیستم اما ناراحت و معذبم نیستم،روز والنتاین اومد برام کلی هدیه خریده بود من میدونستم روز والنتاین هست اما به فکرمم نرسیده بود که حداقل تبریک بگم،روز بعدش براش هدیه خریدم،میترسم،چون برام خیلی معمولی هست،نمیدونم چکار کنم،بعضی وقتا ازم میپرسه دوسم داری؟ازش خواستم بذاره هر وقت دلم این گفت جوابش بدم،بعضی وقتا میخوام بگم اره،یعنی یه وقتایی کمی حس میکنم دوسش دارم اما اکثر اوقات احساسی ندارم فقط یه محبت کوچیک دارم
علاقه مندی ها (Bookmarks)