دوست عزیز اختلاف سنی من و پدرم هم دو سال کمتر از اختلاف سنی شما و پدرتان است.
پدر من دیر ازدواج کردند و فاصله سنی شان با من زیاد است.
یکی از کسانی که از بین دوست و آشنا و خانواده بیشتر از همه با پدر حرف می زند من هستم. با اینکه این صحبت کردن خیلی از من انرژی می گیرد. ایشون شنواییشون ضعیف است و من باید خیلی بلند صحبت کنم.
ریتم صحبت کردن من سریع است و برای حرف زدن با ایشون باید کند صحبت کنم.
مباحثی که ایشون مطرح می کند را باید درموردش صحبت کنیم چون به قول شما دیگه سنشون اقتضا نمی کنه که من بخوام وارد بحث های کاری و تحصیلی خودم بکنمشون.
اما با تمام اینها من براشون وقت می ذارم و هر بار که صحبت هامون تموم می شه تا مدتها خوشحالم که خوشحال شدن.
مثلا یکی از مشکلات اخیر ایشون را براتون بگم. با سیستم های جدید بانکی به هیچ وجه حاضر نیستند کنار بیایند. از طرفی نمی ذارن که کارهای بانکی شون را کسی انجام بده و نمی خوان دیگران احساس کنند که نمی تونه یا پیر شده و ... هر بار هم می روند بانک و می آیند با دلخوری و ناراحتی برمی گردند که این کارمندهای جوان اینجوریند و اون جوریند و ... ولی من با حوصله ی تمام به حرفهاشون گوش می کنم و سعی می کنم به زبان ساده قانعشون کنم که به هر حال این تغییرات را باید پذیرفت و یک کم سیستم جدید را برایشان توضیح می دهم.
باورتان می شود دفعه بعد باید دوباره همه را از اول بگویم؟؟؟ بارها و بارها؟؟؟
بعضی وقتها که متوجه می شم یکی از حرفهایی را که زدم پذیرفتند و متوجه شدند که باید چیکار کنند کلی خوشحال می شم.
مادرم می خنده و می گه تو چه حوصله ای داری ...
الان مدتیه که ازشون دور هستم و گاهی اوقات دلم تنگ می شه و با خودم می گم حالا کی به بابا کمک می کنه؟
صبور باش.
علاقه مندی ها (Bookmarks)