سلام و عرض ادب خدمت دوستان همدردی
دوستان عزیزم قبلا هم مشکل مشابهی داشتم و از راهنمایی شما عزیزان استفاده کردم و اجازه ندادم یه رابطه ی غلط ادامه پیدا کنه و سریع نه گفتم. اینبار هم خواهشمندم منو راهنمایی بفرمائید و کمکم کنید.
خلاصه ای از وضعیت خودم... هاله هستم 31 ساله با مدرک فوق لیسانس (بیکار )و ظاهری تقریبا زیبا و جذاب(البته قد کوتاه) و اخلاقی آرام(زیادی مودب)... با همه این اوصاف در کل 30 سال زندگیم بنده خواستگاری نداشته ام...خواستگار که چه عرض کنم حتی پیشنهاد دوستی هم نداشته ام..من واقعاا از هر لحاظ شدیدا احتیاج به ازدواج دارم...روحی ..مادی و معنوی ...البته جدیدا در دنیای مجازی با چندد نفر آشنا شدم ولی با توجه به شرایظشون نتونستم و راضی به برقراری رابطه نبودم...فقط یه مدتی باهاشون حرف زدوم که چیزی یاد بگیرم. مشکل جدیدو کاما براتون میگم که خوب مثل همیشه راهنمایی بفرمایید.
دقیقا 1 ماه و نیم قبل در یک سایت علمی با یه آقایی آشنا شدم که هم سن خودم هستن و 6 ساله که کارمند رسمی یک اداره هستن. 2 هفته تلفنی با هم حرف زدیم و روز اول گفتم که نه علاقه ای به دوستی دارم و نه اینکه تو سنی باشم که برم تو کوچه خیابون با یه پسر.... ایشون هم دقیقا حرف منو زد و گفت هدفم آشنایی برای ازدواج هستش. تو ایین مدت رفتار خیلی مودبانه و منطقی داشتن و مدام از من میخواستن که همو ملاقات کنیم.خلاصه بعد از 2 هفته حضوری همدیگرو دیدیم و واقعا و از ته دلم متوجه شدم و احساس کردم که ایشون از من خوشش اومده و خودمم ایشون به دلم نشست.
تو دیدار اول بعد از سلام و احوالپرسی گفتن که اولین معیار من صداقته و خودمم باید با شما صادق باشم.گفت یه چیزایی هست که تلفنی نمیشد گفت پس الان میگم براتون.گفت که 4 سال پیش یکی از آشناهای خانوادگیمون خودشون از من برای خترشون خواستگاری کردن و منم 2 ماه با دختر خانم حرف زدمو بعد 2 ماه اشتباه کردم و قبول کردم ولی واقعا مشکلات زیادی با هم داشتیم و تو همون دوران عقد از هم جدا شدیم.و تمام جزئیاتو برام توضیح دادن.تو همون جلسه ی اول با ز پرسیدم هدف شما از رابطه با من چیه و گفت ازدواج...گفتم شرایط ازدواج زو دارید گفت تا 8 ماه آینده نمیتونم.چون 3 ماه دیگه دفاع دکترا دارم و ....خلاصه منم گفتم فکرامو میکنم و بهتون اطلاع میدم.گدشتشون واقعا برام مهم نیست و باهاش کنار اومدم.پسر خوبیه.... الکی زبون نمیریزه و هرچی تو ذهنش باشه رو باهام مطرح میکنه.... مثلا راحت بهم گفت با فلان چیز شما مشکل دارم و وقتی من براش توضیح دادم گفت توجیه شدم. خیلی با هم خوبیم... تا حالا رفتاری نداشته که منو ناراحت کنه.... هرجا بره حتی وسط جلسه پیام منو بیجواب نمیزاره...با احترام باهام رفتار میکنه و واقعا باهاش حس خوبی دارم. دیروز با هم دیدار داشتیم و گفتم تو این یه ماه و نیم اصلا با هم مشکلی داشتیم؟گفت نه اصلا.گفتم پس چرا 8 ماه زمان میخوای؟؟گفتم به نظرم بعد از دفاعت باید از طریق خانواده اقدام کنی.... ولی اون گفت من الان درگیر درس و قسطای شهریه ی دکترا هستم.باید چند ماه خودمو جمع کنم.گفتم باشه فقط عقد میکنیمو بعدش هر چقدر خواستی زمان بهت میدم.گفت بخدا خود دوران نامزدیم خرج و هزینه میخواد و من دوسدارم مراسم عق و ازدواجمون یکی باشه و این...الان ذهن من به شدت درگیره
ولی چرا از من 8 ماه زمان میخواد؟؟؟ چرا 4 سال پیش با اینکه تازه استخدام شده بوده ولی زود اون خانمو عقد کرده ولی الان به من میگه شرایط اقتصادیم فعلا خوب نیست؟تازه اون خانم دانشجوی دانشگاه آزاد بوده و کلی خرج داشته. همه اینارو بهش گفتم و گفتم از بابات کمک بگیر.گفت اوم درگیر یه پروزه هستش و کلی وام میده( اینو راست میگه چون پروژشونو دیدم ). منم گفتم نه فقط یه دلیل داره و اونم اینه که شما اون خانمو واسه زندگی خواستین ولی منو واسه سرگرمی... خیلی از حرفم ناراحت شد ولی سکوت کرد و گفت اشتباه میکنی.به نظر شما چیکار کنم؟میترسم اگه نه بگم اینم از دست بدم.از اونطرفم مطمانم تو 8 ماه رابطه از من انتظار بوس و بغلو خواهند داشت.تو روخدا بگید چیکار کنم؟