سلام

من حدود 7 ماهه ازدواج کردم کاملا سنتی و از طریق معرفی یکی از دوستان


مشکلی که الان سر راه من وجود داره اینه که شوهرم به خانوادم هیچ ارزشی نمیده ، حتی اگه مسیرش جایی باشه با اکراه حاضره مامانمو با اینکه مسیرشون یکیه جایی برسونه و بهم میگه دوست ندارم زیاد بیان خونمون و ...

چند روز پیش که میخواستیم از خونه بریم بیرن توی راه کلید خونه رو داد دست داداشش ، ازش پرسیدم چرا کلید رو دادی به داداشت گفت میخوان با دوستاش برن خونمون شب رو هم اونجا باشن ما میریم خونه بابام اینا
منم عصبانی شدم گفتم یعنی چی منم حقی دارم شاید دوست نداشته باشم چند تا پسر مجرد بیان و اصلا از اینا گذشته تو که چند روزه میدونی چرا بهم نگفتم که خونه رو مرتب کنم شاید وسیله شخصیم جایی باشه زشته کسی ببینه ، بحثمون شد و اون گفت تو حقی نداری و خونه خودمه بتو چه
یهو منو برد خونه بابام اینا و بهشون گفت دخترتون منو عاجز کرده ، جریان رو گفتیم ، مامانم تا حدودی طرف منو گرفت و بابام هم نصیحت کرد و اونم تا حدودی طرف منو گرفت .

با هم برگشتیم خونه باباش گفت تو درست نمیشی حالا هم که فهمیدم مامانت طرفدارته بهتر از این نمیشی و ...

موضوع رو به پدرش گفت ، پدرش منو کشید کنار و گفت ما این اخلالقا نداریم به زن بگیم قراره کلید به کسی ، فقط میگیم زن و بچه چند روزی برین خونه کسی میخوایم کلید خونه رو به کسی بدیم و تو حرفت توهین بوده و ...

روز بعدش مامانمو جایی دید باهاش سلام نکرد .

الان دو روز از ماجرا گذشته شوهرم به شدت باهام قهره نهاری که درست میکنمو نمیخوره و جای خوابشو هم عوض کرده . و میگه دارم به طلاق فکر میکنم

نمیدونم چیکار کنم بدجوری دارم عذاب میکشم