به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 6 , از مجموع 6

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 16 اسفند 94 [ 14:59]
    تاریخ عضویت
    1394-12-13
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    48
    سطح
    1
    Points: 48, Level: 1
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 17.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array

    مشکلم با خانواده همسر

    سلام دوستان. من حدود دو سال از ازدواجم میگذره و باید بگم تو این مدت اصلا ارامش نداشتم. در زمان عقد کمبود های بسیار زیادی از سمت خانواده شوهرم بود که اکثرا مادی بود و من همیشه میگفتم ان شا الله خودش تو زندگی جبران میکنه. باید بگم من فوق لیسانس و استاد دانشگاه هستم و همش با خودم می گفتم در شان ادم تحصیل کرده نیست سر مادیات زندگی را به خودش سخت بگیره تا حدی که اون ها حتی رسوم عادی را هم به جا نیاوردند و حتی شب یلدا همسرم تنها به دیدن من اومد. قرار براین بود ما بدون گرفتن جشن عروسی و بعد از یک سفر خارج از کشور بریم سر زندگیمون که همه هم موافق بودند و پدر شوهرم گفت من یک پسر دارم و باید براتون یک جشن عقد دو سه ساعته لااقل بگیرم. گفتیم باشه. روز عقد فهمیدیم اقا به مهموناش گفته عروسیه و تا یازده تالار را اجاره کرده بود و شام می خواست بده که این خودش ابروی منو تو فامیل خودم برد و من هم بعد از عقد از تالار اومدم بیرون و برای عروسی نموندم ...بعد اقا زد زیر حرف سفر و کلا همه چیزو بهم ریخت.باعث قطع ارتباط من با خودشون شد ولی شوهرم را گفته بودم تو بهشون سر بزن بالاخره پدر و مادرتند. باید بگم پدر شوهرم ادم بسیار پولدار ولی خسیسیه.من و شوهرم بدون هیچ حمایتی از طرف اقا رفتیم سر زندگیمون حتی هدیه های عروسی پسرشم با حرف اینکه بردیم اوردن گذاشت تو جیب خودش و رفت.شوهرم ادمی بود که اصلا عادت نداشت پولشو از کارفرماش کامل بگیره یا چک میگرفت یا نصفه نیمه . کلا به مسایل قانونی کار مسلط نبود.اینم مشکلاتی بوجود اورد از بحث تا برخوردای فیزیکی بینمون ولی من هر بار بعد از التماس هاش بخشیدمش.من پدر مادرم تهران و پدر مادر شوهرم تو شهرستان های اصفهان بودند. و ما اول زندگی تو شهر خانواده شوهرم بودیم. بعد از مشکلاتی که سر زیر حرف زدن پدر شوهرم و قطع رابطه باهاشون پیدا کردیم وو درگیری هامون سر دست و پا چلفتی بودنش تو دریافت حق الزحمه هاش به خاطر کار شوهرم رفتیم تهران. بعد اسباب کشی برای تحویل کارهاش به شهر پدریش اومدیم و اونجا از خیانت همسرم از سه ماه بعد عقد تا چهار ماه بعد عروسی اگاه شدم. و کار به دادگاه و ... کشید و شوهرم مثل زن قهر کرده بود و رفته بود خونه پدرش. منم بعد از دادن اولتیماتوم برای برگشتنش به زندگی و عدم توجهش مهر را اجرا گذاشتم و بابت اون ارنباط و نیز ترک انفاق ازش شکایت کردم.بعد پنج ماه برگشت تو خونش از ترس خیلی چیزا. من سعی کردم ببخشمش ولی هنوزم نتونستم البته ارومتر شدم ولی نه کامل. دوباره دو سه ماه بعد خانه تهران را تحویل داد و بی خبر برگشت خانه پدرش و گفت مجبوری بیای منزل کناری بابام زندگی کنی. وقتی قانون را براش گفتم که نمیتونه منو مجبور به زندگی در اونجا بکنه دوباره از سر ترس اومد اصفهان برای زندگی. اینجا زندگیمون ارومتر بود و بعد از یک سال و نیم مادرش اومد خونمون البته اونم داستان مفصلی داره که چطور بابت حرفای رکیکی که زده بود ازم عذر خواست و حلالیت خواست که من حلالش نکردم و گفتم فقط به خاطر پسرتون حق دارید بیاید اینجا وگرنه حرمتی دیگه نمونده. االبته بهش بی حرمتی نکردم و کلی ازش پذیرایی کردم و باهاش گفتم و خندیدم .سه حواهر ش را که خودم گفتم حق اومدن تو خونه ما را ندارند و پدرش هم نیومدند و مادره را هم کاری کردند که الان پنج ماهه رفته و پیداش نشده. حالا کار رسمی شوهرم تو شهر پدریش شروع شده و تقریبا دوماهه تو جاده داره میره و میاد و خطرناکه. قرار بر این شد که بریم تو یکی از شهرای اون اطراف و نه شهر پدریش زندگی کنیم. اما با توجه به سابقه بدش تو زندگی و این که عدم اطمینان از پایبندیش به زندگی دارم و خانوادشم خانواده ی همراهی نبودند و نخواهند بود از این تصمیم ترس دارم و کلا روح و روانم به هم ریخته. چه کار میشه کرد؟ در ضمن برم اونجا بیکار میشم و تا دو سال که بتونه انتقالی بگیره باید بمونم تو خونه. شوهرم الان که دو سه ساعت راه میره و بیاد هر روز یک ساعتی را میره خونه مادرش اینا از سر کار دیگه اگر فاصلش تا خونه نیم ساعت باشه که بدترم میشه. در ضمن در زمانی که من از خانوادش ناراحت میشم بهش میگم به طوری که ناراحت نشن بهشون گوشزد کن که کارشون اشتباه بوده میگه حتما می گم ولی فرداش که اروم میشه نمیگه و این کینه ها را داره بیشتر میکنه و باعث شده خانوادش متوجه اشتباهاتشون نشن. خو شم مدام ناراحته که من مثل پسر مجرد تنها میرم خونه پدرم اینا و من بارها گفتم بهش خانوادت باید بابت بی انصافیا و حرفای رکیک و ازارایی که بهم دادند ازم دلجویی کنند تا من بتونم بیام و باهاشون حرف بزن و توجیهشون کن در غیر این صورت ازمن نخواه بیام. خودشم اذعان دارخ که من تقصیری نداشتم و اول پدرش بعدم خودش با بی مبالاتیاشون این مشکلاتو حاصل کردند. حالا من با این همه درگیری چطور به ارامش برسم و برم با خیال راحت اون نزدیک زندگی کنم؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید nanazi تشکرکرده است .

    mohamad.reza164 (پنجشنبه 13 اسفند 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.