با سلام به تمام دوستان
من 26 سالم و شوهرم 35 سالشه حدود يكسال و 6 ماه است ازدواج كردم من در دوران عقد با شوهرم مشكل نداشتم و دوران خوبي با هم داشتيم ولي بعد از عروسي هم هر هفته به خونه مادر پدرم سر مي زديم چون مسير خيلي طولاني بود ولي از زماني كه پدرومادرم نزديك ما ساكن شدند به من مي گويد كه خودت برو سر بزن و خودش نمي آيد يعني اصلا اهل رفت و آمد نيست يعني خونه كسي به سختي مي آيد يعني با فاميل خودش هم همين طوراست ولي مامان من هم انتظار دارد كه هفته اي يكبار براي شام خونه آنها برويم من خودم سركار ميروم تا ميرسم خونه ساعت 6است تا بخواهم خونه مامانم سر بزنم ديروقت مي شود و لي شوهرم خودش هرروزبه مادرش سر ميزند جمعه ها اصلا دوست ندارد جايي برود يعني همش ما خونه هستيم ولي دوست دارم اوايل زندگي بگردم مهماني بروم ولي شوهرم دوست ندارد الان احساس مي كنم افسردگي گرفتم چون سركار تمام همكارانم از گردشهايشان صحبت ميكنند مشكل ديگرم هم اين است شوهرم سر كوچكترين مسئله اي اعصابش خورد ميشودوبا كسي حرف نمي زند و هيچ كس نبايد طرفش برود يعني مثلا من كوچكترين اشتباهي كنم با من حرف نمي زند و چون من هم طرفش نمي روم مثلا ميشود تا يك هفته با من حرف نمي زند ومن خيلي عصبي ميشوم و تمام روز فكرم مشغول است اين را هم بگويم كه من ا زنظرتحصيلات از شوهرم بالاتر هستم ودرآمدم هم خوب است شوهرم هم من را خيلي دوست دارد و اين را هرروز به من مي گويد خانواده شوهرم هم خيلي خوب هستند و با آنها مشكلي ندارم خواهش ميكنم كمكم كنيد كه چطور با او برخورد كنم يعني هر دفعه كه مادرم زنگ مي زند كه خونه ما بياييد بايد يك بهانه بياورم كه نميتوانيم بياييم