سلام من و شوهرم دو ساله عروسی کردیم. حدود 7 ماه قبل شوهرم بخاطر دلایلی که خودش مطرح میکرد مثل اینکه ما معیارهامون اصالتامون و ... با هم جور نیست منزلوترک کرد و رفت خونه مادرش و دادخواست طلاق داد. این بار دومش بود که منزلو برای چند وقت ترک میکرد.اثاث خودشم ظرف 2 روز برداشت و برد و جهیزیه من تو اون خونه موند و الان 7 ماهه داره اونجا خاکمیخوره. مدت دو ماه خ تلاش کردم که باهاش آشتی کنم و زندگیمو درست کنم. خونوادمو و اقوام من نهایت تلاششونو کردن اما اون و خونودادش فقط گفتن نه. (اینم بگم که شوهرم دارو ندارش به نام مادرش بود که همه رو مادره فروخت و داد به دامادش بعنوان قرض بدون مدرک که داماده بالا کشید و رفت ولی من جرات اعتراض نداشتم.و تا این اواخر هم نمیدونستم با پولاش دقیقا چه کار می کنه چون اجازه نمیدادبدونم) تا اینکه من اظهارنامه نفقه فرستادم واسه ترسوندنش که اثر گذاشت و ظرف یک هفته آشتی کردیم. شرط گذاشت که باید دو ماه خونه مادرش امتحانی زندگی کنیم و دیگه با خانواده من ارتباطی نداشته باشه منم پذیرفتم. 2 ماه به 3 ماه و نیم بدل شدو من دم نزدم چون جرات نداشتم.بخاطر اینکه زدن هر حرفی که ناراحتش کنه باعث از هم پاشیدن زندگیمون میشد. سخت بود اون چندماه بخصوص با وجود برادرشوهر 37 ساله معتادی که همش تو خونه خوابیده بود. تو این مدت تو شبکه های اجتماعی با خانوما دوست میشد و من تا مدتی به روی خودم نیاوردم اما کار داشت بیخ پیدا میکرد (چون دو سه بار بایکیشون قرار گذاشته بود و همدیگه رو دیده بودن ) که دعوامون شد و خانوادش فهمیدین اما قربونشون برم زیاد براشون مهم نبود با وجود اینکه خ مذهبین!بعدش هر چی ازش میخاستم این قضیه رو کنار بذاره میگفت باشه اما باز فرداش میدیدم با چند تا دیگه ارتباط برقرار کرده. آخرشم رفتم تو بیتاکش دیدم با یکیشون به قول خودش نامزد کرده و بعدش که من زنگ زدم به دختره باهاش دعواکردم بهش گفته بود من زنمو نمیخام اما نمیشه طلاقش بدم و کلی منو پیششون کوچیک کرده بود. اصلا نمیدونم دوستم داره یا نه. یه روز میگه داره یه روز میگه نه. گاهی میگفت توروخدا اگرم من خواستم تو ترکم نکن! اما من خ دوستش داشتم البته الان میزانش کمشده دیگه. چون خ عذابم داده. اما هنوزم حاضر نیستم یه خار توپاش بره!!!!!!دوره خ بدی بود پر از اضطراب. اما تحمل کردمو رفتیم خونه اجاره کردیم که برگردیم سر زندگیمون که یهو روزی که میخاستیم بریم خونمون اس داد که واسه طلاق استخاره کرده خوب اومده و دیگه از اون شب خونه مادرش نیومد و من مجبور شدم برگردم خونه مادرم که آقا تشریف بیاره دوباره خونه مادرش. بعدشم دادخواست نفقه و مهریه دادم. اما اصلا سر جلسات شورا و دادگاه نمیاد! و میگه من فقط میخام از هم جدا زندگی کنیم. سردرگمم! نمیدونم چی میخاد.! به نظر میادشخصیت دو قطبی داره! یعنی نمیدونه میخاد زندگی کنه یا نه. اینم بگم که شوهرم شدیدا دست بزن داره و به هر دلیلی که خودش لازم میدید حسابی کتک میزد. نمیدونم میخادچکار کنه. سردرگمم. اصلا جواب اس و تلفنم نمیده.میتونید راهنماییم کنید؟