سلام
در شهر ما موقع برداشت محصول است شوهرم خودش زمین میوه ای ندارد و همه املاک متعلق به پدرش است
اما در واقع همه مشکلات و درد سرهاش مربوط به همسرم و درامد ماله پدرش که پیر است پدر شوهرم 5 پسر دارد شوهرم از صبح زود قبل از طلوع افتاب میره سرباغ و تا عصر ساعت 4-5 وقتی هم که میاد در گیر بقیه کارای پدر و مادرش و چون محصول را به خانه پدرش میبرند شبها هم میره اونجا می خوابه (به خاطر امنیت ) و من و دو تا بچه هام انگار هیچ

شوهرم دیشب میگفت تو هم بیا با من من گفتم گفتم اونجا خارج از شهر است و بچه ها تاکسی میاد در خونه و نمیشه صبح زود از اونجا بیام تا بچه ها به مدرسشون برسند (در ضمن امکانات رفاهی اونجا مثل خونه خودمون نیست ) گفت پس زنگ بزن خونتون مامانت بیاد پیشت که من قبول نکردم گفتم کار تو به اونا مربوط نیست

پدر شوهرم 5 پسر داره (همه ازدواج کردند)که همه کارای پدر و مادرش ما شوهر من است از خرید خونه (وحتی خریدن نان ) تا تمام کارای کشاورزی
میتونستند نوبتی یکی بره و یا حداقل شبها شوهرم مرخصی بگیره و بیاد خونه
منو بچه هام میریم تو یه اتاق کوچک که به سمت خیابان پنجره داره می خوابیم و در راهم قفل میکنیم (تو اون اتاق میخوابم و پنجره را باز میکنم که اگه نصف شب خبری شد جیغ و دادمون بره تو خیابان یکی به دادمون برسه)
من از این وضع خیلی خیلی خسته شدم بقیه سال را هم میره پیش ننه باباش تا دیر وقت شب و میگه تنها بودند منو بچه هام تنها نیستیم
چند بار با هم بحثمون شده سر این قضیه ولی هیچ وقت حرفای منو درک نکرده

چی کار کنم ؟ چی کار کنم ؟چی کار کنم ؟