سلام.
سال 83 با وجود مخالفت شديد خانواده خود و همسرم ازدواج كرديم.
الان 3 سال ميشه كه با هم زندگي ميكنيم. و من از انتخابم راضي نيستم.
خيلي تفاوت سليقه داريم:
خانواده ما تقريبا مذهبي هستند(اهل دود و مشروبات به هيچ عنوان نيستند) اما همسرم دوران مجردي هم سيگار ميكشيده هم مشروبات الكي استفاده ميكرده.
الان هم هروقت از دست من عصباني ميشود كارهاي دوران مجردي را با وجود مخالفت شديد من انجام ميدهد.
من خيلي ساده ميگردم. چادري هستم. و روي مد كار نمي كنم. اما همسرم كه همسن هستيم هر دو متولد 1361 . برعكس من علاقه به مد داره و اصلا براش مهم نيست كه كي در موردش چي فكر ميكنه. موهاش و فشن زده . خال كوبي داره. 2 بار با وجود دعواي شديدي كه داشتيم ابروهاشو برداشته. ديروز كه با دوستام ميخواستيم بريم پارك وقتي اومد ديدم واي ريمل هم زده. حالا موندم كه چيكار بايد بكنم. سر همه چي اختلاف داريم.
اصلا فكرهامون با هم يكي نيست. هرشب با هم جنگ و دعوا داريم. اصلا نميتونيم هيچكدام كوتاه بيايم. من عقيده ام برام مهمه و اون هم مثل من.
هرشب با گريه ميخوابم. فكر ميكنم افسردگي شديد گرفتم. برعكس علي كه عاشق گشتن و تيپ زدنه من اصلا حال و حوصله ندارم.
1 ساعت تو حموم ميمونه . بعد از حمام كلي با موهاش ور ميره. هرچي گيرش مياد ميزنه. هر دفعه يك شكله اصلا هيچكدام از عكسهاش باهم قابل مقايسه نيستن. ريش ميزاره. مو بلند ميكنه. موهاشو فشن ميزنه. مثل پسرهاي بدون زن. تيپ ميزنه وقتي اعتراض ميكنم هرچي تو دهنش درمياد بهم ميگه. من حالم از فحش بهم ميخوره. ولي روزي 3 بار فحشم ميده همه خانواده ام و مياره جلوي چشام و ...........
دوسش دارم. اما نميتونم اينجوري ادامه بدم. با وجود علاقه شديد به بچه از اسم بارداري وحشت دارم. كمك كنيد.
آيا من بايد به اين زندگي با اين همه اختلاف سليقه ادامه بدم.
2 بار رفتم خونه بابام قهر. اما نتونستم بمونم. موندم چيكار كنم. وضعيتم روز به روز بدتر ميشه. هر دو عصبي هستيم. تا حالا چند بار گوشي موبايل خودش و من رو شكونده. و كلي تابلو و ظرف و گلدان و ....... دارم ديوونه ميشم. نميدونم چه كار كنم.