سلام
پسري هستم 30 ساله
من تازه عضو شدم چون دنبال يه راه حل يا چند راه حل ميگشتم واسه مشكلم اينجا اومدم
من مدت 16 ماهه با همسرم عقد كرديم يك ماه ديگه هم قرار عروسي گذاشتيم.مدت نامزدي پيش از عقدمون حدود يك ماه بود
ما همكاريم و يه اتاق با هم فاصله داريم و سن همسرم از من 4 سال بزرگتره قبل از خواستگاري از ايشون يك دو جا خواستگاري رفتم و در نهايت با ايشون عقد كرديم در اين مدت عقد هم روزهاي خيلي خوب داشتيم و هم خيلي بد كه اخيرا خيلي خيلي بد شده.
چند روز پيش سر هديه تولد با هم جر و بحث كرديم و حسابي بالا گرفت من البته يه روز قبلش به ايشون گفتم كه دوتايي براي شام بريم بيرون ولي چون تا 8 شب كلاس داشتن و من باهاش تماس گرفتم اظهار بي حوصلگي و خستگي كرد و گفت نميتونم بيام و فرداشب اونروز بعد كه خونه پدر ش بوديم و خواهر و خواهر شوهراش بودن بهم گفت كه فردا شب دسته جمعي همگي به مناسبت تولد من مي ريم شام بيرون.من هيچي نگفتم بعدش كه كه خونه خلوت شد بهم گفت كه بريم و من كه يه هو با اين پيشنهاد مواجه شده بودم مخالفت كردم و اين امر باعث دلخوري و عصبانيتش شد و همه چي كنسل شد البته بهتون بگم كه قبل از اين هم با هم مشاجره هاي سختي داشتيم و بعدش با گذشت يكيمون مرتفع شده ولي اينبار با طي مشاجره اي كه داشتيم با عصبانيت گفتن كه گير داده به صحبتهاي من با همكاراي خانمم حال دنبال يه راه حل هستم اينبار هم برطرف بشه
مشكلاتم رو پله پله ميگم كه طولاني نشه