همسرم هیچ وقت احساسات منو جدی نمی گیره
خیییلی دلم می خواد گاهی حتی گاهی!!درک کنه که چه حسی دارم
من کلا آدم احساساتی هستم ولی تو این 4 سال زندگی مشترک به ندرت درکم کرده .
تو مجردیم به طورجدی شعرمی گفتم و گاهیم تو انجمن ها و مسابقات شرکت می کردم .
طراحی می کردم و به موسیقی علاقه داشتم
اون موقع ها تا شعر یا متنی رو آماده می کردم خانواده م مشتاق خوندنش بودند مادرم بزرگترین مشوق طراحیم خواهرم شعر و پدرم موسیقی بود.
هرکس منو میشناخت و طرحی یا شعری ازم دیده بود معتقد بود تو این زمینه آینده خوبی دارم و الان......
سه تارم همون روزای اول زندگی مشترک تو یه اتفاق شکست . نوشته هامو نمی خونه واگه براش بخونم گوش نمی ده!شعرام رو بدتر!!
یادگرفتم درمورد این چیزا نباید ازش نظربخوام!وگرنه خودمو کوچیک کردم
عجیبش اینه که خودشم قبلنا نویسندگی می کرده و چندتا فیلم نامه هاشم ساخته شده
ولی حالا میگه از این کارا پولی در نمی یاد! پس به نظرش بی هوده و سطحیه!
دیروز بعد از مدت ها دست به قلم بردم و دیدم دیگه از عهده ی نوشتن هیچ چیز بر نمیام...خودمم باورم شده نمی تونم
کاش فقط اینا بود من همیشه کابوسای ثابت و تکراری و از دید خودم معنا داری میبینم که از نظرش مشکل روحیه و طبق معمول مهم نیست!
خیلی وقته هیچ چیز از احساساتم بهش نمی گم دارم این روحیات رو تو خودم میکشم.
شدم یه زن ساده ی خونه دار که می پزه و می شوره و می سابه و بچه داری می کنه همین وبس.تازه !به نظر همسرم همونم درست انجام نمی دم !واقعا از این اوضاع خسته م
معمولا یه دلخوری دائمی، شبیه یه بغض، ازش همراهمه .اعتماد به نفسم بدجور لطمه دیده.داره باورم میشه لیاقتم در همین حد بوده
واقعا احترام به احساسات و شخصیت من کار سختیه؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)