سلام دوستان همدردی

سالهاست یه مشکلی دارم ،یه درگیری ذهنی . این اواخر بیشتر هم شده چون موضوع ازدواج مطرحه ، بذارید بیشتر توضیح بدم :
من زیر دست یه پدر آروم ، مهربون (البته 100% پسر دوست ) ، بی اختیار و یه مادر جدی، عصبی ، بد اخلاق بزرگ شدم ، تقریبا معنای محبت رو ازشون هیچگاه درک نکردم ، پدرم برادرمو دوست داشت ، نه منو مادرمم هیچ کدوممونو !!! تا میتونست کتک میزد

خلاصه اینکه من با اینکه عین پدرم خیلی مهربونم ،درک میکنم ، آرومم ، اما درونم طغیانه ، از مامانم به شدت میترسم ، اینقدر این سالها همه چیرو ریختم تو خودم دیگه نمیکشم ، در ظاهر شارژ و شادم ،همیشه لبخند شادی رو لبامه ،اما دلم خونه ،همش سعی میکنم با نامزدم (قبلن گفتم که دوست بودیم الان نامزدیم ) آروم باشم آخه اونم سریع بی حوصله میشه ، اما گاهی عصبی بودنم عود میکنه قاطی میکنم !!!

کمکم کنین چطوری آدما خودشونو تغییر بدن؟؟ چطوری با کمبودای مجردی کنار بیاییم ،وسعی کنیم تو زندگی مشترکمون تاثیری نذاره؟ به خدا من عشق نامزدم هستم ،اونم همینطور ،نمیخوام با عصبی شدنم زندگیمو همونطور که مامانم واسه ما زهر کرد واسه شوهرم تلخ کنم