این تاپیک رو برای این زدم که روزمرگی هایی که دارم رو توش بنویسم
امروز از صبح زیاد سرحال نبودم
اصلا حوصله نداشتم یه جورهایی دپرس بودم
دلم دوباره تنهایی رو می خواست( سارا بانو زیرسیبیلی رد کن)
دوستم بهم گفت
تنهایی می خواهی چون از برنامه ریزی هایی که قبلا داشتی الان دور افتادی
قبلا ها
من هر روز پیاده روی ام رو داشتم
کلاس زبانم رو می رفتم
روزهای زوج باشگاه می رفتم
هفته ای دوبار استخرم رو می رفتم
تقریبا ماهی دوبار تهران می رفتم
هر هفته هم یه جای زیارتی و یا یه جای معنوی حتما می رفتم
اما حالا
این برنامه ها را ندارم
و توی ناخودآگاه ذهنم همسرم رو باعث میدونم
دوستم با حرفاش نوازشم کرد ... بهم گفت
نمی تونی الان همه ی اون برنامه ها را با هم داشته باشی
گفت باید یکی یکی شروع کنی
بهم گفت الان جای اون برنامه ها را همسرم پر کرده
بهم گفت تو الان علاوه بر وقتهایی که قبلا برای خودت برنامه ریزی می کردی باید وقت هایی را هم برای همسرت برنامه ریزی کنی و این باعث میشه که گاهی وقت کم بیاری و نتونی به علاقه هایت برسی
حرفهای دوستم خیلی قشنگ و آهنگین بود
چقدر آرومم کرد
و چقدر زیبا بهم راهکار داد
بهم گفت درحال حاضر من باید راه حل های متفاوتی رو برای حل مسئله بکار بگیرم
گفت اول همون پیاده روی رو شروع کنم
بهم گفت بهتره از اینجا شروع کنم
که عصرها با دخترم برم پارک و دوباره پیاده روی ام رو شروع کنم
( پیاده روی خیلی به روحیه ام نشاط میده )
خیلی آروم شدم
بی حوصلگیم از بین رفت
.
.
.
بعضی وقت ها چقدر همدردی و راهنمایی های به ظاهر کوچیک چقدر میتونه مثمره ثمر باشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)