سلام به دوستان گلم
نميدونم از كجا بايد بنويسم زندگيم در مرحله فروپاشيه اگر هم تا حالا اين اتفاق نيفتاده فقط به خاطر اينه كه من از اسم طلاق هم وحشت دارم . من با همسرم سال 82 ازدواج كردم و الان يه دختر يك ساله نيم دارم از زمان تولد دخترم مسائلي پيش اومد كه توي رابطه شوهرم و خانوادهام و من تاثير زيادي گذاشت و الان تقريبا شوهرم به خون تك تك اعضاي خانواده ام تشنه است حدود سه ماه پيش يك درگيري شديد بين خانواده ام و شوهرم پيش اومد و شوهرم به حالت قهر خانه پدري ام را ترك كرد توي اين سه ماه كلي روي شوهرم كار كردم تا راضي شد بعد از سه ماه خانواده ام رو ببينم و خودش هم با پدرم و با مادرم خيلي سرد به اصرار من برخورد كوتاهي داشت و توي اين چند روز تعطيلات من با دخترم تنها به خانه پدرم رفتم و اونجا بودم و همسرم هم به خانه پدر خودش به رفت. زماني كه از شهرمان به سمت تهران برمي گشتيم با يكي از دوستانمان بوديم اونها هم يك زن و شوهربودن توي راه ترافيك خيلي سنگيني بود و ناگهان يه ماشين از پشت به ماشين ما زد و چون بارو خيلي شديدي مي اومد و ما هممون خيلي خسته بوديم و من فكر كرديم كه الان بايد اينجا بمونيم تا افسر بياد از با حالت ناراحتي گفتم واي خداچشمتون روز بد نبينه يكدفعه شوهرم محكم زد توي سرم جلوي دوستامون وايييي دلم ميخواست ميمردم دلم ميخواست ميمرد و بعد دهنشو باز كرد كه اره همش تقصير تو مگه چي شده كه تو اينجوري گفتي به خاطر تو بابا ننه ات اومديم گير كرديم گفت و گفت و گفت و من فقط سكوت كردم بعدش كه جايي براي شام پياده شديم براي شام شروع كرد به حرف زدن خواست كه باهاش اشتي كنم منم محل نميذاشتم كه بهم گفت : اگه دام منت تو رو ميكشم به خاطر اينه كه نمي خوام باهم قهر باشيم وگرنه تقصير تو بود من باز محل نذاشتم تا رسيديم خونه داشتم ظرفها رو داخل يخچال ميذاشتم كه گفت اون بذار فلان جا من باز محل ندادم و كار خودم ميكردم كه گفت نشيدي چي گفتن ؟ منم ظرف همينجوري گذاشتم يعني خودت بذار همونجايي كه ميخواهي و اون دوباره عصباني شد و دو باره اون كار روتكرار كرد بعد هم كه به حالت قهر خوابيدم اونم توي سالن خوابيد حالا من خيلي جدي دارم به جدايي فكر ميكنم و نميتونم ببخشمش
علاقه مندی ها (Bookmarks)