سلام . من افسون هستم . شرح زندگیم را در موضوع "اشتباه بزرگ" نوشته ام .( روی "اشتباه بزرگ " آبی رنگ کلیک کنید می توانید مطالعه اش کنید )
حالا که این مطلب را می نویسم روزهای بدی را پشت سر میگذارم. هم از نظر شغلی و هم از نظر زندگی.
الان دو هفته است که قهر کرده و به خانه مادرم رفته ام. دعوا همان موضوعات همیشگی ناسزا گفتن همسرم است. دیگر هر روز بساط بی شعور گفتن و خاک بر سرت بر پا بود و متاسفانه من هر روز ضعیفتر از دیروز میشدم و توانی در خود نمیدیدم که بخواهم مقابله کنم. روز آخری که خانه خودم بودم به همسرم گفتم چرا اینقدر با اعصابم بازی میکند گفت مرده شور خودت و اعصابت را ببرد. خلاصه آن روز تصمیم گرفتم خانه را ترک کنم . چون هر چه به او گفتم کمی به من احترام بگذارد اینکار را نکرد.
جمعه همسرم به خانه مادرم آمد اما حرفی از بردن من نزد. در جواب حرفهای ما میگفت اگر ناسزا میگوید حق دارد و نگفت که معذرت میخواهد و جبران میکند. بعد هم قهر کرد و رفت و تا امروز دیگر تماسی نگرفته است .
از یکطرف به دلیل مشکلات خانه و درگیریهای ذهنی در شغلم به مشکل برخوردم و به دلیل پایین بودن کارایی تمدید قرارداد نکردند. البته هنوز شغل هیات علمی دانشگاه را دارم اما حقوقی که از شغل دومم داشتم بسیار چشمگیرتر از حقوق دانشگاه بود.
نمیدانم در این شرایط چکار باید بکنم. هم از نظر مالی ضرر میکنم و هم از دست همسرم دلم شکسته است . فقط بغض میکنم و گریه میکنم. دوستان کمکم کنید که در این شرایط چگونه به خودم آرامش دهم چون دلم آرام نمیگیرد. از اینکه برای همسرم مهم نیستم خیلی ناراحتم و نزد خانواده ام سرافکنده شدم. من فقط از او خواستم به من احترام بگذارد که از آن هم دریغ کرد. لطفا تنهایم نگذارید چون اعتماد به نفسم را از دست داده ام.