سلام
من ه تازگی جدا شدم
5 سال پیش با یکی از آشنایان مادرم ازدواج کردم که ایشون ابراز می کردن که از دوران نوجوانی عاشق من بودن و منم از رفتارهاش این رو متوجه شده بودم.منم به خاطر اینکه مطمئن بودم عاشق من هست و با توجه به اینکه ایشون از طرف خانواده من کاملا تایید شدن قبول کردم در حالیکه خواستگار خیلی زیاد داشتم و موقعیت ازدواج زیاد برام پیش می اومد.
همسرم اوایل ازدواج دوران عقد همیشه ظاهر و اخلاق و رفتار و اندام من رو تحسین می کرد و می گفت همیشه آرزوش بوده با من زندگی کنه می گفت هرروز یک چیز جدید در تو کشف می کنم که عاشق ترم می کنه. خیلی تمایل جنسی داشت.و من حتی سر این موضوع باهاش مشکل پیدا کرده بودم.
ولی بعد از ازدواج کلا رابطه ما برعکس شد طوری شده بود که انگار من عاشق ایشون بودم من به شدت بهش وابسته شده بودم و همیشه کوتاه می اومدم سر همه چی.خیلی مغرور و خود خواه بود ولی در کل احساس می کردم دوستم داره
سال های اول کم و بیش مشکلاتی داشتیم ولی حاد به نظر نمی رسید جز اینکه چند مورد زمان عصبانیت کتک کاری کرد و اینکه گاهی مشروب می خورد و تو نحوه روابط جنسی توافق نداشتیم ولی من سعی می کردم اون راضی باشه.
دو سال بعد از ازدواج پدر من بیمار شد و من مجبور بودم خونه مادرم زیاد بمونم تو اون مدت نمی دونم چه اتفاقاتی افتاد که یک روز همسرم اومد با من صحبت کرد و گفت به شدت عذاب وجدان داره و مرتکب اشتباه شده ولی همیشه به من وفادار بوده و خواست که ببخشمش. گریه کرد.
بعد از اون جریان خیلی رفتارش بهتر شد خیلی به من عشق می ورزید تا اینکه پیشنهاد داد بچه دار بشیم و خیلی زود باردار شدم.همسرم خیلی ذوق داشت ولی متاسفانه من بچه ام رو از دست دادم همون ماه های اول. و تو اون دوران اصلا با من همراهی نکرد خیلی بداخلاق شده بود انگار من رو مقصر می دونست چون بعد از بارداری متوجه شدم فیبروم دارم با اینکه دکتر می گفت ممکنه اصلا علت سقط این نباشه ولی اون همش به من توهین می کرد.
خیلی بی توجه شده بود همش سرش تو مبایل بود اصلا با من حرف نمی زد.بعضی وقتا تو حرفاش می گفت اگه تو نمی تونی باردار بشی من میرم زن میگیرم.
و این حرفا باعث می شد بینمون ناراحتی و سردی پیش بیاد
بعد از اون جریان ارتباط جنسی مون قطع شد. اوایل اهمیت نمیدادم بعد از یک مدت نگران این موضوع شدم و وقتی بهش گفتم می گفت چون سر بچه دیدم تو چقدر زجر کشیدی نخواستم اذیتت کنم
منم روم نمیشد بگم من اذیت نمی شم و الان دارم اذیت میشم.
بعضی وقت ها به صورت غیر مستقیم می گفتم ولی اصلا به روی خودش نمیاورد
یه جوری رفتار می کرد انگار به زور با من ازدواج کرده
چیزای کوچیک رو بهانه می کرد با من دعوا کنه
بعضی وقتا می گفت اگر زمان به عقب برمی گشت با من ازدواج نمی کرد
خیلی حرفای دلسرد کننده می زد درست تو شرایطی که من به حمایت و محبتش احتیاج داشتم منو رها کرد به حال خودم.
خیلی وقتها تلاش کردم زندگیم رو از نو بسازم و بتونم همه چی رو درست کنم
براش نامه نوشتم محبت کردم سعی کردم کارایی کنم که اون دوست داره ولی درست نشد روز به روز بی تفاوت تر و سردتر میشد.
تا اینکه متوجه ارتباطش با یکی از همکاراش شدم وقتی همه چی برام واضح شد درخواست طلاق دادم ولی قبول نکرد و ابراز پشیمونی کرد گفت به خاطر بی توجه ای من بهش اینطور شده و کلی گریه کرد و دوباره ابراز علاقه
ولی وقتی برگشتم خونه با رفتار قبلش رو ادامه می داد.
من در حالیکه همسرم داشتم به شدت تحت فشار نیاز های جنسی و عاطفی بودم و این باعث شده بود کلا اعتماد به نفسم رو از دست بدم باعث شده بود گناه کنم و به این گناه ها عادت کنم.
چند جا مشاوره رفتم ولی بی فایده بود.
چند بار تصمیم به جدایی گرفتم ولی تو دادگاه حاضر نمی شد یا می گفت من همسرم رو دوست دارم اون توهم داره که من خیانت کردم بهش و راضی به طلاق نمی شد.
تا اینکه امسال بالاخره رضایت داد.
بعد از جدایی از همسرم احساس خلا عاطفی بیشتری میکنم احساس می کنم حروم شدم و هیچ لذتی از جوونی و زندگیم نبردم اصلا کشش ازدواج مجدد و زندگی مشترک رو دیگه ندارم ولی اینجوری تنهایی هم خیلی تحت فشارم
خیلی ناراحتم و هیچ کس این موضوع رو نمیدونه جز یکی از همکارانم
که همیشه حسرت می خورم چرا با اون ازدواج نکردم و کاش می تونستم زمان رو به عقب برگردونم
ایشون از همه نظر ایده اله.خانواده ظاهر شخصیت وضعیت شغل و زندگی
فوق العاده با ایمان و پاکه
طوریکه در مقابل اون احساس می کنم یه آدم گناهکار کثیفم. متاسفانه ازدواج کرده و به شدت به خانمش پایبنده:(
من احساس می کنم تنها چیزی که باعث میشه من آرامش پیدا کنم رسیدن به اون هست.
نیاز جنسی و عاطفی خستم کرده.با اینکه تحصیل کرده ام و به اصطلاح از قشر سطح بالا از نظر فرهنگی ولی خیلی وقت ها به ازدواج موقت فکر می کنم ولی می دونم تبعات بدی می تونه داشته باشه ولی اینجوری هم دارم دیوونه می شم.
لطفا راهنماییم کنید چی کار کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)