به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 71

Hybrid View

  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array

    با این همه نفرت چجوری ادامه بدیم

    سلام
    این روزها زندگیم واقعا" مثل یک کلاف پیچ خورده
    اینقدر از شوهرم دورم ازش رنجیدم که از همشون منزجر شدم دارم ادامه میدم که دخترم نشه بچه طلاق (البته فکر طلاق وحشتناک تو ذهنم پررنگ شده و مدام راجبش تحقیق میکنم ولی هنوز جسارت انجامش رو ندارم)
    دو ماه پیش از همسرم خواستم باهم حرف بزنیم وقتی باهام حرف میزد نگاهمم نمیکرد گفتم ما به هر علتی داریم باهم زندگی میکنیم بهتر تنش هارو کمتر کنیم گفت من واسه بهبود زندگی هیچ تلاشی نمیکنم اصلا" ازت متنفرم دلم میخواد جدا شم ازت
    دوروز بعدش یهو مهربون شد البته خیلی خیلی موقتی بود (گفت پریشب بیخود بهت گفتم!!!) ولی فکر کنم واقعا" اونم ازم متنفره اونم داره تحمل میکنه
    خیلی وقته با یه حرف معمولی خیلی طولانی قهر می کنه و من باید عذر خواهی کنم بابت اشتباه نکردم
    حتی دیشب وقتی خانوادش دعوتمون کرده بودن 1 ساعت قبل رفتن تازه به من گفت بعدم گفت اگه نخواستی نیا تنها میرم ( می خواستم به تلافی تمام تنها رفتن هام همه جا نرم ولی فکر کردم نذارم این یک کارم به گنجینه تمامی رفتارهای خوبش اضافه شه و با اینکه قهر بودیم از همشون بدم میاد باهاش رفتم ) حالا این 2 هفته همش مراسم دارن نمیدونم باید برم یا عین خودش رفتار کنم و تنها بره؟؟
    الان یک هفته میشه باهم حرف نمیزنیم اینقدر از وجودش ازردم که شب میرم تو یه اتاق دیگه میخوابم
    نه اینکه بخوام اونو تنبیه کنم یا ... فقط میخوام تنها باشم ارامش بگیرم
    اینقدر توهین شنیدم خسته شدم .منم اگه داد بزنم خودم تیکه تیکه کنم جواب نمیده که بیشتر اذیت شم
    قدیما اگه همدیگرو می کشتیم ولی باز میفهمیدم دوستم داره ولی الان تو بهترین شرایط می فهمم که ازم متنفره
    البته این تنفر خیلی اذیتم نمیکنه چون یه حس کاملا" دو طرفس
    ولی از هدر رفتن روزهای جوونیم ناراحتم از قرار گرفتن یه بچه 2 ساله این وسط سعی کردنش واسه بهبود رابطمون شرمندم
    گیر کردم نمی دونم چی درسته میترسم جدا شم تازه ببینم این روزهای خوبم بوده میترسم بمونم و بعدا" بفهمم چه اشتباهی کردم
    تورو خدا کمکم کنید

  2. کاربر روبرو از پست مفید sahra100 تشکرکرده است .

    Somebody20 (شنبه 22 شهریور 93)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو میشه بیشتر از خودتان بگید از شوهرتان بگید

    اطلاعات کامنل بدید لطفا تا بشه بهتر راهنمایی داد با مثال باشه لطفا
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  4. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    فرشته مهربان (پنجشنبه 03 مهر 93), بانوی آفتاب (دوشنبه 07 مهر 93)

  5. #3
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام
    خیلی ممنون از پاسخ سریعتون
    من 29 سالمه همسرم 31 سالشه 7 ساله ازدواج کردیم یه دختر 2 ساله داریم (البته تاپیک های گذشته من و مشکلاتم هست) من دانشجوی ارشدم همسرمم لیسانس و البته یه رشته دیگم خونده که 4 ساله خودش رو بهر دری زده که با اون شته بره سرکار ولی نشده و و تو این 4 سال کلا" 1 سال سرکار نرفته و الان 2 ساله که کلا" بیکار

    تفاوت روحیه ما خیلی زیاده مثلا" من اهل رفت امدم کلا" برونگرام و همسرم عکس من . اون خیلی حساسه و از کاه کوه میسازه عکس من و ....
    البته مشکلات فکر میکنم خیلی پیچیده شده چون کار نداره حالت افسرده داره هرجوری میخواد من تحقیر کنه که احساسش بهتر شه
    از صبح تا شب با مادرشه و این مساله من خیلی عصبی کرده چون تمام کارهای اون هارو انجام میده و در قبال من غیر یه خرید خونه زیر بار هیچ تعهدی نمیره و متاسفانه خانوادش مدام تاییدش میکنن
    فکر میکنم شرایط کلی رو بازگو کردم
    سپاس

  6. 3 کاربر از پست مفید sahra100 تشکرکرده اند .

    anisa (یکشنبه 30 شهریور 93), khaleghezey (شنبه 22 شهریور 93), بانوی آفتاب (دوشنبه 07 مهر 93)

  7. #4
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببخشید ناراحت نشید ولی فکر کنم افراد خیلی کمی هستند که وقتشو دارن و یا حوصله و انرژیشو داشته باشن برن و بگردن تایپیک های قبلی شما را و با دقت بخوانند بیان نظر بزارن!!!
    نوشته شما خیلی کلی بود و کاملا مبهم

    1.درامد شما پس در این دوران از کجا تامین میشه؟
    2.یعنی هیچ شغلی وجود نداره برای ایشون یا دنبال کار نیستن یه توضیح کامل بدید


    خوب هر مردی که بیکار باشه افسردگی میاره جوهر مرد کاره کار فقط منبع درآمد نیست به یه مرد هویت میده شخصیت میده آبرو و عزت میده اعتبار میده اعتماد بنفس میده و خیلی موارد دیگه.

    علت اینکه به شما حرفی میزنه بخاطر همین موضوعه فرار رو به جلو میکنه چون میخواد جایگاهشو حفظ کنه مثل یه شیر زخمی و بیمار که با همه توانش فریاد میزنه که من هنوز زنده ام و سلطان جنگل

    لطفا کامل توضیح بدید تا جواب درست و کامل بگیرید بصورت کلی گفتم تا بقیه دوستان هم در تایپیک شما شرکت بکنند
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  8. 5 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    anisa (یکشنبه 30 شهریور 93), paiize (یکشنبه 23 شهریور 93), sahra100 (یکشنبه 23 شهریور 93), واحد (جمعه 28 شهریور 93), بانوی آفتاب (دوشنبه 07 مهر 93)

  9. #5
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array
    با احترام
    منظورم از بیان پست های گذشته این نبود که اعضای محترم بخوان مراجعه کنن به اون پست ها نه میخواستم بگم طی چند سال گذشته مسایل مختلفی باهم داشتیم که به صورت کامل توی تاپیک های گذشتم هست
    درامد همسرم رو توی 1 سال اخیر کلا" مادرش داده یا پدربزرگش به عناوین مختلف حمایت کرده و البته پدر مادر من هم در قالب هدیه و به صورت غیر مستقیم (لطفا" نفرمایید که اشتباه کردن که من با هر زبونی از مادرشون خواهش کردم متاسفانه کار خودشون رو میکنن و فکر میکنن این کار یعنی حمایت و محبت و اصلا" به اثرات منفیش دقت ندارن و در قبال همین حمایت ها بصورت ناخوداگاه انتظاراتی هم ایجاد میشه و سیکل طبیعی زندگی ما بهم رخته یعنی همسر من که حتی نیم ساعت با من وقت خرید نمیذاره تا ریز ترین خرید های مادرش رو همراهی میکنه البته این به خودیه خود بد نیست ولی وقتی تو مقام مقایسه میاد ازار دهنده میشه واسه من یا اینکه همسرم خیلی واضح میگه خرج من مامانم میده توام بگو خرجت رو بابات بده!!!!!!!!!!!!!!!!! حالا کاری ندارم که من چقدر رعایت میکنم ولی خرید های منو معمولا" پدرم باهام همراهی میکنه و پولش رو هم نمیگیره یا واسه دخترم مرتب خرید میکنن هزینه دانشگاه من دادن و... و اگه بگم لزومی نداره شما بدین میگن به شوهرت حرفی نزن بنده خدا الان تو شرایط سخته (بیچاره ها از حرف های اقا خبر ندارن)البته خدایی همسرم تا چندماه پیش اصلا" این حالت هارو نداشت حالا نمیدونم ب من مشکل داره این کارهارو میکنه یا تاثیر حمایت های مالی خانوادش)
    در مورد سوال دومتون الان من که براش دنبال کارم پیدا نمیکنم ولی خودش هیچ تلاشی نمیکنه با اینکه اتفاقا" خیلی هم تخصص داره لبته وقتی ام کار پیدا میکنه بعد چندماه یه استعفا میذاره میاد بیرون توی 2 تا کاری که پیدا کرد که اینجوری بود با اینکه هم پوزیشن خیلی خوبی داشت هم همه از کارش خیلی راضین و من میدونم اون تا به شغلی که مورد نظرش هست نرسه سر هیچ کاری نمیره خوب واسه رسیدن به شغلش درس خونده واقعا" زحمت کشیده ولی پارتی بازیای وحشتناک و نمیتونه راه پیدا کنه در نتیجه توی هر شغل دیگه ای میره حس میکنه تو جایگاهش نیست وشاید حتی ناخوداگاه بهانه ایجاد میکنه و بیرون میاد و پذیرای مسایل اون شغل نمیشه و تا کاریو که میخواد پیدا نکنه زندگی هیچ معنایی براش نداره حتی یه جوراب واسه خودش نمیخره چون به هدفش نرسیده و .... و الان مدت هاس دیگه واسه پیدا ککردن کار دیگه هیچ اقدامی نمیکنه (لطفا" نفرمایید باهاش صحبت کن و ... که فایده نداره از همدلی و همراهی گرفته تا تهدید و داد هیچی جواب نمیده)

    من کاملا" میفهمم منشا این مشکلات از نرسیدن به هدفش هست ولی 5 ساله واقعا" خستم اون هدفش رو رها نمیکنه تمام زندگیش تواون خلاصه میشه از خرید تا تفریح ت حتی همراهی من تو جمع چون احساس میکنه شخصیت نداره البته این احساس خودش چون تو این چند سال پدر مادر من حتی یکبار هم بروش نیاوردن چه برسه به فامیل . از طرفی چند وقته نمیدونم چجوری بگم انگار پیش خودش میگه حالا که کارم درست نشده بزار همه چی خراب شه له شه بخدا من حرف نمیزنم یهو به یه چیزی گیر میده سرم داد میزنه بد و بیراه میگه کاملا" بهم بیتفاوت انگار مسول بدبختی هاش منم با اینکه اصلا" میدونم ذره ای حسادت توش نیست ولی چندوقت پیش میگفت تو تو ین چندسال سرکار رفتی داری درست میخونی بچت بزرگ کردی ولی من چی!!!!(یعنی این چیزا خیلی به چشمش اومده ب اینکه اگه بخواد میتونه تو پوزیشن های خیلی بهتر از من باشه ...) و به هر نحوی سعی میکنه تو سر من بزنه توهین کنه البته خانوادش قبلا" اینجوری نبودن ولی حالا فکر میکنم اونام همراهیش میکنن که رو من ایراد بزارن یعنی بگن علت مشکلات منم (مثلا" مادرش میگه خوب کار نداره حتما" خدا نمیخواد تو بساز . حوصله نداره باهات جایی بیاد خوب ببین شوهرت چی دوست داره نیاد . اصلا" تو با بچه چرا درس میخونی بشین بچت بزرگ کن (حالا من نمیدونم کجای فشار درس خوندن من خدایی نکرده به این خانواده اومده!!!). یا میگن بچرو شب ها باید زود بخوابونی شوهرت میخواد استراحت کنه حالا ادم بیکار که تا ظهر خوابه معلومه شب خوابش نمیبره به بچه چه ربطی داره حتی الانم که دخترم 12 میخوابه اقا تا 3 شب بیداره یا میگن تو صبح زود باید بیدار شی براش ناهار فلان درست کنی حالا والا مادرش که کاریم نداره فکر کنم تو هفته 3 بارم غذا درست نمیکنه همش از بیرون میگیرن دنبال قروفرشونن حالا من باید شام یه مدل ناهار یه مدل کلا" انگار کلفت استخدام کردن(حالا میبینن نمیتونن گیر بدن خودش و مادرش به من میگن تو فقط بلدی مدل بدی (حالا بده خونم میشه مرتب و زیباس؟بخدا هرکاری کنم یه چیزی میگن انگار پسرش رو هوا دخترا میبرن اون بیچاره پاسوز من شده !!!!!!!!!!!)
    ببخشید خیلی توضیح دادم میدونم

  10. #6
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام
    چرا هیچکسی از دوستان یه راه حلی بمن نمیدن؟

  11. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array
    یعنی تو اینجام یک نفر نیست کمکم کنه ؟؟
    بخدا خیلی خستم چرا هیچکی بدادم نمیرسه
    له شدم تو این زندگی نه خدا گشایشی میکنه نه حتی ...
    یکی بگه چیکار کنم احساس کنم وجود دارم نه خرید حالم خوب کرده نه گردش نهخواب نه کار چیکار کنم خدا
    ویرایش توسط sahra100 : جمعه 28 شهریور 93 در ساعت 18:52

  12. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    صحرا من همیشه تاپیکت را می خونم.
    هر بار پست می ذاری.
    حتی تاپیکهای قبلیت را هم نگاه کردم.

    همش منتظر بودم تاپیکت یه جهتی بگیره و متوجه بشم موضوع چیه.
    نمی دونم چی باید برات بنویسم.

    می خوای با هم حرف بزنیم و یه جهتی به تاپیکت بدیم؟

    از چی شروع کنیم؟
    می شه از خوبیهای همسرت هم بگی؟
    از تلاشهایی که تو برای بهتر شدن زندگیتون کردی بگی؟

    ببخشید که اینطور حرف می زنم. ولی واقعا نمی فهمم چرا یک زن باید اینقدر به خودش فشار بیاره.
    کارشناسی ارشد + همسری + مادری + کارمندی

    هر کدومش به تنهایی یه شغل کامله.
    چهار تا وظیفه را همزمان به عهده گرفتی. چرا؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  13. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (دوشنبه 07 مهر 93), sahra100 (شنبه 29 شهریور 93)

  14. #9
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 03 آبان 98 [ 02:40]
    تاریخ عضویت
    1390-2-27
    نوشته ها
    480
    امتیاز
    12,382
    سطح
    72
    Points: 12,382, Level: 72
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 66.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    645

    تشکرشده 634 در 321 پست

    Rep Power
    62
    Array
    ممنون شیدا جان که جواب دادی
    راستش نمیدونم چجوری باید به تاپیکم جهت بدم اینقدر ذهنم اشفتس ممنون میشم اگه کمکم کنید
    والا همسرم قدیم خوبیهایی داشت ولی الان خیلی باید سعی کنم تا یادم بیاد
    1- نجیب احترام خانواده هارو حفظ میکنه (حداقل تو ظاهر همه میگن خیلی با شخصیت)
    2- دخترمون خیلی دوست داره و بهش بی تفاوت نیست
    3-منو محدود نمیکنه (حالا یا چون بیتفاوت یا خوبه ) مجبور به انجام کاری نمیکنه
    4-خیلی فکر کردم ولی هیچی یادم نمیاد دیگه
    از تلاشهایی که تو برای بهتر شدن زندگیتون کردی بگی؟
    واقعیت اینکه تو چند ماهه اخیر خیلی بیتفاوت شدم ولی بازهم تلاش هایی کردم
    1-روابطم با خانوادش رو برگردوندم به حالت نرمال
    2- همیشه سعی کردم خونه زندگیمون مرتب باشه
    3-زمان هایی که ناراحت میشم سعی میکنم قهر نکنم و از مساله بگذرم
    4- سعی میکنم جو خونه اروم باشه و بیتنش (البته بلاخره این اقا شرایط بهم میریزه) البته این کار من منافات داره با رفتار جراتمندانه ولی اینجوریه دیگه
    5-شبها مرتب قران میخونم که ارامش بگیرم و اوضاع از کنترلم خارج نشه (البته خیلی وقت ها موفق نمیشم)
    6- از همه مهمتر فعلا" سعی کردم به احساسم غلبه کنم واسه جدایی تا شرایط یکم ثبات پیدا کنه و درست تصمیم بگیرم
    سعی میکنم شادی تو جو خونه ایجاد کنم ولی واقعا" دارم له میشم

    چهار تا وظیفه را همزمان به عهده گرفتی. چرا؟
    راجع به درس باید بگم اول اینکه نمیخواستم تو یه سطح درجا بزنم و واسه رضایتم نیاز داشتم
    2-دخترم زمانی که بزرگتر شه من باید اینقدر پیشرفت کرده باشم که الگوی خوبی براش باشم (البته با این اوضاع این بچه سالم بزرگ شدنش رویاس)
    3-باید موقعیتی داشته باشم که اگه هر زمانی جدا شدم بتونم گلیم خودم از اب بکشم
    4- نباید شکاف بین موقعیت تحصیلی خودم و شوهرم ایجاد کنم (چون فکر میکنه همه ترین رشته جهان رو خونده) البته این دلیل اخر خیلی مهم نیست واسم
    راجع به کارم من از زمان بدنیا اومدن دخترم یعنی این 2 سال سر کار نرفتم کارم از دست دادم که دخترم از لحاظ عاطفی سالم باشه
    ولی حالا میدونم یه مادر سالم بهتر از مریض
    الان محل کار قبلیم دوباره بهم پیشنهاد کار داده تا 2 ماه دیگه
    اگه برم از صبح تا 5 عصر دیگه به بدبختی هام فکر نمیکنم وقتی هم بیام خونه اینقدر میشه به دخترم برسم دیگه فکر نمیکنم
    2- شخصیت له شده و تحقیر شده از طرف همسرم شاید یکم ترمیم شه
    3-موقعیت مالیم تثبیت میشه و میتونم واسه ادامه یا جدا شدن بهتر تصمیم بگیرم
    در رابطه با همسری هم من تو زندگی همسرم نه روحی نه جنسی نیستم (البته از لحاظ جنسی وقتیم که هستم فکر نمیکنم اون احساس کنه تو یه رابطه با زنش هست فکر میکنه من یه وجود واسه ارضای نیازشم همین و بس ) و غیر این تو خونه هم بیشتر نقش یه پرستار بچه و یه کلفت دارم که همش در حال سرزیس دادنم و البته همیشه بدهکار
    در رابطه مادریم احساس میکنم مادر خوبی نیستم و متاسفانه دختر تمام این روابط سرد میفهمه شاید کسی باور نکنه ولی اگه ما یروز 3 نفری بریم بیرون انگار دنیارو به این بچه دادن حتما" باید همزمان دست هردو رو بگیره یا تو زمان ناراحتیم مرتب میاد ازمن عذرخواهی میکنه (ومن خیلی شرمندم از همه اینا)من سرحال نیستم نمیتونم باهاش بازی کنم میخوام ولی نمیکشم کم میارم میخوام مسولیت بودنش رو بپذیرم ولی یهو خیلی ناخواسته داد میزنم و به خاطر من و پدرش و سن حساس خودش بشدت دخترم تحریک پذیر شده و عصبی یا قهر میکنه یا گریه پس تو این موردم نتونستم درست عمل کنم فقط تو کار و درس موفقم نه تو همسرداری تایید شدم نه تو مادری و واسه خودم متاسفم
    دیگه یجورایی از همه چی بدم میاد با خیلی چیزایی که یروز برام ارزش بودن مشکل پیدا کردم
    هرچی تمیز میکنم مرتب میکنم فکر میکنم کثیف و نامرتب
    رفتم موهام یهو کوتا کردم میخواستم قیافم عوض شه ولی بازم خوشحال نشدم
    خیلی بده اینو میگم با خودم مبارزه میکنم همش ولی دلم میخواد یه وقتایی بدونم من ادم جذابی هستم تو دید یه مرد بخدا از وقتی این حس دارم حجابم کامل کردم سعی میکنم تو هیچ موقعیتی با مردی قرار نگیرم که یه وقت اشتباهی نکنم ولی نمیدونم چم شده چرا این افکار مدام توسرم میچرخه

  15. #10
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahra100 نمایش پست ها

    در رابطه مادریم احساس میکنم مادر خوبی نیستم و متاسفانه دختر تمام این روابط سرد میفهمه شاید کسی باور نکنه ولی اگه ما یروز 3 نفری بریم بیرون انگار دنیارو به این بچه دادن حتما" باید همزمان دست هردو رو بگیره یا تو زمان ناراحتیم مرتب میاد ازمن عذرخواهی میکنه (ومن خیلی شرمندم از همه اینا)من سرحال نیستم نمیتونم باهاش بازی کنم میخوام ولی نمیکشم کم میارم میخوام مسولیت بودنش رو بپذیرم ولی یهو خیلی ناخواسته داد میزنم و به خاطر من و پدرش و سن حساس خودش بشدت دخترم تحریک پذیر شده و عصبی یا قهر میکنه یا گریه پ
    نمی دونم چی بگم. یعنی بلد نیستم مشاوره ای در این زمینه بدم جز اینکه در مواقع بیکاری مردها خیلی رفتارهاشون تغییر می کنه و دنبال یک جا هستند برای تخلیه. شاید ما بتونیم اون مکان باشیم.

    اما این پستی که زدم بیشتر به خاطر اون جمله ای بود که قرمز کردم. به نظرم فعلا اولویتت این باشه که دخترت خودش رو مقصر ناراحتیت ندونه که بخواد بیاد ازت عذر بخواد. خیلی برای دخترت ناراحت شدم. کاش سعی کنی محیط زندگیش رو براش پر از آرامش کنی.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  16. 3 کاربر از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده اند .

    paiize (سه شنبه 08 مهر 93), sahra100 (سه شنبه 08 مهر 93), شیدا. (سه شنبه 08 مهر 93)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:28 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.