سلام به همه دوستاي خوبم
راستش از اول كه اومدم توي اين سايت براي مطرح كردن همين سوال بود ولي اينجا با مسائل و مشكلات دوستان كه روبرو شدم :حقيقتا سوال خودم يادم رفت تا چند دقيقه پيش كه داشتم به يكي از دوستان پاسخ مي دادم و يه دفعه يادم افتاد
سوال
اگه شرح زندگيم رو كه تو تاپيك هاي ديگه گفتم خونده باشين بهتر مي تونين راهنماييم كنين
الان...25 سالمه يه پسر هم دارم كه 6 سالشه شوهرم هم 35 سالشه
دوره ليسانسم رو با زحمت زياد خوندم ولي بگم عاشق درس خوندنم هيچي مثل درس خوندن ارضام نمي كنه البته مطالعه جنبي هم دارم ولي هيچي جاي درس خوندن رو برام نمي گيره در دوره مدرسه هم جزئ رتبه اول ها بودم و زمان ازدواجم(سال پيش دانشگاهي)تنها خواستم كه تا هر وقت مي خوام درسم رو ادامه بدم و همسرم كاملا موافق بود و حتي روزي كه كنكور مي دادم گريه كرد و بهم گفت مي خوام عكست رو توي روزنامه ببينم براي انتخاب رشته هم خيلي همراهيم كرد ولي بعد از قبول شدنم يه ذره تغيير كرد عملا هيچ همراهي ازش نديدم ولي به خاطر علاقه ام ادامه دادم اينم رو بگم كه تا جايي كه تونستم و با كمك مامانم اجازه ندادم ذره اي كمبود در زندگي حس كنه همه چيز مرتب و عالي
تا اينكه درست يه روز بعد از دادن آخرين امتحانم و در حالي كه منتظر نتايج ارشد بودم بهم گفت ديگه نمي خوام درس بخوني اولش باورم نمي شد چي مي گه و هر كاري به نظرم رسيد انجام دادم ولي فايده اي نداشت بدتر يه وضع افتضاحي تو خونه درست شد زماني كه نتايج اومد رتبه ام عالي شده بود ولي....
فكر كردم بهتره فعلا باهاش كنار بيام حالا دو سه سال مي گذره و نمي تونم تحمل كنم يكي دو بار ضمني ازش خواستم كوتاه بياد ولي نشده
به علاوه شوهرم ديپلم هم نداره و فكر مي كنم بخشي از مخالفتهاش به همين خاطره ولي بهانه هاي زيادي مياره مثلا اين كه :فايده اي نداره -نمي خوام جايي كه مرد هست باشي- اگه تو راست مي گي به زندگيت برس و...::
هر وقت هم زياد اصرار مي كنم مي گه چون بيكاري اين فكرها مي كني اگه يه بچه ديگه داشتي ديگه وقتي براي اين حرفا نداشتي
سعي كردم اين مدت به بهترين شكل زندگيم رو اداره كنم حتي يكي دو مورد رو كه ازش متنفر بودم ولي اون دوست داشته انجام دادم ولي بازهم نق مي زنه و ايراد ميگيره
اما از بعضي جهات پيشرفتها خوبي داشتم كه واقعا برام خوشاينده
در هر صورت ببخشين كه طولاني شد
حالا اگه مي شه بهم بگين چيكار كنم تا شوهرم قبول كنه درسم رو ادامه بدم
الان هم توي خونه ام و به خاطر شوهرم با وجود شرايط خوبي كه براي كار بهم پيشنهاد شده فعلا بي كارم نمي خوام ديگه اون وضع تشنج و درگيري رو تو خونه ببينم و تا جايي كه بشه مي خوام با آرامش قضيه حل بشه
بازهم ممنون دوستان خوبم كه حوصله كردين و به حرفام گوش دادين:
از جوابهايي هم كه قراره بدين متشكرم
علاقه مندی ها (Bookmarks)