نوشته اصلی توسط
maryjooon
با سلام خدمت دوستان عزيز.خيلي خوشحالم كه با اين سايت آشنا شدم.حالا ديگه دوستان زيادي رو براي درد دل كردن پيدا كردم.
الان كه دارم اين مطلب رو مي نويسم با نامزدم دعوام شده و اون گرفته خوابيده منم به اين سايت پناه آوردم تا درد دل كنم.
نامزدم ادعاش مي شه كه منو خيلي دوست داره ولي امروز حسابي اعصابم خرد شد.حرصم از اين در اومده كه اگه به نامزدم بگم منو ببر بيرون كلي بهانه مياره كه وقت ندارم و اين چيزا .تو اين سه ماه هم فقط منو با ماشين برده بيرون و اصلا با هم قدم نزديم و يا مغازه و خريد و اين چيزا اصلا و اين براي من معذلي شده.حالا امروز كه بيرون بود بهش زنگ زدم گفتم من فلان جا هستم منو مي رسوني خونه اگه كار نداري برگشته گفته من همكارم و پسرشو كه خونشون دوره از شهر آوردم مغازه موندم تو ماشين تا لباسشو ببره عوض كنه بعد برسونم خونشون !!!!!!منو ميگي آتيش گرفتم منم همونجا ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم گفتم آره ديگه اونا برات مهم ترن اگه من بودم منو نمي رسوندي حالا هم مي گي نمي توني دنبال من بياي.اصلا نمي خوام برو به اونا برس اونا مهم ترن و اين چيزا.قطع كردم.دوباره زنگ زد گفت بمون اونجا بيام.منم گفتم نمي خوام قطع كردم.يه ذره بعد تر زنگ زدم گفتم بيا منو برسون خونه اونم گفت من اومدم خونه ديگه نمي تونم.(اعصابش خرد بود)منم پياده اومدم خونه تو خونه هم هم من براش قيافه اومدم هم اون.بعد هم رفت خوابيد.منم اعصابم خرده خرده.لازمه كه توضيح بدم اون همكارش همسن باباي منه و نامزدم انگار وظيفه شه هر روز اونو مي رسونه تا خونشون.فكر كنم اگه 3 شب هم زنگ بزنه نامزدم مي پره مي ره تا برسونتش !!!!!خيلي حرصم مي گيره.اونوقت منو بيرون بردني غم دنيا اينو مي گيره.فقط هم با ماشين ميريم بيرون.اصلا پياده باهام نمياد.من كه مي دونم را.مي ترسه همكاراش ببيننش بگن زن ذليل شده.واي كه چقدر ازش عصباني ام.دفعه قبل هم كه داشتيم با ماشين دور مي زديم هي مي گفت بريم خونه من خسته ام.بعد يهو پسر همكارشو ديد بوق بوق بوق كه آقا بيا برسونمت خونه تون با ماشين تو راهي نرو.هي پسره مي گفت نه مرسي .به زور سوارش كرد و اونهمه راهو به خاطرش رفت تا اونو برسونه.حالا منو ميخواست بگردونه خسته بود.يكي به من بگه من حساسم يا اون بي محبته؟
خيلي رفتارش مردووه هست اصلا از احساس چيزي نمي دونه گاهي حرفاي محبت آميز مي زنه.مثلا من بايد هر شب بهش بگم منو بغل كن.وگر نه اين چيزا رو بي معني مي دونه ميگه يعني چي شب واسه خوابيدنه ديگه.من خسته ام.
اگه هم نگم مي خوابه و من ناراحت مي شم تا كي خوابم نمي بره.
محبتش بيشتر ماليه.هر چي بخوام حتي بيشترش بهم پول مي ده.اونقدر كه از پول ديگه سير شدم.بهم محبت هم مي كنه ها ولي توقع من براورده نمي شه.شما ها ميگيد من چيكار كنم؟من پر توقعم يا اون بي احساسه؟
من سعي مي كنم بهش همش محبت كنم . ولي احساس مي كنم اصلا نمي فهمه.تو همين سايت خوندم گفته بودن زياد هم محبت كنيم براشون عادي مي شه آيا اينطوريه؟؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)