باسلام
مدتی هست حس دلتنگی زیاد میاد سراغم، نمیدونم این حس رو چجوری توضیح بدم، آیا شمام این حس رو تجربه میکنین؟ علتش چی میتونه باشه؟
پیشاپیش عذرخواهم، چون بیانش یه مقدار سخته ...
تشکرشده 2,219 در 904 پست
باسلام
مدتی هست حس دلتنگی زیاد میاد سراغم، نمیدونم این حس رو چجوری توضیح بدم، آیا شمام این حس رو تجربه میکنین؟ علتش چی میتونه باشه؟
پیشاپیش عذرخواهم، چون بیانش یه مقدار سخته ...
Pooh (سه شنبه 21 بهمن 99), scarface (پنجشنبه 23 بهمن 99), Somebody20 (چهارشنبه 18 فروردین 00), باغبان (دوشنبه 27 بهمن 99)
تشکرشده 542 در 278 پست
منم گاهی داشتم
حتی به گریه و.. هم میکشید
شاید هم بی دلیل
ولی بعضی حرفها و کارها تو نتخودآگاه آدم یاد چیزی می اندازه و درگیر میکنه
برای خودم یه قانون گذاشتم به محض دلتنگی و ...خودمو مشغول یه کاری می کنم
اتاق تمیز میکنم
ظرف میشورم
یه غذا میپزم
کتاب میخونم
پیاده روی میرم
اوایل خیلی سخت بود
الان دیگه بهتر شده
gholam1234 (سه شنبه 21 بهمن 99)
تشکرشده 34 در 23 پست
سلام.
بله منم این مشکل خیلی برام پیش میاد.
و ناراحت میشم از اینکه نمیتونم بفهمم برای کی و چی و .... انقد دلم تنگه.
موقعی که مجرد بودم فکر میکردم دلیلش همونه.
حالا که متاهل هستم هم باز این احساسات میاد سراغم و حوصله هیچکس و هیچیو ندارم.
میتونم چندین روز هیچ کاری نکنم و هیچ جا نرم و فقط تو رختخواب بمونم.
gholam1234 (سه شنبه 21 بهمن 99), Somebody20 (چهارشنبه 18 فروردین 00)
تشکرشده 2,219 در 904 پست
از حیات خلوت عزیز متشکرم.
خب یه چند روزی گذشته و من حالم یه مقدار بهتر شده، دلتنگی کمتر شده و من تقریبا متوجه شدم که دلیل دلتنگی، فشار ذهنی بوده که روی من بوده.
خب من همانطور که قبلا هم گفته بودم، یه انتخابی توی حیطه کاریم داشتم و یه جابجایی داشتم. در این جابجایی تقریبا هشتاد نود درصد خودم میخاستم و ده درصد هم یه جورایی اجبار روسا بود. خب من بعد از این تصمیم گیری، یکباره تصمیم گرقتم برگردم سرکار قبلیم، ولی منصرف شدم (بخاطر مشکلاتی که بعدا بابت این صرفنظر کردن برای من پیش میومد)، و لذا چسبیدم به کار جدیدم. خیلی هم از لحاظ ذهنی روی خودم کار کردم که بتونم روی جنبه های منفی این پوزیشن جدید متمرکز نشم و بهتر هم شدم حقیقتش.
ولی مشکلی که هست اینه که یه دو سه هفته خوبم، و به محض اینکه یه مقدار فشار کوچیک میاد روم در پوزیشن جدید، دوباره فشار ذهنی میاد سراغم که چرا جاتو تغییر دادی. باز میگم، امکان برگشتن به پوزیشن قبلی، با توجه به تبعات منفی این تصمیم به برگشتن، تقریبا صفره. ولی نمیدونم چرا این وسواس فکری دست از سرم برنمیداره.
نقاط قوت پوریشن جدید: یه مقدار کارم مهندسی شده تر است، وقت ازاد بیشتری دارم، علاقمم حقیقتش بیشتره به این پوزیشن جدید.
نقاط منفی پوزیشن جدید: تایم بیشتری باید سرکار باشم، و دلمم برای پوزیشن قبلی تنگ میشه بعضی وقتا!
من صادقانه حرقانو با شما گفتم، ببینم شمام نظری دارین؟
از خانم نیکی ۶۹ هم متشکرم
تشکرشده 371 در 127 پست
سلام خوبی؟
شرایطمون چقدر شبیه همه! منم 2 ماهی میشه رفتم یه شرکت جدید. جایی که حتی تو تصوراتم هم نمیدیدم بتونم استخدام بشم. اونم داخلی! ولی خوب حجم کارم به شدت زیادتر شده و مسئولیتم هم همینطور. یه رئیس داریم داد میزنه صدا هیتلر میده :) سطح استرس و اضطرابم فوران میکنه یه وقتایی دیگه :)
بعضی وقتا خیلی دلم واسه کار قبلیم تنگ میشه. ولی به عقب برگشتن چاره ی کار نیست. ما هیچ وقت نمیتونیم صبر کنیم تا یه کاری یا یه مسیری رو با آمادگی کامل شروع کنیم. چون اگه قرار باشه منتظر باشیم از همه لحاظ آماده بشیم هیچ وقت اون کار استارت نمیخوره. ابهام و عدم آمادگی بخشی از مسیر پیشرفت هستش و خواه ناخواه همیشه باهامونه. فقط باید کم نیاریم و ادامه بدیم. به قول آمریکاییا We must soldier through و حتما هم موفق میشیم. شک نکن
gholam1234 (جمعه 24 بهمن 99), Mvaz (جمعه 24 بهمن 99), باغبان (دوشنبه 27 بهمن 99)
تشکرشده 2,219 در 904 پست
Mvaz (جمعه 24 بهمن 99)
تشکرشده 2,219 در 904 پست
یه حقیقت هم هست که بقول مادرم دلم کوچیکه. با تغییرات بسیار کوچیک یه فاجعه سازی واسه خودم میکنم و سریع بهم میریزم. هی با خودم تمرین میکنم و توی ذهنم و در موقعتیهای عملی هم سعی کردم اینجوری باشم، ولی تغییری نکردم متاسفانه.
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
سلام.
اقا غلام، منظورتون اینه که ساعت شروع شیفتتون تا پایان شیفت طولانی تره ولی حجم کار سبکتره؟
چون گفتید از مزایاش اینه که وقت آزاد بیشتری دارید و از معایبش اینه که تایم بیشتری باید سر کار باشید.
همیشه آدم یه وابستگی نسبت به شرایطی که طولانی مدت توش بوده و بهش انس گرفته بوده پیدا میکنه.
یادمه چند سال پیش وقتی خونمون رو عوض کردیم، خونه ای که بیش از ۲۰ سال توش بودیم رو عوض کردیم، خیلی برام دردناک بود و چند شب اول تو خونه جدید گریه میکردم. ولی کم کم به این خونه هم انس گرفتم.
شما هم یه مدت که بگذره به شرایط کاری جدیدتون عادت میکنید و باهاش ارتباط برقرار میکنید و کم کم زبونش رو میفهمید. مثلا کم کم میفهمید صدای باز و بسته شدن درش چیه، نور افتاب چجوری میفته توش، فلان برنامه با دستگاهی که باهاش کار میکنید قلقش چیه و .... و کم کم همین شناختنا میشه انس گرفتن باهاش. و خواهید دید اینجا رو هم دوست دارید .
gholam1234 (سه شنبه 21 بهمن 99), Mvaz (سه شنبه 21 بهمن 99)
تشکرشده 2,219 در 904 پست
خانم پووه، سلام، مرسی
اره من قبلا شیفتی ، روزکار و شبکار بودم. ولی الان شدم کامل روزکار. قبلا ۱۴ ۱۴ بودم، ولی الان شدم ۱۴ ۷، یعنی ۷ روز استراحت و ۱۴ روز کار (که انشالا ما هم در اینده میشیم ۱۴ ۱۴). من شدیدا دنبال روزکار شدن بودم، چون شب سختمه بیدار باشم. حتی به این قیمت که ۷ روز استراحت برم. ایشالا چند سال دیگه وقتی پشت سرم نگاه میکنم لفسوس نخورم.
خانم پووه من از کمکهای شما خیلی استفاده کردم ها .... لطف کردین باز هم
Pooh (چهارشنبه 22 بهمن 99)
تشکرشده 2,219 در 904 پست
و خب یه مشکل دیگه ای که جدیدا بهش پی بردم، اینه که یه مسئله رو خیلی بیش از حد برای خودم پیچیده و سنگین میکنم مخصوصا مسایل سرکار رو، البته حقیقتش مسائل رو اگه دقیق و با وجدان نگاه کنی میبینی آره واقعا سنگین هستن، ولی مسئله اصلی اینه که این مسایل زاویه ها و جنبه ها و تصمیم گیران دیگه ای هم دارن که کار من در مقابل تصمیم گیریهای اونا عملا چیزی محسوب نمیشه. مثلا من کلی حساب کتاب میکنم که فلان کار رو بکنیم، ولی در نهایت مدیرعامل میگه نه یه راه حل دیگه رو انجام بدیم. یه جورایی حس دلسردی هم به آدم دست میده که میبینی تصمیماتت رو تصلا حساب نمیکنن و کار خودشون رو انجام میدن.
در مورد این بزرگ کردن مسایل، اینقدر اون اول مسئله رو بزرگ میکنم که استرس کوچیکی هم میگیرم و معمولا سعی میکنم مسایل رو ساده سازی کنم برای خودم. مسئله رو خرد خرد بهش حمله میکنم تا فشار زیادی هم روی خودم نیاد
scarface (پنجشنبه 23 بهمن 99)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)