سلام
همیشه سر نمازام از خدا می خواستم یک همسر با ایمان مهربون و تحصیلکرده نصیبم بشه و چه بسا 2ماه پیش چنین کسی به خواستگاری من اومد و من هم که دیدم اون دقیقا تمام معیارهای من رو داراست جواب مثبت دادم و این رو هم بگم که حتی نذر کردم که این وصلت جور بشه چون پسر خوب و قابل اعتمادی بود به هر حال وصلت جور شو و ما دقیقا 2 ماه پیش عقد کردیم از همون لحظه اول قد من نسبت به همسرم سرد شدم دوست نداشتم باهاش باشم همش تو خودم گریه میکردم 1ماهه اول همش کارم این بود همش از خدا می خواستم یه ذره مهرش بره تو دلم .1ماهه بعد احساسم نسبت بهش بهتر شد اما یه جوری بودم 10 دقیقه دوستش داشتم 10دقیقه بعد دوستش نداشتم نمیدونم چرا اینطوری شدم با خودم میگم اگه ازدواج اینه پس کاش ازدواج نمیکردم اخه من همیشه دوست داشتم عاشق طرف باشم یا نه دوستش داشته باشم و بع ازدواج کنم ولی قسمت من یه چیزه دیگه بود چه کار کنم که بهش علاقه مند شم کمکم کنید خواهش میکنم حتی میترسم کنارش بخوابم یا اصلا دوست ندارم کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)