هر روز و هر لحظه می گن آقا چه کاریه؟! چرا خونواده ها سخت می گیرن؟! بذارید جوونا برن سر خونه زندگیشون! می خواین بذارین پسراتون پیر بشن و با دختراتون ترشی لیته درست کنید. آقا چرا ازدواج آسون رو جدی نمی گیرین؟! برای ازدواج آسون فقط یه دختر نیازه و پنج تومن پول پیش و ماهی 300 تومن کرایه؛ بعد از یه مدت سختی و هم زیستی با سوسکا و عنکبوتا زندگی درست می شه و همه چیز عالی میشه! اول همه ی زندگیا همینطوره! همه باید از کم شروع کنن و ...!
آقا ترمز کن بذار منم حرف بزنم!
یه پسر 24 ساله ام. تا بخوام فوق لیسانسم رو بگیرم حداقل 25 سالم شده و تا بیام بجنبم، باید 2 سال برم سربازی و وقتی برگردم 27 سالم شده و تازه با میزان تجربه کاری صفر، باید حداقل 1 سال با حقوق توهین آمیز 600 تومن، کار کنم تا با تجربه بشم که بعدن صدقه ی سرشون ماهی 1 تومن حقوق بدن. خب تا اینجا مثه خیلیای دیگه هستم؛ اما قضیه وقتی بیخ پیدا می کنه که به خونواده ی در حال حاضرم نگاه می کنم؛ یه خونواده ی فقیر که کل سرمایه زندگیمون پول پیش 10 تومنی خونه است با یه مشت اثاث خونه ی کهنه و درم و داغون نه بیمه ای نه چیزی؛ پدرم هفت ساله که ورشکست شده و با مکافات تمام کار کرده و الانم که بیکاره و هم من و هم پدرم دربه در دنبال کار می گردیم تا زندگیمون از هم نپاشیده. فقط کرایه خونمون 400 تومنه و هر جاییم بخوام برم کار کنم، از 600 یا 700 بیشتر نمی تونم در بیارم. خب کدوم آدم بی غیرتی پیدا می شه که پدر و مادر پیرش رو بخواد توی این اوضاع اسفناک رها کنه و به فکر ازدواج باشه؟! از این گذشته کدوم آدم نفهمی حاضر می شه دختر دسته گلش رو به آدمی مثه من بده که حتی خودش و خونواده اش یه خونه ی ساده هم ندارن؟! شماهایی که دم از ازدواج آسون می زنین. خودتون حاضرین به یکی مثه من دخترتون رو که یه عمر برای بزرگ کردنش خون جیگر خوردین بدین؟!
بی خودی هم نگین که عیب نداره، همه چیز درست می شه؛ با کدوم کاره که میشه حداقل 150 میلیون گذاشت کنار که یه خونه برای پدر و مادرم بخرم که حداقل بعد از ازدواجم عذاب وجدان نداشته باشم؟ تا چند سال باید مثه سگ جون بکنم تا این کار رو بکنم و بتونم بعدش ازدواج کنم؟! یه سال،دو سال، ده سال، تا آخر عمر کثیفم؟! کدوم دختری حاضر می شه با پسری که لباس خودش و خونوادش مال 4 سال پیشه ازدواج کنه؟! آهای مردم ایران که با افتخار می گین مسلمونید. بگید من فلکزده چیکار باید بکنم؟! مگه من دل ندارم؟! مگه من وقتی توی روز 1000 تا دختر و پسر رو می بینم که دست توی دست همدیگه دارن با هم قدم می زنن و می خندن، یه خوک کثیفم که ببینم و قلبم به درد نیاد که کسی رو ندارم که همدردم باشه. مطمئنم همتون می دونین که یه درد چقدر می تونه بزرگ باشه که اشک یه مرد رو دربیاره. منم یه مردم که به خاطر دیدن این 1000 نفر که همدیگه رو دارن و دیدن خودم که هیچکس رو ندارم و هرگز هیچکس رو نخواهم داشت اشکها ریختم.
بی خودی نشینین و بگین به جای این حرفا فکر کن و یه راهی پیدا کن. من 4 ساله مثه ابررایانه دارم فکر می کنم؛ اما همه چیز به بن بست می رسه. دیگی نمی دونم باید چی بگم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)