من 24 سالمه و عید امسال به یکی از دوستای اجتماعی م –که 2 سال بود تو یه گروه دوستی دانشگاهی با هم دوست بودیم و روابط مون هم در عین احترام، صمیمانه بود- پیشنهاد دادم.
علاقه م به تدریج شروع شد و وقتی بهش پیشنهاد ادام، چندین ماه از شروع علاقه م میگذشت و واقعا هم دوسش داشتم/دارم.
من آدم اخلاق گرایی هستم و تصور میکردم پیشنهاد دوستی دادن به اون -بدون خواستگاری- ممکنه بهش بربخوره (ضمن اینکه خودم هم اهل اون روابط نیستم و جدا شدن به لحاظ عاطفی واسم سخته)
پس ازش خواستم یه رابطه واسه آشنایی داشته باشیم، اون بعد از 2 روز قبول کرد و فقط گفت که فعلا از آینده حرفی نزنیم.
من ولی ناخودآگاه به خاطر علاقه زیادم، از آینده حرف میزدم و اینکه چقد کنارش خوشبختم. زیاد بهش ابراز علاقه میکردم و خودشم میگفت که این حجم از احساست واسم عجیبه. این ابراز علاقه تقریبا یکطرفه بود و فقط با مرسی و ... جواب میداد.
منتها بعد از 2 هفته برگشت به دانشگاه و دیگه پیش هم نبودیم و 10 روز یه بار همو می دیدیم. و چون هیچکدوم مهارت ارتباطی نداشتیم، واسمون سخت بود و اونم تو خوابگاه اذیت میشد. در نهایت بعد از 34 روز در حالی که دو روز قبلش با هم بیرون رفته بودیم و فک میکردم همه چی روبه راهه، اومد کات کرد و گفت که از یه هفته قبل این تصمیمو گرفته. من اونقد شوکه شدم از کات کردنش که حتی یه کلمه از حرفای اون روزش یادم نمیاد.
از اون موقع به بعد به جز یه بار که به درخواست مشاورم بهش زنگ زدم و عذرخواهی کردم بابت اون مدت اگه اذیتش کردم و اینکه گفتم هنوزم دوسش دارم و بعد خداحافظی، هیچ ارتباطی با هم نداشتیم.
دوستای مشترک مون بعدن گفتن که اون یه رابطه فانتزی بدون فشار رو میخواست و نمیخواست متعهد بشه و من بار زیادی رو روو دوشش گذاشتم. گفتن که از اینکه کنارش نیستم هواشو داشته باشم اذیت میشد. خودش همیشه بهم میگفت که آینده شو همیشه به تنهایی تصور کرده و تصور آینده مشترک واسش سخته (در خونواده شون هم دخترا مستقلن و حدود 33-34 سالگی ازدواج کردن و از یه سنی به بعد هم از خونواده مستقل میشن)
مشاورم هم گفت که اون هیچوقت منو دوست نداشته، چون هیچوقت ابراز نکرده و اگه ابراز احساساتم واسش دلنشین بود، لااقل بعد از جدایی یه راهی میذاشت جلوم که برگردم (خودم مخالف نظر مشاورمم)
حالا
بعد از 2 ماه، من عاشقانه هنوز دوسش دارم، چون با کلی پشتوانه انتخابش کردم و میدونم کنارش خوشبختم، ولی رفتنش بدون دلیل و اینکه میگم شاید واقعا هیچوقت حسی به من نداشته (لااقل مطمئنم دو هفته اول دوست داشت رابطه رو) اذیتم میکنه
امروز عصر دارم میرم ببینمش، بی خبر دارم میرم شهر جدیدش و نمیدونم از کدومش بگم؟
از اینکه دوسش دارم هنوز و بخوام ازش برگرده (چون منم از یه ماه دیگه ساکن اون شهر میشم)
یا دلایلشو بخوام که چرا رفت؟
اینم بگم که بی اندازه دوسش دارم، بی اندازه، و اولویت اولم در همه زندگیم پیدا کردن عشقم بوده، نه پول، کار و هر موفقیت دیگه ای و اونا همیشه اولویت های بعدی م بودن و واسه همین نمیخوام به راحتی از دستش بدم
کمکم کنین لطفا قبل اینکه برم و حرفامو بزنم، میتونم دلشو به دست بیارم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)