با سلام من تازه عضو شدم اما دنیا حرف نگفته و سوال بی جواب دارم.
27 ساله ازدواج کردم . مادر شوهرم از روز اول من را دوست داشتند و هنوز هم به همان شدت دوست دارند بقیه هم همینطور ولی شدیدا نگران هستند که پسراشون به خانمشون محبت کنند ( حالا میخواد محبت از هر راهی باشه مالی -زبانی-همکاری جسمی و ...)
و دوست ندارند آشکارا عمل کنند به همین خاطر از طریق شوخی یا صحبت بی ارتباط طوری که پسرشون شک نکنه و نفهمه مانع میشن که زنش براش جلوه کنه - جلوه که بماند - کلا وجود او را از احساس نسبت به زن خالی می کنند که حتی خودش متوجه قضیه نمیشه !
مثلا به عناوین مختلف از من دورش می کنند . یک سال و نیم تو عقد بودیم نگذاشتند من یک بار کنار شوهرم بخوابم (تو خانه خودشون) وقتی هم میامد خونه ما - باید اول حاجت همه را براورده می کرد - تا ساعت 12 شب جلسات مذهبی را هم می رفت که مورد تمسخر قرار نگیرد وقتی میامد حتی حس شام خوردن نداشت . الان هم پنج ماه یکبار یاد همخوابی نمی کنه . اینقدر هم دختر ها و خانمهای محرم و نامحرم را برایش با ولع توصیف می کنند که هیجکدام از حسنهای مرا نمی بیند. تعجب اینجاست وقتی می خوان از من خوبی بگن صبر می کنند خاطر جمع بشن که شوهرم از خانه رفت ...! بلاخره سخت مورد بی توجهی شوهرم قرار می گیرم چه کنم خیلی اذیت می شم. لااقل خوشحالم یکی به درد دلم گوش کنه ممنون می شم .
علاقه مندی ها (Bookmarks)