سلام. وقتتون بخیر.
من دیشب شب سختی گذروندم. تصادف کردم با یه فردی که...
2 ساعت تمام داد و بیداد و آبروریزی کرد اونم تو کوچمون. صدام در نیومد و فقط عذرخواهی کردم. از هیچ تهمتی فروگذار نکرد و آخرم گفت تو میخوای دزدی کنی، میخوای از کارت ماشینم سوءاستفاده کنی. میخوای به اسم من خلاف کنی. پلیس اومده همه چی رو مشخص کرده رفته. این آقا نمیذاشت من برم. کارت ماشین خودمو گرفته، بیمه گرفته، میگه کارت ماشین خودمو هم برگردون. آخر سر هم گفت به عمد زدی. آشنا دارم بیان ماشینتو بخوابونن. دقیقا دو ساعت از هیچ فحش و تهمت و سرزنشی کوتاهی نداد واسه یه خط کوچیک که کاش خط بود، مثل یه پوسیدگی جزئی رو سپرش. اونم جلوم به یکباره ترمز زد.
منم طبق معمول همیشه که اول سکوت و صبوری میکنم بعد یهو میترکونم یهو داد زدم گفتم آره اصلا عمدا زدم. دلم خواست. ببین... سوار ماشین شدم با سرعت عمدا کوبیدم ماشین عقبی. گفتم برو هر غلطی دلت میخواد بکن.
با عصبانیت پیاده شدم برم سمتش دیگه واقعا میخواستم خفش کنم. یعنی به قصد کشتنش رفتم. صاحب اون ماشین که عمدا زدمشون (یه خانوم محترم بود با دخترشون) جلومو گرفتن و آرومم کردن تا طرف راهشو بکشه بره.
هرچه این خانوم با محبت و بزرگوار و با شخصیت بود، اون آقا....
خانومه ماشینش داغون شد، اونوقت دخترش منو بغل کرده بود آروم میکرد که پیش میاد،همه تصادف میکنن. بعد نشوندنم تو ماشینشون که تا پلیس میاد گرم شم و آروم شم. کلی باهام شوخی کردن و خندیدن که غصه نخورم. آخر سر هم دیگه کارت ماشین و بیمه نداشتم، خودم گواهی نامه بهش دادم چون خجالت میکشید از خسارت و اعتماد و اینها بگه در حالی که عمدا زده بودم.
واقعا چقدر شخصیت ها متفاوت. من اگر جای اون خانوم بودم هرگز اینجوری رفتار نمیکردم. از خودم و عصبانیت و کاری که کردم خجالت کشیدم.
حالا مسئله اینه:
1. چرا من یهو اینجوری وحشی میشم در حالی که اکثر مواقع صبور و خنده رو هستم؟ 90 درصد چیزایی که دیگران رو عصبانی میکنه رو من تاثیری نداره و حتی به رو خودم نمیارم. اما وقتی قاطی میکنم عین افراد بی فرهنگ و دیوانه میشم. در حالی که اگه به کسی بگم عصبانی شدم باور نمیکنه! تحمل ظلم رو ندارم. نتونستم ببینم یه دختر تنها گیر آورده و اینجوری باهاش رفتار میکنه. همین چندی پیش هم سر ظلمی که دانشگاه سرمون آورده بعد 2 ماه که بچه ها هر روز میرفتن اعتراض و من سعی میکردم درکشون کنم و حرفشون گوش بدم، تحملم سر اومد رفتم دفتر قشقرقی راه انداختم که نگو. در حالی که تو این مدت بجز بله، چشم و خواهش میکنم و لطفا، هیچی نگفته بودم. واقعا از این شخصیت خودم میترسم. نفهمی و سودجویی اینها شخصیت منو پایمال کرده. نمیخوام عین افراد لات و بی سر و پا باشم.
2. بالاخره باید مجدد ببینمش. با این خشمی که همچنان دارم میترسم باهاش لج کنم. یعنی یه جور دلم میخواد تحقیرش کنم. این حس زشتیه. میدونم نباید این کارو بکنم. ولی دلم میخواد یه جور باهاش برخورد کنم که هم احترام حفظ بشه، هم اون فکر نکنه حالا چون من مقصرم باید بهم توهین کنه و هر باجی بهش بدم. آدم شری هست. نمیخوام واسم دردسر بشه. نمیدونم باید چیکار کنم. میترسم باز بره رو مخم ، اگه قاطی کنم خیلی بد میشه.
دومی رو که میخوام با گل و شیرینی برم عذر خواهیش و ازش دعوت کنم واسه شامی چیزی. خسارتشم سر میدم. ولی این یکی همش وسوسه میشم حالشو بگیرم چیکار کنم؟
3. یه مدته خیلی تحت فشارم. 6 سال تصادفی نداشتم و تو چند ماه اخیر چندمین باره تصادف میکنم. در حالی که رانندگیم خوبه. پارک دوبل بلدم. دارم اعتماد بنفسم رو از دست میدم و به همه کارام گند میزنم. چجوری به تمرکز برسم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)