- - - Updated - - -
باسلام 4 سال پيش باهم دانشگاهيم ازدواج کردم خانوادم بسيار مخالف اين ازدواج بودند اما دوستي من بااين آقا ورابطه احساسي که بين ماايجادشده بود ازدلايل اصرارمن بود
بلاخره باوجود مخالفت شديدخانواده زنش شدم علت مخالفت خانواده ام بيکاري طرف وخانواده بي اصل ونصبش ب ود اما هواوهوسي که من اسمش راعشق گذاشته بودم منجربه اين ازدواج شد
ومن باتوجه به قناعت وعزت نفسي که درخودسراغ داشتم فکرميکردم که ميتوانم با نداري شوهرم بسازم تاوقتي که کارپيداکند وبلاخره دريکي از طبقات خانه
پدرشوهرم که دريک محله اي بسيارپرت ودهاتي بود ساکن شديم ناهار يک عددتخم مرغ آبپز وشام يک پياله آبگوشت ميدادند هفته اي يک بارحق داشتم به خانه پدرم بروم ووقتي هم برميگشتم درراقفل ميکردن وکلي اذيتهاي ديگه بااين وجودهمه رابخاطراينکه انتخاب خودم بودتحمل ميکردم که بعداز 5ماه بخاطرپول آب وبرق ماروازخونه بيرون کردن
وما مجبورشديم درپارکينگ منزل پدرم زندگي کنيم الان همسرم دريک کارخانه به عنوان کارگرساده داره کارميکنه بااينکه ليسانس داره ويک بچه 2ساله دارم ولي ازاين زندگي
ديگه داره حالم بهم ميخوره خودم روخوب شناخته بودم من بابي پولي شوهرم ساختم ولي بيکسي داره عذابم ميده خانواده وفاميل دزدوگداصفتش که نبودنشان بهترازبودنشان
هست افرادي که پول را به فرزندوناموس ميفروشندانسانهاي پستي که آبروندارن وباورکنيد باورکنيد پول را حتي به جان فرزندشان هم ترجيح ميدهند حاضرند پسروعروس و
نوه را به 100تومن نه به 50 تومن بفروشن به خدادلم خونه ماقيد اين آدماروکلا زديم همسرم مردخوب ومهربون وخوش اخلاق وپاکيه وازنجاست خونوادش به دوره اما من
ديگه ازاين همه بيکسي خسته شدم تواين 4سال يه بارم نشده دست منوبگيره ببره پيش فاميلاش آخه پيش کدوم فاميل يه مشت گدا ودزد و خسيس نه ختمي نه عروسي ميرم نه رفتي نه آمدي آخه من تاکي بايدتاوان اين اشتباهموپس بدم توهرمراسمي چه توختم چه تومراسم شاد فاميل شوهر خواهرام هستن ومن هميشه خواروحقيروتنهام ميدونيدکه چي
ميگم عزت وارزش واحترام يه دخترکه به خونه بخت رفته به پدرومادرشوهرش وبه فاميلهاي شوهرشه اما کمر من زيرباراين همه تحقير داره خم ميشه اصلا خم شده وشکسته نداريشو تحمل کنم بيکاريشوتحمل کنم اما به خدا بي پولي مشکلي نيست دربرابر بيکسي به قول ما ترکها آدام سز دغ پيس دردي هش کسيم يوخدي مني يوخليا الان خودم دارم
استخدام ميشم وهمش به فکرطلاقم اگه بچه نداشتم يه لحضه هم صبرنميکردم ولي قربون حکمت خدابرم که ناخواسته باردارشدم ونتونستم سقط کنم ولي آيا فقط بخاطريک بچه اين همه فشارراتحمل کردن ارزش دارد مني که فقط بخاطر پسرم که فردانگه بابام کجاست دارم افسردگي شديدي ميگيرم ميدونم کارم به قرص اعصاب ونهايتا تيمارستان
خواهدکشيد به شدت گريه ميکنم حوصله هيچ کاري راندارم هميشه سرشوهردادميزنم ونفرينش ميکنم واوراتحقيرميکنم وقتي درکنارش هستم فقط باخودميگويم خداياچه مفت خودم رافروختم واوچه راحت ازمن لذت ميبرد شمارابه خدا کمکم کنيد طلاق باوجود يک بچه عاقلانه است يابازهم دارم احساسي تصميم ميگيرم
ازمشاورین تمنا دارم سریعا پاسخ مرابدهند چون ازنظرمالی نمیتونم پیش مشاوربروم
- - - Updated - - -
علاقه مندی ها (Bookmarks)