به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 خرداد 92 [ 11:56]
    تاریخ عضویت
    1389-5-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    2,267
    سطح
    28
    Points: 2,267, Level: 28
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    23

    تشکرشده 26 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    فاطمه مي گويد: ده سال از شوهرم بزرگتر بودم.

    طی این 53سال زندگی مشترک، حتی یکبار به همدیگر «تو» نگفتیم. خوشبختی‌مان را مدیون احترام و فرهنگ بالای همسرم می‌دانم.


    بسیاری از ما از زندگی‌هایی که به مشکل برخوردند و نهایتاً به طلاق منجر شده‌اند کم و بیش چیزهایی می‌دانیم؛ اما در خصوص زندگی افراد موفق چطور؟


    در تلاشیم در سلسله گزارش‌هایی به زندگی چند زوج موفق و عاشق بپردازیم و فاکتورهایی که منجر به شکل‌گیری یک زندگی عاشقانه و آرامش بخش شده پیدا کنیم شاید که بتواند الگویی باشد ارزشمند برای جوان‌ترها...

    این بار با زنی آشنا می‌شوید که در زندگی خود بسیار سختی کشیده و خوشبختی خود را مدیون درک همسرش است. فاطمه 83ساله به برنا می‌گوید: از وقتی که چشم‌هایم را باز کردم، خودم را در حال کارکردن در یک کارخانه ریسندگی دیدم.


    به دلیل اینکه پدرم ناتوان بود و مادرم هم به امور خانه و کارهای کشاورزی مشغول بود، فقر در زندگی ما بیداد می‌کرد و فقط از دار دنیا یک آلاچیق در وسط جنگل داشتیم.

    من به دلیل اینکه دختر بزرگ خانواده بودم و خود را مسوول می‌دانستم، شروع به کارکردم. زمانی‌که به خودم آمدم که30سالم بود و هنوز ازدواج نکرده بودم ، تا اینکه با پسری به نام کمال که فقط 20سال داشت، آشنا شدم.


    مادرکمال در سن 17سالگی با یک پیرمرد 50ساله که در گذشته زنش به دلیل بیماری فوت کرده بود، ازدواج کرد. کمال که فقط 7سال داشت پدرش فوت کرد، او هم مانند من مسوولیت خانواده‌اش را قبول کرده بود. کمال زندگی خوبی نداشت و بارها با افراد آلمانی که با او در دوران پهلوی در معدن زغال سنگ کار می‌کردند رابطه صمیمانه‌ای برقرار کرده بود و قصد مهاجرت به آن کشور را داشت؛ اما به عشق من و مادرش در ایران ماند.


    با تمام مخالفت‌های مادر و اطرافیان،کمال با من که 10سال از او بزرگتر بودم، ازدواج کرد. من چهره خوبی نداشتم و سبزه بودم؛ اما او بسیار زیبا و خوش اندام بود. در گذشته به چهره و سن خیلی اهمیت می‌دادند و هر موقع در جمعی قرار می‌گرفتیم، همه کمال را سرزنش می‌کردند که این چه زنیه که گرفتی؟! البته این حرف و حدیث‌ها و دخالت‌ها هیچ گاه در زندگی من تاثیری نداشتند؛ زیرا با اینکه کمال سواد دانشگاهی نداشت؛ اما مدام کتاب‌های فراوانی را مطالعه می‌کرد و از سطح فرهنگی بالایی برخوردار بود.


    کمال از همه برادرهایش و همین طور خواهرش بزرگتر بود و پدرش را از دست داده بود، و حکم پدر را برای آنها داشت. مشکلات خودمان یک طرف، مشکلات خانواده‌هایمان هم طرفی دیگر. با اینکه از لحاظ مالی بسیار در تنگنا قرار گرفته بودم، ولی 4دختر و 2پسر به دنیا آوردم.


    نمی دانم درگذشته چرا انقدر فقر فرهنگی زیاد بود؟(باخنده) با اینکه مردم وضع مالی خوبی نداشتند؛ اما بازهم مردم چند تا چند تا بچه به دنیا می‌آوردند.


    با تمام سختی روزگار، شبانه‌روز در کارگاه ریسندگی کار می‌کردم، گاهی اوقات برای فرزندان یک تکه بادمجان و یا سیب زمینی کباب می‌کردم تا گرسنه نمانند.


    خدا را شکر این وضعیت طولانی نبود و بعد از چند سال بخت با ما یار بود و همسرم توانست با تعمیر ساعت‌های مردم، که از همان آلمانی‌ها یاد گرفته بود، یک مغازه کوچک اجاره کند. من هم بعد از 30سال بازنشسته شدم و دیگر هیچ سهمی در خرج خانه نداشتم و تمام پولهایم را پس انداز می‌کردم.


    به تدریج همسرم مغازه‌اش را فروخت و ساعت فروشی بزرگی در میدان شهر خرید. بعد زمین و خانه و مغازه ها اضافه شدند که ما را به ثروت میلیاردی رساند و از این طریق پدر و مادر و خواهر و برادرهایم را هم زیر بال و پر خود قرار دادم.


    خدارا شکر می‌کنم فرزندانم در شرایط خوبی بزرگ شدند و همه آنها مدارک دانشگاهی گرفتند و در زندگی زناشویی‌شان بسیار موفق هستند و هیچ دغدغه ای از جانب آنها ندارم. طی این 53سال زندگی مشترک، حتی یکبار به همدیگر «تو» نگفتیم.


    خوشبختی‌مان را مدیون احترام و فرهنگ بالای همسرم می‌دانم. او همیشه مرا درک می‌کرد. کمال در زندگی خیلی زحمت کشید و همیشه دستش به خیر بود. کل آشنایان و بستگان و اطرافیان همه دوستش دارند.


    چون همیشه بزرگ هر مجلس است و هر کس کار بزرگی می خواهد انجام دهد، با او مشورت می‌کند و بارها بین زوجینی که اخلاف داشتند، واسطه شده است و آنها را به یک زندگی خوب دعوت کرده است. درست است که من و همسرم در زندگی‌مان سختی زیادی را تحمل کردیم، اما یکی از عوامل موفقیت ما دعای خیر مادر کمال و اطرافیان بود، زیرا بیشتر از خودمان به فکر اطرافیان بودیم.


    تا آنجایی که از دستمان برمی‌آمد از لحاظ مالی و یا پشتیبانی به مردم کمک می‌کردیم. همسرم بسیار دست و دلباز بود و هیچگاه مرا از لحاظ مالی در تنگنا قرار نداد. تا به حال 5دفعه با همسرم به خانه خدا رفتیم و به خاطر این همه خوشبختی از او سپاسگزاری کردیم.

    زندگی پستی و بلندی، سرد و گرمی و زشتی و زیبایی دارد. انسان‌ اگر سختی نکشند، قدر آسایش را نمی‌دانند و پیشرفتی نخواهد کرد.

    منبع-برنا نیوز



    گردآوری : گروه اینترنتی نیک صالحی

  2. 13 کاربر از پست مفید shima60 تشکرکرده اند .

    shima60 (شنبه 09 اردیبهشت 91)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 دی 92 [ 09:56]
    تاریخ عضویت
    1389-1-24
    نوشته ها
    191
    امتیاز
    3,121
    سطح
    34
    Points: 3,121, Level: 34
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    445

    تشکرشده 379 در 146 پست

    Rep Power
    0
    Array

    RE: فاطمه مي گويد: ده سال از شوهرم بزرگتر بودم.

    با سلام و تشکر
    ممنون شیما جان که این متن رو گذاشتید
    به نظر من این خوبی زندگی این زوج میانسال می تونه در خوب بودن زن خانواده خلاصه بشه این فاطمه خانم هم اگه مثل من و یه سری از خانم های مثل من میخواست زندگی مشترک رو سخت بگیره و ببینه شوهر ومادر شوهر و ... چیکار می کنند و خودشون رو درگیر چشم و هم چشمی ها و زندگی شهری بی رحم امروز کرده بود چنین زیبا از زندگیش تعریف نمی کرد و اگر هم جدا نشده بود لااقل می گفت هرچی موفقیت هست از سخت کوشی های خودم بوده و بس

  4. کاربر روبرو از پست مفید mamosh تشکرکرده است .

    mamosh (سه شنبه 05 اردیبهشت 91)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اميالتان را رها كنيد تا خوشبخت شويد
    توسط پريوش در انجمن موفقیت و شادی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 تیر 89, 08:15
  2. به شوهر من نزديک نشويد!!
    توسط m.mouod در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: چهارشنبه 02 تیر 89, 09:26
  3. با شادي وارد شويد !!!
    توسط آرمان 26 در انجمن عیدانه های همدردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 فروردین 89, 13:48
  4. خانم‌ها بخوانند ‏ «چرا شوهرتان با شما كم سخن مي‌گويد؟!»
    توسط keyvan در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 مرداد 88, 12:26
  5. زندگي كردن در رويا
    توسط biiisetare در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 11:00

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 11:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.