با سلام دوستان خوبم من سال گذشته یه تاپیک داشتم با عنوان اینکه از مدیرم متنفرم و گفته بودم که از رفتاراش بدم میاد و حد و حدودشو رعایت نمیکنه من از روزی که استعقا دادم به هیچوجه با ایشون هیچ تماسی نداشتم و حتی تو خیابون دیدمش سلام ندادم و راهمو عوض کردم. من با خدا عهد کرده بودم که هیچوقت جایی که شرافتمو زیر سوال ببره کار نمیکنم و خدای خوبم یه کار خوب و ابرومند پیش روم گذاشت که میشه گفت یه جورایی معجزه بود. اما چند وقت پیش نزدیک ساعت یازده شب بود که این اقا اس داد بهم که اگر مقدور شد زنگ بزن من جواب ندادم و زنگم نزدم جالب اینکه همون روز استخدام من تو کار جدید قطعی شده بود. فرداش این اقا زنگ زد جواب ندادم اس داد جواب ندادم از یه شماره دیگه زنگ زد حدس زدم شاید اون باشه جواب ندادم . من شوهرم اینجا نیست به دلیل کارش خونه نبود که بهش بگم از طرفی کم میتونست زنگ بزنه و گوشی همش همراهم بود تا زنگ زد جوابشو بدم اخه شوهرم میگه وقتی زنگ میزنم جواب نمیدی تا چند ساعت افسرده میشم و صدات بهم ارامشو قدرت تحمل میده.از طرفی داشتم میرفتم خونه مادرشوهرم و زنگ زدنای این اقا مسلکا همه رو مشکوک میکرد این بود که اس دادم به این اقا که امری بود؟ با همین لحن و بدون سلام . جواب داد که سلاممیخوام تلفنی حرف بزنم منم اس دادم که شوهرم ازین کار شما خوشش نمیاد خلاصه جواب داد که شوهرت ادم خوبیه منو میشناسه ناراحت نمیشه! میخوام راجع به کار صحبت کنم منم جواب دادم که دنبال کار نیستم روز شما خوش. دوباره اس داد که چرا اینجوری برخورد میکنی و من باشوهرت حرف میزنم تو خونه کار میکنی ! نیاز به همکاریت داریم و اینا منم جواب دادم که شوهرمم راضی بشه من راضی نمیشم و به هیچوجه هم خوشم نمیاد همش گوشی تو دستم باشه دیگه اس نده روز خوش.دوباره اس داد که نمیدونم چرا اینقد عصبانی هستی و ... منم جوابشو ندادم . جالب اینجاست که چند وقت پیش من تو مرکز استان کار داشتم با اتوبوس خط واحد از شهرمون رفتم چند جا کار داشتم انجام دادم و اومدم تا دوباره رسیدم به ایستگاه کهسوار اتوببوس شم با کمال تعجب دیدم این اقا داره از دور با ماشینش منو میپاد خودمو به اون راه و رفتم دور تر واستادم! این اقا با پررویی ماشینشو اورد نزدیکتر و بین دوتا ماشین نگه داشت ! منم که کاملا متوجه بودم یه لحظه سرمو برگردوندم دیدم سرشو زیر فرمون قایم کرد. ادم احمق نمیگه من پلاک ماشینشو میشناسم خب! خلاصه نیم ساعت همبینجوری نگه داشت منم اهمیت ندادم و اصلا اونطرف نگاه نکردم بعد نیم ساعت داشت با تلفن حرف میزد اومد از جلوم گذشت طوری که کاملا تابلو به من نگاه میکرد و میخواست منو متوجه خودش کنه که من رومو برگردوندم . اون نیم ساعت بدترین لحظات زندگیم بود نمیدونستم چیکار کنم دلم میخواست میرفتم در ماشینشو میکوبیدم میگفتم بیشعور برو گمشو چه هدفی داری که یه زن متاهلو تعقیب میکنی باز گفتم زشته ابروربزیی میشه . خیلی حالم بد بود شوهرمم اینجا نبود . بعد یه هفته شوهرم اومد بهش گفتم .الان یادم میاد اعصابم خرد میشه میترسم بیلد محل کارم که اگه بیاد من میزنم زیر گوشش.شما جای من بودین چیکار میکردین؟ از خودم بدم میاد که چرا اونروز نرفتم بزنم زیر گوشش . بوار
علاقه مندی ها (Bookmarks)