نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
نوع: ارسال ها; کاربر: sedmammad
نه لب گشایدم از گل نه دل کشد به نبید
چه بی نشاط بهاری که بی رخ تو رسید
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
تا از لب لعل جام یک بوس دگر
وز ساغر نقره فام یک بوس دگر،
شرمنده ساقیم، که مشغول من و
من منتظرم زجام یک بوس دگر
سلام
موقع خواب آیه الکرسی بخوان.
یک نوشته قشنگ هم از آیه الکرسی و هم از 4 قل بخر و آویزان به دیوار اتاقت کن.
اگر باز هم نشد خصوصی بنویس برام.
نترس از این اتفاقا می افته.
یکی از دوستان من با یک...
هر چند پیر و خسته دل و ناتوان شدم
هر گه که یاد روی تو کردم جوان شدم
شکر خدا که هر چه طلب کردم از خدا
بر منتهای همت خود کامران شدم
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنه ای ببارد
من از دست کمانداران ابرو
نمییارم گذر کردن به هر سو
سلام یاران
من هم با آقای مدیر موافقم.
فقط یک ان قلت روی جمله ایشان هست:
"ایران 50 سال دیگر ، یعنی من و شما و نتیجه كار ما ایرانیان در 50 سال دیگر..."
برادر مدیر،
واقعا به نظر شما اینطوره؟آیا تا...
دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن!
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن!
! بدین...نه یعنی ن بدین!
دیدی که یار جز سر ظلم و ستم نداشت
بشکست عهد و از غم ما هیچ غم نداشت
وصالت راست دل لایق که شبها در فراق تو
مددها کرد مسکین دل به خون این چشم گریان را
یا تو را من وفا بیاموزم، یا من از تو جفا بیاموزم
به کدامین دعات خواهم یافت، تا روم آن دعا بیاموزم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواخواهان کویش را چو جان خویشتن دارم
دیدی دلا که آخر پیری و زهد و علم
با من چه کرد دیده معشوقه باز من؟!
همه هست جام عشقم به هواي چشم مستت
چه غم ار كه بشكند دل ز جفاي چشم مستت
تو همچو صبحي و من شمع خلوت سحرم
تبسمي كن و جان بين كه چون همي سپرم
رواق منظر چشم من آشیانه توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانه توست
ما هم اولش بلد نبودیم گرامیان، اما یاد گرفتیم. شما هم...
یارب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از دست حسود چمنش
من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد
همه اندیشه ام اندیشه فرداست
همین فردا
همین فردای افسون ریز رویائی
همین فردا که راه خواب من بسته است
همین فردا که روی پرده پندار من پیداست...
یکی را به سر برنهد تاج بخت
یکی را به خاک اندر آرد ز تخت
انگیزه ای ساده دارد - مردی که باید بیاید
دستانی آزاده دارد - مردی که باید بیاید
مردی که باید بیاید، دور از شهر ما نیست
پا در خم جاده دارد - مردی که باید بیاید
در جاده اش جای پا نیست! باور بکن!...
ک بدیم؟
کیف حالی ، کیف حالک؟ لست ادری لست ادری
و متی طال فراقک؟ لست ادری لست ادری...
حالا تکلیف آخرین حرف چیه؟
روزها چون عمر بد خواه تو کوتاهی گرفت
پارهای از زلف کم کن مایهای ده روز را