قبلا گفتم که زایمان سختی داشتم و بعدشم که بچم از دست باباش افتاد زمین و به من شوک بدی وارد شد و خودمم که مدام فکرای بد تو سرم میاد و اینا باعث شد یه افسردگی شدید بگیرم که با قرص و مشاوره تقریبا...
نوع: ارسال ها; کاربر: مهرساده
قبلا گفتم که زایمان سختی داشتم و بعدشم که بچم از دست باباش افتاد زمین و به من شوک بدی وارد شد و خودمم که مدام فکرای بد تو سرم میاد و اینا باعث شد یه افسردگی شدید بگیرم که با قرص و مشاوره تقریبا...
از همه شما که جوابم رو دادین ممنونم...این که میبینم تنها نیستم و هستن کسایی که ناشناخته میتونم باهاشون درد دل کنم و آروم شم خیلی خوبه....
براتون بگم که دکتر رفتم دوز داروهام رو بیشتر کرده.
سعی...
شیدا جان ممنونم....درست میگی باید سعی خودم رو بکنم...نا امیدی و اضطراب یه ساعتایی تو روز از پا درم میاره ولی باید سعی کنم باهاش مبارزه کنم.
من مدام به خودم انرژی منفی میدم و می ترسم از آینده....مثلا...
سلام...
مرسی از تک تکتون که جوابم رو دادین...میدونم که باید قوی شم تا بتونم مادر خوبی باشم...
خیلی دعام کنید هم من رو و هم بچم رو
قبلا پیغام گذاشتم که پسر 5 روزم از کریر افتاد روی آسفالت و مجبور به سی تی از سرش شدیم و ...تمام این اتفاقات خسته و داغونم کرده این قدر که دلم می خواد خودم و این بچه بمیریم....دکترا گفتن چیز خاصی نیست...
سلام...من چند روز پیش در بخش کودکان سوالم رو نوشتم اما هر چی دقیق تر میشم میبینم خودمم که حالم بده....بعد از زایمان شوک بدی به من وارد شد پسر 5 روزه ام از کریر با سر افتاد روی آسفالت ....این اتفاق و...
esmعزیز مرسی از پیشنهادت....درسته افسردگی دارم و دارو می خورم....اما خودم حس میکنم چندان تاثیری نداره و یه مشاور خوب برای مت بهتر باشه.
اگر شهامت داشته باشم حتما به این کلینیکی که گفتین مراجعه میکنم
فرشته مهربان عزیزم....ممنونم
درسته فکر میکنم خودم وسواس فکری دارم....مدام این فکر در ذهنم بازی میکند حتی نمی توانم راحت بخوابم....نه تو فامیل نداریم ولی من قبلا خاطرات یک مادر که بچه اوتیسم داشت...
سلام...نوزاد من یک ماهه است و پسرم در 5 روزگی از کریر افتاد...الان که یک ماهه است با من ارتبلط چشمی برقرار نمیکند...خیلی کم در چشمانم نگاه میکند....من از اوتیسم می ترسم این نشانه اوتیسم نیست؟
آن...
مرسی شیدا جان که جواب دادی....من حس میکنم مشکل اصلی به این بر میگرده که همسرم اون ضمانت اصلی و اعتماد به دوست داشتن رو در وجودم از بین برده اون اوایل ازدواج دفترچه ایی پیدا کردم که از ترسم فقط دو خطش...
تو پست قبلی نوشتم از دعواهامون و از بین رفتن حریم بینمون...شاید بد نباشه تو ضیح کوچیکی بدم راجع به خودمون تا بتونم مشورت بهتری ازتون بگیرم...من 30 سالمه و همسرم 37 ...من معلمم و ایشون مهندس ار لحاظ...
ممنون که جواب دادین...
این که تو چه مواردی میگه توهمی؟الان تقریبا تو هر موضوعی که نظر من باهاش مخالف باشه میشم توهمی...و مشکل اینجاست که به طور کل چون فن سخنوری رو بلده من از پسش بر نمیام و خیلی خوب...
سلام دوستم
کودکی منم مثل تو بوده...هنوزم که هنوزه توی 32 سالگی منم از صدای داد بابا و مامانم می ترسم هنوز با جیغ از خواب میپرم....خیلی چیزامون شبیه همه...سهی کن یه کاری پیدا کنی و دوستان حقیقت رو...
سخته ساکت بودن...ولی سعی خودم رو میکنم...هیچ راه کاری نیست که کمک کنه به ساکت بودن؟
بعد چطور این حرف رو که مدام به من میگه توهمیه بدبین از دهنش بندازم...طوری شده که از ترس این حرفش من دیگه خواسته...
من 3 ساله که ازدواج کردم...دعواهای ما باعث شده حریم بینمون از بین بره اون میگه و من میگم....مدام به من برچسب بدبینی و توهم رو میزنه مدام پای زندگی پدر و مادرم رو میاره وسط و من هم این اواخر از...