-
تفاوت شهرها
یه سوال داشتم
مخصوصا ازخانم ها
خواستم ببینم
1- واسه خانم ها چقدرمشکله که توشهری زندگی کنند که شهرخودشون نیست ومثلا شهرآقا داماد هست
بعد
2- درشهر سوم چطور، شهری که وطن هیچکدوم نیست؟
بعد
3- اختلاف از دوشهر که هم استانی هم هستن ولی فاصله شهرها حدود400 کیلومتره چجوریه؟
لطفا افرادی که اینطور تجربه هایی دارن هم نظر بدن که آیا بعدا براشون مشکلاتی پیش آمده ؟؟؟
4- وچطور میشود پدر مادرهاراراضی کرد باقضیه اختلاف شهرها مخصوصا خانواده دختر کناربیان
""درضمن این دوشهرازلحاظ فرهنگی ومذهبی تقریبا یکسان هستند واختلافی ندارن ""
-
منو همسرم از یک شهر هستیم اما شهر دیگه ای زندگی میکنیم از نظر خونوادم خیلی مشکلی نداشت و اونا میگفتن ما بدونیم دخترمون خوشبخته هزاران کیلومترم از ما دور باشه اشکال نداره واسه خودمم خیلی مهم نبود اما الان که چند سالی گذشته خیلی احساس تنهایی میکنم اینجا هیچ کسو ندارم حتی دوستی هم ندارم که بخوام باهاش رفت وامد داشته باشم چون دوستای دانشگاهم همشون مال شهرای دیگه بودنو رفتن و بعد فارغ التحصیلیم کسی نبود که بتونم در اون حد باهاش دوست بشم که باهاش رفت و امد داشته باشم متاسفانه
واسه همین احساس میکنم این قضیه یه مقدار خیلی کم روی روحیه ام اثر گذاشته از بس تو خونه تنها بودم و خونه اروم و ساکته از شلوغی و صدا کلافه میشم روزایی که میرم باشگاه صدای اهنگها اذیتم میکنه سانس هایی میرم که خلوت باشه این تغییراتو جدیدا متوجه شدم و متاسفانه به شدت داره اذیتم میکنه این تنهایی
وقتی شوهرم میاد تلویزیون روشن میکنه سرم درد میگیره و دلم میخواد زود خاموشش کنه
وقتی مادرم میگه خاله فلانی و .....اومدن خونمون غصه میخورم میگم کاش منم اونجا بودم
کلی با ذوق وشوق خونه خریدیمو ودکورش کردیم به جز خونواده ی خودم تا حالا کسی خونمون نیومده:54:وقتی میبینم همسایمون همیشه یا مهمون دارن یا میرن مهمونی منم دلم میخواد
همیشه نگران اینم اگه زمانی بچه بیارم و به کمک کسی نیاز داشتم باید چکار کنم
وقتی اتفاق بدی میفته هیچ کس نیست به دادمون برسه
اولای ازدواجمون دزد زد به خونمون یادم نمیره چقدر احساس بدی داشتم که کسی کنارم نبود
اینا مشکلات زندگی دور از جایی هست که خونواده هستن تازه من کلا دختر سوسول و مامانی نیستم و همیشه رو پای خودم بودمو هستم اما باز این قضیه هرچه میگذره تحملش برام سخت تر میشه
به نظرم تا جایی که میشه ازدواجها اینطوری نباشه بهتره من خودم اگه دختری داشته باشم و بخواد ازدواج کنه و بره جای دیگه تو ایران نمیذارم مگر بخواد خارج از کشور یه جای خوبی بره که مطمئن باشم بهش خوش میگذره در اون صورت اجازه میدم
من خواهرمم شرایطش دقیقا مثل منه و شهری که رفته دورتر از شهر منه اونا که به شدت افسردن و مدام دنبال بهانن که برگردن
-
من پدر مادر خودم فاصله شهراشون از هم حدوددوساعت راهه اما الان در یک شهر سوم زندگی میکنیم که حدود ۱۰ساعت در راهیم تا به اون استان برسیم راستش من خودم که بچشونم بگم که خب مشکلاتش زیاده اینکه
مثلا تو زندگیم خیلی کم عروسی رفتم بجز اشناهای درجه یک ودو
همیشه خونه باهمیم البته ما در شمال کشور هستیم وخب جای دیدنی زیاد داریم
ولی همیشه همجا تنها رفتیم
من هیچوقت بقیه دوستام با دختر خاله ودختر عمه گردش نرفتم
از یک ماهگی مهد بودم چون مادرمم کارمند بود
هیچوقت سیزده بدر عید نوروز یا مراسم های اینجوری برام معنای دورهم جمع شدن نداشته
اما علی رغم اینها نمردم و هم خودم و هم برادرم ذره ای روابط اجتماعیمون مشکل نداره منزوی یا خجالتی نیستیم
اما از نظر مادرم خب اون اوایل جوون بود انگیزه داشت اما خیلی غربت وسختی کشید توی تمام مدت بارداریش تنها بوده بجز دوروز اخر هیچوقت نتونسته تو دعوا قهر کنه بره خونه باباش همیشه کارای ما وکارای خونه با خودش بوده الان هامن دیدم که گاهی میترسه از مریضی واینا یا وقتی تولدی وجشنی میشه دلش میخواد بره یا برای موقع مرگ پدر ومادرش به موقع نرسید
یا از نظر پدرم خب مرد بودند دوست داشتن توی مسایل مالی واقتصادی کسی همراهشون باشه برای مشورت یا برای سفرهای کاری کسی اطراف
خانوادش باشه خیلی اوقات میترسند که شاید در مسایلی دچار خطا بشند چون در شهر غریب هستند
اینا مسایلی بوده که من با گوشت و خونم حسشون کردم و سختیش توی چندتا پارگراف نمیگنجه البته من الان عاشق شهرم هستم و کلا دلمون نمیخواد برگردیم فرهنگمون عوض شده عادت کردیم وگاهی حس میکنم بد نیست چون وقتی کنار فامیل باشی مشکلات بیشتره دخالتها بیشتر حرف بیشتر میشنوید وبیشتر قاطی مشکلاتید اما در شهر جدا زندگی ارومتری دارید مشکلاتتون با همسرتون بهتر ومنطقی تر حل میشه
من سعی کردم در حدم تجربیاتو بگم
-
بستگی داره چقدر دو طف به خونواده هاشون و خونوادهاشون به اونا وابسته باشن.. الان عروسمون تو شهر ما زندگی میکنه و راضیه البته موقتیه و قراره برن تو شهر اون زندگی کنه چند سال دیگه...خوناده من و اون جفتشون راضین...به اینم بستگی داره که چقدر درونگرا باشین...من خودم خیلی دورن گرام و اصلا حوصله دوست و رفیقو مهمونیو عروسیو ندارم.دوست دارم یه جایی برم که مجبور نباشم ادمای زیادیو دورو برو ببینم. عروسی میشه دوست دارم یه جوری بشه نرم..خونواده منم همینطورن. اهل مهمونی و دوست نیستیم و اصلا با فامیل ارتباط نداریم.مادرم ماهی یبار ب زور واسه خرید خونه میره بیرون..من اگه برم اون سره دنیا هم مهم نیست برام. منو ول کنی دوست دارم تو خونه بشینم .الانم زندگیم از کار به خونه از خونه به کاره..ادمای مثل من دوری از خونواده و فامیل براشون راحته ولی کسی که همش خونه فامل مهمونیه شلوغی و دوست داره دستش همیشه گوشیه با دوستاش حرف میزنه میره گردش چمعی مسلما دوری از اینا براش عذاب اوره
- - - Updated - - -
بستگی داره چقدر دو طرف به خونواده هاشون و خونوادهاشون به اونا وابسته باشن.. الان عروسمون تو شهر ما زندگی میکنه و راضیه البته موقتیه و قراره برن تو شهر اون زندگی کنن چند سال دیگه...خوناده من و اون جفتشون راضین...به اینم بستگی داره که چقدر درونگرا باشین...من خودم خیلی دورن گرام و اصلا حوصله دوست و رفیقو مهمونیو عروسیو ندارم.دوست دارم یه جایی برم که مجبور نباشم ادمای زیادیو دورو برو ببینم. عروسی میشه دوست دارم یه جوری بشه نرم..خونواده منم همینطورن. اهل مهمونی و دوست نیستیم و اصلا با فامیل ارتباط نداریم.مادرم ماهی یبار ب زور واسه خرید خونه میره بیرون..من اگه برم اون سره دنیا هم مهم نیست برام. منو ول کنی دوست دارم تو خونه بشینم .الانم زندگیم از کار به خونه از خونه به کاره..ادمای مثل من دوری از خونواده و فامیل براشون راحته ولی کسی که همش خونه فامل مهمونیه شلوغی و دوست داره دستش همیشه گوشیه با دوستاش حرف میزنه میره گردش چمعی مسلما دوری از اینا براش عذاب اوره
-
ممنون از sahar67 که تجربیاتشو دراختیار ما گذاشت
از دختر جوانهم ممنون که از تجربه پدرومادرش گفت مفید بود ممنون که خوبی ها رو هم گفتی
tanha2 هم ممنونم
اطلاعات مفیدی بود
دوستان دیگر هم نظرات وتجربیاتی دارن بگن لطفا
موفق باشید
یاعلی
- - - Updated - - -
پس طفلی دخترتون !!!
معمولا همیشه همینطوری بوده که پدر مادرها اون چیزایی که خودشون نداشتن میخوان بچه هاشون داشته باشه واون چیزایی که داشتن یاانجام دادن نمیخوان بچه هاشون انجام بده
البته معمولا ونظر منه