-
RE: "اهل قلم " وارد شوند
دوستاي گلم:72:
خيلي از نوشته هاتون لذت بردم
ايناهم اشعار منه كه دو سه سال پيش نوشتم اگه يه ذره بيخوده و وزنش درست نيست ديگه به بزرگواري خودتون ببخشين:72:
شعر اول: از يخ زدگي خانه ام مي سوزم
من در دل آشيانه ام ميسوزم
در شرح پوچي لانه ام ميسوزم
آزادشدي قناري نيك صدا؟
من در قفس ترانه ام ميسوزم
تو باد شدي كوير را طي كردي
در خاك كوير خانه ام مي سوزم
دستت نگرفت دست بي جان مرا
از پوچي اين فسانه ام مي سوزم
تو ماه شدي در آسمان اما من
از بي مهي شبانه ام مي سوزم
زركوب شدي قيمت تو افزون شد
از بي زري خزانه ام مي سوزم
يوسف شدي و عالميان پيش تو زشت
از ابروي بي كمانه ام مي سوزم
در باغ دلت لاله و گل بسيار است
از بي كسي جوانه ام مي سوزم
با صد گل پر زخار همدم گشتي
از عاشقي يگانه ام مي سوزم
محفل بگرفتي و مي و مطرب و ني
از محفل بي ترانه ام مي سوزم
بي منت و التماس دلدار شدي
از خواهش عاجزانه ام مي سوزم
با خُردكسان نشستي و اخت شدي
از جايگه شهانه ام مي سوزم
جاي تو ته خيالي آبي رنگ است
از آبي بيكرانه ام مي سوزم
انگار دلت عاشق سركشگري ست
از طاعت بي بهانه ام مي سوزم
اما چه كنم كه باز محبوب مني!
از شخصيت دوگانه ام مي سوزم
هرچند تويي بزرگ و من كوچك تو
از غرغر بچه گانه ام مي سوزم
اي كاش دوباره عزم برگشت كني
از يخ زدگي خانه ام مي سوزم
************************************************** **************
شعر دوم: بلارسان چون عاشقم! عاشق عشق بازيم
در عنفوان كودكي غرق سرور و شاديم
اگر چه ظاهرا به حق ولي ز حق جداييم
در عقل و فكر باطلم سراب ديده مي شود
اگرچه سالم وجوان ولي به حق روانيم
وجود من عاريتي از وجود مطلق تو
با اين همه هنوز هم من از خودم فراريم
عاشق اين زندگيم چون كه تو داده اي مرا
تلخ بود كمي ولي به خواست تو راضيم
زندگي و طبيعتي كه تو عطا نموده اي
سروده ايست جاودان در اين حيات فانيم
عاشق اين سروده ام چونكه تو آن سروده اي
در صور خيال شعرهاي تو فدايي ام
ببخش اين همه سؤال احمقانه ي مرا
چو كودكي هنوز من عاشق بچه بازيم
اگر پر از شبهه شدم گمان مبر كه در شكم!
عاشق قايم باشكم عاشق كنجكاويم
همه جهان گويد خدا گهي به حق گهي ريا
من از ريا جدا شدم ولي كمي هوايي ام
به من نهيب مي زنند كه ياسمن كفر نگو
توحيد گر شعار شد من عاشق كافريم
منم كه جان دهم اگر ببينم اشتياق تو؟؟!!
شگفت از اين نياز تو در اوج بي نيازيم!
تفكر كوته من، فلسفه ي وجود تو!؟
هنوز من اسير درك احساس مادريم
تو خود پيام ميدهي روسيهي ولي بيا
عاشق اين كرامت و ناز و بنده نوازيم
گر كه به من بلا رسد صلاح هر دو عالمم
بلا رسان چون عاشقم عاشق عشق بازيم:72:
بقيه ي شعر هامو بعدا مينويسم!! خداحافظ :72::72:
-
RE: "اهل قلم " وارد شوند
يك شعر ديگه از خودم كه 2 سال پيش سرودم: (وزن شعر را از يكي از شاعران اراكي الهام گرفتم)
شب وصل آمد و دل عشق مرا جار كشيد
بانگي از مژده ي وصل من و دلدار كشيد
گفتمش روز و شبم بي تو پر از وسوسه است
آهي از عمق جگرسوزتر از نار كشيد
گفتمش عاقبت من چه بود در نظرت
با قلم بر روي دفتر چوبه ي دار كشيد:163:
گفتمش مست توام، حس خودت را برگو
در مدار من وخود نقش ديودوار كشيد (پاورقي)
گفتم اين پا و من و، اين تو و اين راه وصال
با قلم يك ره پر پيچ و خم و تار كشيد
گفتمش ذهنيتت چيست ز عشاق كثير؟
دست برد و صحنه اي از قوم تاتار كشيد
گفتم اين كلامها فسرده ميكند تو را؟
اشك بر دو گونه اش جاري و يك مار كشيد
گفتمش لال شدم گر تو بخواهي زين پس
دستپاچه شد و قلب و گل و گيتار كشيد!!!
************************************************** ***********
پاورقي : ديود يك قطعه ي الكترونيكي كوچك است كه مشخصه ي بارز آن يكطرفه بودن آن است. در اين بيت منظورم اين بوده كه معشوق به عاشق خود فهمانده عشق تو يكطرفه است و من به تو علاقه ندارم!
-
RE: "اهل قلم " وارد شوند
خدا را ندیدی ؟
گم شده است !
همین جا بود کنار من
وقتی کنار سجاده ام واقعه می خواندم
قرانم بوی کتاب میدهد اما خدا نیست
نمیدانم کجاست
اه از گردنی که رگ ندارد !
خدایم گم شد
اخرین بار کجا دیدمش ؟
نمیدانم
شاید در میان انگشتانم بود وقتی داشتم تسبیحم را میشمردم
وقتی خدایم دانه دانه شد
وقتی رشته اش پاره شد و در میان قطره های باران گم شد
کاش پنجره را میبستم کاش باران نمی امد !
شاید در میان جوی اب است
شاید نمی داند برای رسیدن به خودش هزار راه است
کداممان گم شدیم؟
من یا او ؟
من که هستم همین جا که بودم
هنوز کنار سجاده ام
اوست که نیست
کاش دستانش را محکم تر گرفته بودم
کی دستم را رها کرد و رفت ؟
هنوز گرمای دستانش را حس میکنم
پس زیاد دور نشده
خدای من کجایی ؟
برگرد
هردومان گم میشویم !
برگرد
من هنوز کنار سجاده ام
ببین!
این قران من است
پس تو کجایی؟!
من نمیتوانم در میان جوی اب به دنبال تو باشم !
هوا سرد است
باران میبارد
بیا اینجا
بیا تا دوباره برایت واقعه بخوانم!
پنجره را باز نکن
نمازم را نشکن
بگذار زندگی کنم
اه از چتر بی خدایی
اه از گردنی که رگ ندارد
9/7/85
یادش بخیر
دارم اتاقم رو حسابی تمیز میکنم
یه چیزایی پیدا کردم که اصلا فکرش رو هم نمیکردم
این درددل هم یکی از اونا بود ...
-
RE: "اهل قلم " وارد شوند
من امیدوارم ...
به تو و به آینده ای که با هم خواهیم ساخت ...
من تا ابد امیدوارانه در کنارت خواهم ماند
حتی اگر تمام امیدم، وارونه باشد ....
-
RE: "اهل قلم " وارد شوند
هوا که برفي مي شود دلم هواي کودکيم را مي کند و کودک درونم شيطنت می کند...
انقدر شیطان..که از دیوار راست بزرگ شدنم ،بالا می رود...
شاد که می شوم ،قهقهه می زند...
غمگین که می شوم،های های گریه می کند...
عصبانی که می شوم،پاهایش را به زمین می کوبد...
دلتنگ که می شوم،با تمام آدم برفی ها دوست می شود....
به هر کس که دوستش ندارم،زبان درازی می کند....
یادش می رود سپیدیِ تار موهایم ،از جنس سپیدیِ دانه های برف نیست.