اختلاف عقیدتی منو همسرم منو به جدایی سوق میده ...
سلام به همه
تا الان چند تا تاپیک زدم و به این نتیجه رسیدم جدایی بهتره برای منو وشوهرم ، هرچند که گقتنش آسونه . ما یکساله تو عقدیم .اون 27 سالشه تهران زندگی میکنن و من 23 مشهد زندگی میکنیم از هم دوریم .
دارم با همسرم به بن بست میرسم دارم مطمئن میشم که بعد یکسال عقد ما به درد هم نمیخوریم به سه دلیل
1 - بقول خودش اون اعتقاداتش خیلی قوی شده و من ضعیفم . موقعی که انتخابش کردم کاملا مثل هم بودیم ولی الان زمین تا اسمون باهم فرق داریم اون اعتقاداتش در حد افراطی شده و همش میره مسجد حتی برای نماز صبح و قصد خریدن عبا داره ، دیگه به درد هم نمیخوریم .اون منو درصورتی دوست خواهد داشت که بشم مثل خودش ولی من همینم تغییری نخواهم کرد و از همچین دوست داشتنی متنفر هستم ... مثل این میمونه بگی تو رو چون خوشگل بودی انتخاب کردم بعدها به هردلیلی زیبایی مو از دست بدم اونم بگه پس نمیخوامت چون تو رو به واسطه زیباییت انتخاب کرده بودم ! خیلی بی انصافیه همچین انتخابی ... حس اینو دارم که بازیچه شدم . به چه امیدی برم سر خونه زندگیم اونکه یا سرکاره یا مسجد دیگه منو میخواد چکار ؟ وقتی هم که هست هزار تا بهونه برای محبت نکردن داره که آره امشب مشکل داره یا اسلام اینو گفته . خیلی حرص میخورم میبینم من کنارشم و تشنه محبتش ولی اون با خیال راحت درحال دعا خوندن و قرآن خوندنه . از راه دور هم همینجوریه همش بهونه مسجد و قرآن خوندن داره که بهم محبت نکنه ... دارم دیونه میشم دلم نمیخواد خیانت کنم باید متعهد باشم من از نگاههای هرز متنفرم ولی وقتی میبینم بهم توجه شد حسرت میخورم که چرا شوهرم بهم توجه نداره ...
در ضمن میگه عروسی فقط باید مولودی باشه و رقص هم نداریم ،درحالی که موقع عقد اینجوری نبود اهل آهنگ و رقص بود ریش هاشو میزد ، حالا میگه شب عروسی ریش هامو هم نمیزنم اهنگ و رقص هم نداریم ، هرچند وقت که میگذره نظرات جدید میده و تحمیل میکنه . میگه از شال خوشم نمیاد از روسری خوشم نمیاد و ازین روسری های بلند که به درد سن من نمیخوره خوشش میاد ... سعی داره منو تغییر بده ولی من همینم نمیخوام تغییر کنم ، اونقدرهاهم عاشقم نیست همش دروغه ...
2 - خانواده هامون ! اون انگار از خانواده من خوشش نمیاد چون یک ماهی میشه اصلا حال مامانم رو نپرسیده و حتی حال برادرم رو . بهشون احترام نمیذاره اونا هم هر روز سر من غر میزنن که شوهرت پرویه ، آداب معاشرت بلد نیست به ما احترام نمیذاره ... دیگه کلافه ام نمیدونم چکار کنم ؟ چرا من نمیتونم زرنگ وآب زیرکا باشم و با پنبه سر ببرم ... در عوض من به مامان اون پیام میدم ولی جواب نمیده
3 - هر دو سه روز بی اعصاب میشه به همه چی گیر میده و حرفهای بدی میزنه بعد فرداش عذرخواهی میکنه ولی مگه از دل من میره . باز فراموش میکنم میبخشم باز فرداش میبینم بد اخلاقی میکنه بعد خودشو مومن هم میگیره و از من بالاتر . حس میکنم اینکه باز باهاش خوب میشم پروش کرده که هر چند وقت هرجور دلش میخواد رفتار بکنه .
یه دلم میگه زنگ بزن به باباش همه چیو بگو و تمومش کن باز قلبم نمیذاره میگه دوستش دارم ، دوست داشتن به چه قیمتی ؟ به قیمت تباه شدن آینده امون ، در آینده بچه دار بشیم سر تربیتشون به مشکل میخوریم شوهرم میخواد ادای آدمهای خیلی مذهبی و مقید رو دربیاره که من خوشم نمیاد و مخالفم . من نمیخوام علاوه بر خودم بچه های آیندمم بدبخت کنم . نمیدونم تقدیرم چیه ، اصلا کار درستیه که بهمش بزنم هرچند ابروم میره بی کس میشم ضربه میخورم .......... میترسم.
کمکم کنید چکار کنم مشکل من راه حلی هم داره ؟
اون خیلی لجبازه ... عمرم تباه شد ...