در برابر تقعات طرف مقابل چطور باید رفتار کرد؟؟؟؟؟
سلام
راستش من یه رابطه ناموفق رو حدود 6ماه پیش تموم کردم... بماند چی کشیدم ولی خدارو شکر الان خوبم...
یه سری مسایل بود که اذیت میکنه، رفتارایی که به نظرم درست بود انجامش ولی ایشون دلیل جدایی قلمداد کرد...
میشه لطفا راهنمایی کنید که من چه باید میکردم که حداقل بعدها تکرار نشه تو زندگیم...؟؟
اولیش اینکه من همه چیو از گذشتم گفته بودم اینکه عاشق کسی بودم چندسال و بنا به دلایلی ازش گذشتم و دیگه با کسی نبودم و همه ماجرا رو... همیشه بهم میگفت یه روحانی که ه یکی از امامان نسبت میداد میاد تو خوابش و میگه این دختر خوب نیست و ازم میخواست قسم بخورم با کسی نبودم و کلی چیزا که کلا من از گفتن حقیقت پشیمون شدم....
حالا: به نظرتون باید تمام گذشتمو از هرکسی اومد تو زندگیم خصوصا همسرم پنهان کنم؟؟؟؟؟
بعد،یکی از دوستای من عمل بینی کرده بود و من 3 هفته بجاش رفتم سرکار...محیط کاملا مردانه ولی من قبل عمل به دوستم قول دادم کمکش کنم و رفتم خصوصا که همه از اشنایان و حتی پدر دوستم بودن.. البته شرکت تک کارمنده بود و اونا واسه کاری میومدن...4-5 روز مونده بود کارم تموم شه یکی از مسئولین اومدو باید کارای چک و مدارک رو انجام میداد من تنها بودم شروع کرد به تعریف از من که خیلی دختر خوب و قابل اعتمادیم( البته بگم سنش بالای 50بود و دختر کوچیکش همسن منه،منم 28 سالمه)خلاصه کلی تعریف و شروع کرد به معرفی پسرای دوستاشو خصوصیاتشونو گفتن و اینکه یه همسر خوب واسم پیدا کنه که من گفتم اصلا قصدشو ندارم و کارام میکردم..موقع رفتن دستشو اورد جلوو گفت میدونم نماز خونی ولی خشک نیستی که به من دست بدی به عنوان همکاری 3 هفتهایو عیره منم با تردید کامل و ماتم برد و دیدم دستشو عقب نبرد منم دست دادم( اعتراف میکنم اشتباه کردم) بعد داشت میرفت بهم گفت میری کلاس؟( من بعد کار کلاس مسرفتم و واقعا دیرم شده بود)چونخونشون نزدیک کلاسم بود گفت منو میرسونه منم خدا شاهده نه چیزبدی از لحنش گرفته بودم نه جز کلاسم فکرم جایی کار میکرد) گفتم باشه و تو راه بهم گفت قابل اعتمادم تا حدی که چک هاو کلید شرکت دستمه و رفتارم ارامش بخشو محترمانه هستو و دوست داره باهام همیشه بحرفه و منم فهمیدم اوضاع پسه زدم به کوچه علی چپ و فقط میگفتم ادم باید با خانواده از نظر من صحبت کنه و خلی سنگین با هر حرفش برخورد کردم طوری که اخرش خودش گفت شما واقعا دختر خوبی هستی..
به دوس پسرم چیزی نگفتم ولی به دوستم گفتم و از فرداش اومد شرکت البته اون آقا دیگه تا روز اخرم نیومد... ولی نمیتونست کاری کنه فقط پیشم بود که تنها نباشم...بعدازینکه اومدم بیرون از شرکت ، به دوس پسرم گفتم قضیه چی بودو یک روز کامل دعوا کردیم که چرا من جیغ و داد نکردم سر مرده و پیاده نشدمو ابروشو نبردم...
حالا: یعنی من باید در این مواقع جیغ و داد کنمو ابروریزی کنم؟ اصلا این موضوعو لازم بود بههش بگم ؟باید مخفیش میکردم؟
دیگه اینکه تو خانواده مومنی بودو منو ز روز اول همینطور یده بودو قبول داشت ولی بعد گیر میداد...منم گفته بودم خانوادم نمیپذیرن که چادری بشم ولی بعد ازدواج فقط به همسرم توجه میکنم و اگه لازم باشه نقاب میزنم ولی گفت اگه منو دوس داشتی حداقل چادرو میذاشتی تو کیفتو از سر کوچه سر میکردی هرچی هم توضیح میدادم که شهر من کوچیکه همیشه فامیلارو تو خیابون میبینم و غیره قبول نمیکردو میگفت حداقل شالتو سفتتر میذاشتی و....
حالا یعنی من باید چادری میشدم یا هرچی البته من فکر نمیکردم تااین حد واسش مهم باشه وگرنه حتما این کارو میکردم همونطور که الان مقنعه میذارم.....
بعد میگفت اب خوردنم باید به من خبر بدی اگه حتی با 5مین اختلا زمانی بهش میگفتم حتب یه بار تو 2ماه، دعوایی میشد اساسی...
بعد میگفت با دوستات بیرون نرو وحتی با مامانم هم نمیرفتم که باهاش صحبت کنم و اگه اینکارو نمیکردم چیزی نمیگفت ولی سرسنگین میشد و ...
چه رفتاری درسته خوب؟؟؟؟؟