دوست عزیز فکر نمی کنی که یه کمی خودت رو دست کم گرفتی؟؟
یعنی تو به هیچ چیز دیگه ای به جز دوس داشتن نیاز نداری؟
مگه هرکی آدمو دوس داشت ، باید باهاش بری زندگی کنی ؟
اگه شوهرت اختلال روانی داشته باشه که اصلا دوس داشتن و نداشتنشم معلوم نیست
به قول خودت شوهرت با نصف شرط های تو می تونست بره یه دخترو بگیره . چرا این کارو نکرد ؟
انقدر ساده همه چیزو به دوست داشتن نبند
اون الان یه آدمِ از دست داده ست
آدم وقتی چیزی رو از دست میده این حس حسرت از دست دادن اون قدر قویه شاید از خیلی چیزای با ارزش دیگه بگذری برای بدست آوردن اون. بعد که خیالت از جانب به دست آوردنش راحت شد تازه می شینی فکر می کنی که ای دل غافل ! چیکار کردم؟
مطمئنم الان همچین حسی هم در وجود تو هست و هم در وجود شوهرت
زندگی به میزان عاقل بودن بیشتری نیاز داره تا عاشق بودن!
حواست باشه !