RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
آخه واقعا هیچکسی تحمل میکنه که شوهرش یکماه بهش سر نزنه بعدیکماهم کلایادش بره که دوتاکلمه حرف بزنه یا حتی مثل دوتامرد باهاش مصافحه هم نکنه بهد اون هم مجددا روز از نو روزی از نو نه اس بده نه بزنگه نه... والا نمیدونم دلیل کاراش چیه:325:
من که فعلا دارم صبر میکنم وقتی اس میدم جواب نداره منمبیخیال اس شدم امروز سومین روزه که اس ندادم
به امید اینکه ناز از طرف من باشه نیاز از طرف اون
احساس میکنم جامون عوض شده بود
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام
شوهرت احتمالا ادم پر مشغله ای است اینچور ادمها احتیاج به تایید دارند بهش بگو که من میدونم تو ادم مهمی هستی وبرات احترام قائلم ومن به توافتخار میکنم ولی باهاش درمورد اندازه ای تماسها و s ها باهاش قول قرار بذار مردها احتیاج به تکریم واحترام دارند
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام مجدد
کسی نمیخاد منو راهنمایی کنه؟هنوز درست نشده یعنی الان حدود سه هفته است قراره که برنامه ریزی کنه شام بریم بیرون هنوز خبری نشده
احساس میکنم بلد نیست زن داری کنه، احساس میکنم تو زندگیش اضافه ام فقط کار داره و وقت نداره
احساس میکنم خودشو برام میگیره
توروخدا یکی بهم بگه باید چیکارکنم؟
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
سلام خدمت دوستان
بالاخره کار بجایی کشید که میخام طلاق بگیرم
فعلا مهریه رو بردم اجراگذاشتم تا راضی به طلاق توافقی بشه
تحمل تحقیراش،بچه فرض کردناش،غرورهای زیاد و نابجا، ایراد گرفتناش ادعاهای زیاد و توخالسشو دیگه ندارم.
برام دعا کنید تا بتونم زودتر جدا بشم و به کارام برسم تمام زندگیم رو هواست.تمرکز هیچکاری رو ندارم
توروخدا خیلی دعام کنید، خیلی خیلی داغونم
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نرگس عزیزم.خانوم دکتر گل
من با یه پسری رابطه داشتیم به مدت 5 سال! که میتونم بگم 4 سالش رو دور از هم و تو شهرهای مختلف بودیم!
زمانی که با هم آشنا شدیم اون تازه داشت لیسانس حقوق میخوند.الان هم البته میدونم داره فوق لیسانس میخونه.
چند ماه پیش از هم جدا شدیم.خیلی همدیگه رو دوس داشتیم
اون واقعا برای ملاقات با من هرکاری میکرد.با هم رابطه جنسی نداشتیم.همیشه هم قرارهامون در محل های عمومی مثل پارک و رستوران و کافی شاپ و نمایشگاه های هنری بود.ولی کلا آدم هات و گرمی بود.این رو راحت میشد فهمید
تا اینکه چند ماه پیش خیلی سرد شد.البته همیشه یه کم افسرده بود انگار، ولی چند ماه پیش که سردیش رو دیدم، و دیدم که دیگه مثل قبل پرحرارت نیست و حتی پرخاشگر شده،گفتم میخوام از هم جدا شیم.
اونم قبول کرد!
تک و توک به هم پیام میدادیم ولی بعد از حدودا یه ماه بهم اس ام اس زد که دیگه لطفا اس نده.گفتم چرا؟
گفت مادرم یه دختری رو انتخاب کرده و میخوام باهاش ازدواج کنم!
من منتظر این واقعه بودم ولی نمیدونم چرا انگار دنیا رو سرم خراب شد!
گفتم تو که نمیخوای با انتخاب مامانت ازدواج کنی؟ گفت که همه بالاخره باید یه روزی ازدواج کنن.حالا چه فرقی میکنه با کی؟!!
کلی گذشت و من طبیعتا هیچ سراغی ازش نگرفتم تا اینکه یه روز یه ایمیل ازش دیدم.نوشته بود که میخواد با من حرف بزنه.بهش زنگ بزنم
من هم فرداش بهش زنگ زدم.گفت که میخواد دوباره با من باشه گفت که هرکار میکنه نمیتونه عاشق اون دختر شه و از من خواست که ببخشمش و گفت که فکرش همیشه پیش منه.اشتباه کرده و از این حرفا!
ولی من نتونستم با وجود اینکه هنوزهم عاشقش بودم باهاش باشم دوباره البته اون هنوز هم اس ام اس میده تا جایی که به فکر عوض کردن شمارم افتادم
به خاطر اون دختر و آینده اون دختر نتونستم قبولش کنم.اون هم یه دختری مثل تو
تحصیلکرده،خونواده دار.البته اینارو اون به من میگفت.حتی اسم دختر رو هم آخرش نگفت که چیه
نمیخوام ته دلتو خالی کنم ولی شاید نامزد شما هم یه همچین مشکلی داشته
شاید قبلا دوست دختر داشته و بعدا به فکر افتاده
در مورد گذشته نامزدت اطلاعات کافی داری؟
اصلا باهاش در مورد این چیزا حرف زدی؟ مطمئن بودی هیشکی رو دوس نداره که باهاش سر سفره عقد نشستی؟
و این رو هم بدون که مردایی که کارشون به عدالت و حقوق مربوط میشه معمولا دوست دارن همیشه ازشون اطاعت بشه
به عنوان کسی که 5 سال از عمرم رو با یه دانشجوی حقوق گذروندم دارم اینا رو بهت میگم
اینا البته فقط تجربیات شخصی من هستش.یعنی قانون کلی نیست
ممکنه مشکل از یه چیز دیگه باشه ولی این نکته که من گفتم هم قابل تامله
شاد باش و روحیه ت رو خراب نکن
امیدوارم بهترین ها برات اتفاق بیفته:46:
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نرگس جون خیلی برات ناراحت شدم .ننوشتی تو این مدت یعنی از 1 اسفند تا الان چه اتفاقاتی گذشت؟
خودت تصمیم به طلاق گرفتی یا همسرت؟
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
با سلام مجدد و تشکر فراوان از پارلا و تمنای عزیز ممنون از این که جوابمو دادید
من چیز زیادی از گذشته ی شوهرم نمی دونم، اشتباهی که کردم و خیلی بزرگ بود این بود که اعتماد زیادی کردم، در واقع سنتی ازدواج کردم، از طرفی پدرم مانع آشنایی بیشتر میشد، حتی با صیغه ی قید دار هم مخالفت می کرد
به تحقیق اعتماد کردم، دوران لیسانسش تو یه استان دیگه بود و فقط از محل تحصیل ارشدش تحقیق کردم
بعدا فهمیدم که از اوناییه که سر و گوششون می جنبه ولی هیچ وقت توقع چنین برخوردهای مردسالارانه و سرشار از غرورشو نداشتم، هیچ وقت فکر نمی کردم که تو این دوره زمونه آدمی با تحصیلات دانشگاهی پیدا بشه که تصورات پیرمردای 50 سال قبلو داشته باشه
از طرفی شوهرم تو دوران صیغه که به اصرار من پدرم راضی شد! خیلی زود سراغ احساسات رفت، نمیدونم از قصد این کارو کرد که درست نشناسمش یا بخاطر گرم بودنش این کارو کرد، من خانواده ی با مهارتی ندارم، از طرفی در مورد این چیزا هیچی نمیدونستم، نمیدونستم که اگه شوهرم اینقدر زود سراغ سکس میره طبیعی هست یا نیست؟ فکر می کردم طبیعیه، متاسفانه حدود 40 روز بعد عقد بعد اصرارهای زیاد من دیگه باکره نبودم و تقریبا چند روز بعد از این داستان تغییرات رفتاریش شروع شد
بی محلی، جواب ندادن به پیامکهام، بهم سر نمی زد، جواب زنگامو نمیداد، تحقیرم می کرد، ایراد می گرفت، بهونه گیری جنسی می کردو... تا اینکه با اصرارهای من بالاخره همدیگه رو دیدیم بعد از 2 ماه( تو این دو ماه یکبار رفتیم خونه ی دوستم که بدتر از یه مرد با هام تا می کرد سنگین انگار نامحرمم تا این حد باورتون میشه؟، یه بار اومد یه چیزی ازم بگیره همین...)
وقتی اومد هم منو برد یه کافی شاپ فوق العاده بی کلاس ، با این که گفتم اینجا نمیام به اصرار منو برد، اصلا جای مناسبی برای حرف زدن نبود، دو تا کلمه هنوز حرف نزده بودیم که یکدفعه برگشت گفت خونه خریدیم سه خوابه که با مامان و بابام زندگی کنیم...منم جوش اوردم میدونید چرا؟ اول بهم گفته بودبابام دو تا خونه داره که قراره ما تو یکی از اونا زندگی کنیم، بعدش گفت باباش میخاد وام بگیره و اونو بذاره رو پول فروش یکی از خونه ها و یه خونه ی جدید بخریم، بعدش گفت مامانش میخاد تو اون خونه زندگی کنه و ماباید خونه اجاره کنیم منم گفتم اشکال نداره باور می کنید اصلا چیزی بهش نگفتم بعدش زانتیاشو فروخت که یه ماشین معمولی بخره و بقیه رو بده واسه پول اجاره ی خونه ، بعدش گفت مابقی پول رو خرج بدهی کرده که تا اون موقع اصلا حرفشو نزده بود و تا الان نفهمیدم بدهی در کار بوده یا نه و حرف جدیدش هم زندگی مشترک با خانوادش بود، فکر کنین رفته خونه فروخته خونه ی جدید خریده یکی دو ماه بعدش تازه داره بهم میگه که اینجوری شد!
منم دیگه تحمل نکردم و نشستم به همه چیز تا الان فکر کردم دیدم واقعا ارزششو نداره
ز اول عید تا الان من دیگه سراغشو نگرفتم و اون هم همینطور
تازه وقتی اظهارنامه ی دادگاه به دستش رسید دوستش زنگ زد که باهام حرف بزنه که من حرف نزدم همین
وقتی هیچ تلاشی برای بدست آوردن من نمیکنه چرا باید با این اخلاقاش بسازم و خودم خانواده ام و دو روز دیگه بچه امو فداش کنم
زندگی من پر از کارای سخته توانایی بزرگ کردن شوهر رو ندارم فوق العاده بچه گانه مزخرف و بی فکره رو هوا حرف میزنه و...
برام دعا کنید خودمو از دستش نجات بدم
یصلوات
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
به خدا توكل كن....
(اگر تونستي با يك مشاور هم مشورت كن)
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
خیلی برام جالبه که کسی سعی نمیکنه منو منصرف کنه! قبل عید پیش مشاور رفتم یه جورایی مطمئنم کرد که بدردم نمیخوره ولی من نپذیرفتم تا اینکه برخوردای سرشار از غرور، تحقیر و خودبرتر بیناشو دیدم که تصمیم به جدایی گرفتم
فکرشو بکنین بهش میگم فلان کارت باعث ناراحتیم شده میگه واسم مهم نیست
احساس میکنم هنوز نفهمیده ازدواج چیه و ادامه ی زندگی باهاش یعنی فقط دردسر کشیدن، یعنی سوختن و ساختن
RE: شوهرم به من بی توجهی میکنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط narges25
خیلی برام جالبه که کسی سعی نمیکنه منو منصرف کنه!
هیچکس بهتر از خودتت در باره ایشون - رفتارهاشون و زندگی باهاش نمی تونه بهت توصیه
و یا راهنمایی بکنه. جایی خوندم که در زندگی سعی کن کاری کنی که مدیون خودتت نباشی.
اگه واقعاً می بینی تلاشت و کردی و گذشت زمان با ایشون جز اتلاف انرژی و عمرت نیست پس
عاقلانه تصمیم بگیر.
در غیر اینصورت ازش بخواه باهم پیش مشاور حضوری بروید و با هم بیشتر گفتگو کنید شاید
اونم صحبتهایی داشته باشه.
موفق باشی.:72: