معادله ی چند مجهولی میل به ازدواج، خواستگار و ادامه تحصیل
سلام دوستان
من 21 سالمه و دانشجوی سال آخر یه رشته ی سخت تو یه دانشگاه سختگیر هستم. به تازگی خواستگاری دارم که فقط یه سری اطلاعات کلی ازشون میدونم (مثلا اینکه 25 سالشونه و تحصیلات و ... ) و اینکه از آشناهای دور محسوب میشن. اول از همه لازمه یه توضیحاتی بدم:
1- از اونجایی که رشته تحصیلیم نسبتا سخته باید خیلی درس بخونم و در طول سال تحصیلی تقریبا همیشه سالن مطالعه م. برای همینم میشه گفت خیلی یک بعدیم و درس خوندن تو هر شرایطی برام اولویت اوله، اونقدر که هر یکی دو ماه، حتی پامو از محوطه ی خوابگاه و دانشگاه بیرون نمیذارم مگه اینکه قرار باشه برم خونه، شهر خودمون:311:. (هیچ کدوم از دوستای صمیمیم به اندازه ی من اینطوری نیستن و تفریحشون رو کنار نذاشتن، نمیدونم شایدم من خنگم:302:البته یه بخشیش هم به خاطر اینه که من خیلی زود استرس میگیرم برای همینم وقت بیشتری برای درس خوندن میذارم تا بعدا پشیمون نشم.)
از طرفی برنامه م این بود که امسال حتما برای کنکور ارشد وقت بذارم تا بتونم همون رشته و دانشگاهی که میخوام قبول بشم (مخصوصا اینکه قراره برای ارشد گرایشمو تغییر بدم باید درس هایی رو بخونم که اصلا تو دوران کارشناسی نخوندیمشون)، هر چند نتونستم از تابستون خوب استفاده کنم چون: کنکوری خوندن یادم رفته، بی اراده شدم، تمرکز ندارم (یه قسمتش به خاطر اینه که دخترای فامیل که هم سن و سال بودیم ازدواج کردن و من موندم)، روی پایان نامه م دارم کار می کنم (که با شروع سال تحصیلی باید روش جدیتر کار کنم) و ... که با این شرایط مطمئن نیستم امسال قبول بشم:203:
2- نکته ی بعدی اینه که چون تحصیلات برام مهمه، تحصیلات همسر آینده م هم خیلی مهمه برام و اینکه اگه قرار نیست از من بالاتر باشه، هم سطح خودم باشه (که اونم قراره من مقاطع بالاتر رو ادامه بدم انشاالله) و این خواستگار جدیدی که دارم تحصیلاتشون ارشد هستش اما رشته شون همچینم جالب نیس یعنی از رشته من پایین تره
خودم میدونم تحصیلات ملاک شخصیت نیس اما برام مهمه چیکار کنم خب...
3- نکته ی بعدی اینه که تو فامیل ما 4 دختر هم سن و سال بودیم که تو فاصله ی یکی دو ماه 3 تاشون عقد کردن و فقط من موندم، برای همینم فشار زیادی رو دارم تحمل می کنم هم از نظر اینکه یکی از اینا هم خودش و هم خونوادش دارن یه جوری رفتار میکنن انگار دومادشون کی هست (یعنی اگه قرار بود نامزد اون خواستگار من باشه، اصن جزو خواستگارام حساب نمی کردم!!!!! ینی در این حد) که این رفتارشون آزارم میده و هم خجالت می کشم از اینکه بقیه فکر کنن من خواستگار ندارم که به خاطر این قضیه اعتماد به نفسم خیلی پایین اومده(بودن موردایی که واقعا شرایطشون اگه بهتر از نامزد اونا نبوده از اونا هم کمتر نبوده اما با معیارای من فاصله داشته و منم ردشون می کردم)
اما به خاطر جوی که به خاطر این 3 ازدواج تو فامیل به راه افتاده منم دوست دارم ازدواج کنم { البته نه با هر کسی:81:با کسی که دقیقا مطابق معیارای من باشه:43:(که بازم به خاطر اینکه یه بعدیم اول تحصیلاتشو می سنجم)}
4- ما تو شهر کوچیکی زندگی میکنیم که نه تنها سن من، سن ازدواج محسوب میشه، بلکه همینطور هی داره پایین تر هم میاد حتی!!!!
مشکل من اینجاست که کلا نمی دونم بین موارد بالا باید چه جوری تعادل بر قرار کنم (مطمئن نیستم که بتونم همزمان هم درس بخونم و هم اینکه به آدم جدیدی که میاد تو زندگیم توجه داشته باشم، مخصوصا اینکه در کل آدم درونگرایی محسوب میشم و نمی تونم احساساتمو ابراز کنم).
اوایل تابستون خواستگاری داشتم که ته ته دلم با اون چیزی که می خواستم، فاصله داشت اما به خاطر مورد 3 حاضر شدم باهاش صحبت کنم، وقتی منطقی تر فکر کردم دیدم نمی خوام به هر قیمتی ازدواج کنم و ردش کردم و الانم حتی یه درصد پشیمون نیستم :310:(با وجود اینکه طبق تحقیقاتی که کرده بودیم همه از ایشون تعریف کردن)
مشکل اصلیم اینه که اگه بخوام با این خواستگار جدیدم صحبت کنم می ترسم شوخی شوخی جدی بشه و جوابم مثبت بشه (تو شهر ما آشنایی بیشتر از طریق سنتیه). یعنی می ترسم به خاطر مورد 3 و 4 بخوام مورد 1 و 2 رو که برام مهمه رو نادیده بگیرم (حرف مردم برام مهمه متاسفانه، برای همینم هست اصلا اعتماد به نفس ندارم
الان احساس خود درگیری بسیــــــــــــــــــــــ ـــار شدیدی می کنم :161:احساس می کنم سه تا کودک درون دارم که دارن با هم دعوا میکنن تا این معادله ی سه مجهولی رو به نفع خودشون حل کنن:311:
ببخشید خیلی حرف زدم، ممنون میشم راهنماییم کنین ...