من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
با سلام. اولاً من تازه عضو شدم و معذرت می خوام اگر سؤالم تکراریه یا باید جای دیگه ای مطرح می کردم.
من حدود 5ساله که با یه پسری رابطه دارم. ما حقیقتاً عاشق هم بودیم و علی رغم مشکلات جدی و وحشتناکی که پیش اومد ادامه دادیم. اوایل خانواده ی اون می گفتن زوده و پیش قدم نمی شدن تا حدود یک سال پیش که تماس گرفتن برای خواستگاری و بعد از اینکه چندبار پدر من کاملاً مؤدبانه مخالفت کردن، بالاخره راضی شدن و اونا دو ماه قبل اومدن و خانواده ها موافقت کردن و قرار شد بعد صفر، عقد کنیم. ما 6سال آرزوی این روزا رو داشتیم اما حالا انگار مشکلات تازه شروع شده. راستش به دلایل زیادی می دونم که مادر ایشون موافق ازدواجشون نیستن چون یه برادر و یه خواهر بزرگتر دارن و مادرشون دوست دارن اول اونا ازدواج کنن. بعد هم طوری رفتار می کنن که من رو نگران آینده می کنه چون از علاقه من به پسرشون خبر دارن، با خودشون می گن ما هر جوری باشیم و هرکاری کنیم اینا به ما دختر می دن. از طرفی اون همه عشق و شور بین ما داره کمرنگ می شه، دیگه نه اون مثل قبله نه من، تا اسم خانواده اش میاد دعوامون می شه، اون یا می گه کارشون بد نبوده و تو حساسی، یا می گه تو حق داری اما من چیکار کنم؟ من می ترسم بعداً هم نتونه روابطش با خانوادش رو مدیریت کنه و این مساله بینمون فاصله بندازه،یا اونا تو زندگیمون دخالت کنن. کمااین که تا الان هم بدترین دعواهامون سر همین مساله بوده. من واقعاً ترسیدم و شک کردم. بیشتر از هر کسی دوسش دارم اما به احساسش شک کردم. اینم بگم که ما 5 سال هرروز همو میدیدیم و الان 3 ماهه که از هم دوریم و من خیلی بی تابم اما اون نه،و می گه از بی تابی من خسته شده. خیلی می ترسم که ازدواج کنم و بعد پشیمون شم
RE: من شک کرده ام، لطفاً راهنمایی ام کنید
سلام
چه رفتار عجیب و غریب و ضد و نقیضی دارن
من تجربه شخصی خودم رو بهت میگم خانومی.خانواده همسر من شدیدا من رو میخواستن و چیزی حدود 16 بار اومدن خواستگاری !
دیگه همه مطمئن بودن این خانواده شوهر حرف ندارن.اما حالا بعد از 3 سال بلاهایی به سر من آوردن که همین الان که اینجام دارم آرزوی مرگ میکنم از دستشون.
پس دوست من حواست رو جمع کن.منو خیلی خواستن هم همسرم و هم خانوادش.آخر عاقبتم شد این.کاش تو دوران عقد فهمیده بودم و بهم زده بودم.حالا این خانواده ای که تو میگی و پسری که از بی تابی تو این طور ابراز خستگی میکنه...یکیم عاقلانه تر فکر کن.
نمیگم بهم بزن ولی خیلی حواست رو جمع کن و خیلی بالا و پایین کن
RE: من شک کرده ام، لطفاً راهنمایی ام کنید
آقای حامد،معذرت بابت عنوان نداشتن.
مریم جان، مرسی از توجه و جوابت:43:. اما مشکل من اینه که خانواده ی پسر حداقل در ظاهر ابراز تمایل می کنن. و با توجه به این که همه ی اطرافیان به من می گن تو زیادی حساسی، می ترسم قضاوت اشتباه کنم. نکته ی دیگه اینه که ما طی این 5 سال چندبار به مشکل خوردیم و من تصمیم جدی برای تموم کردن این رابطه گرفتم اما بازهم به خاطر احساسی که داشتیم مشکل رو حل کردیم و ادامه دادیم. حتی یه بار که من خیلی جدی شدم چند جلسه رفتیم پیش روانشناس و اون گفت که ما هیچ مشکل جدی نداریم جز وسواس فکری چون هر دو بچه آخر خانواده هستیم و این مشکل رو خیلی از ته تغاریا دارن:163:. من می ترسم اینبار هم واکنشم بخاطر وسواس و حساسیت هام باشه و واقعا مشکلی نباشه. و این که جز یه دنیا نگرانی و ترس، هیچ دلیل قانع کننده ای برای خانواده ها و اون و حتی خودم ندارم.کمتر از یه ماه دیگه به برآورده شدن آرزویی که 5 سال از خدا خواستم نمونده و من حالا شک کردم. اینم بگم که شاید باید دیشب عادلانه تر می گفتم، مثلا این که اون به خاطر من از سال سوم رابطه مون به نشانه اعتراض از پدرش پول نگرفت و در کنار درس خوندن رفت سر کار، البته جز این باهاشون کاملا عادی بود و من همیشه می گفتم که این کارت بی فایده است. اون از نظر مالی تا جایی که توان داره واسم کم نمی ذاره، در واقع ما تا 6 ماه پیش یا حتی تا 2ماه پیش یه رابطه ی مثبت و رو به جلو و کاملا عاشقانه داشتیم که روز به روز هم داشت بالغانه تر می شد اما حالا داره همه ی زحمت های این چند سال خراب می شه. مادر و پدرم هم مشکلی با برخورد خانوادش ندارن و مادرم میگه تو حساس شدی و داری پیش داوری می کنی.من اصلا اونقدر مطمئن نیستم که رابطه ام رو تموم کنم و اونقدر هم دلم قرص نیست که با شادی و رضایت کامل شروع کنم. و از همه مهمتر وقت ندارم:302:
یادم رفت عنوان بذارم:( میشه عنوانش دودلی باشه
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
مرسی از این که هیچ کس توجهی نکرد،حس می کنم کار اشتباهی انجام دادم یا حرف اشتباهی زدم:302:
الانم اوضاعم رو به وخامته...تا حالا سابقه نداشته که اون بخواد بیاد و من اینجوری سرد و سردرگم و بی احساس باشم، روزای اول دوریمون هر دوهفته که قرار بود بیاد من روزشماری می کردم و برنامه می ریختم اما این بار یه حس بدی دارم.همین چند دقیقه پیش هم ازش دلخور شدم و چت رو قطع کردم. دارم مثل یه بچه ی احمق رفتار می کنم، عنان زندگیم رو دادم دست عصبانیت و دلخوریم از خانوادش و دارم 5 سال عمرم و عشقم رو از دست می دم. روی هر کلمه و جمله اش حساس شدم،هر بار که نوشته ها و توصیه های دوستان و مشاوران اینجا رو می خونم تصمیم می گیرم صبورتر باشم، عاقل تر و با سیاست تر اما در عمل نمی تونم. وقتی زنگ زدنش دیر می شه،دلم میگیره،وقتی هم که زنگ می زنه اونقدر دلگیر و ناامید و غرق در ترس و شکم که نمی تونم درست حرف بزنم.هرچی می پرسه چت شده نمی تونم جواب بدم، نمی تونم توضیح بدم، می ترسم اگر بگم شک کردم یا به محبتت نیاز دارم یا یه چیز این جوری، خودم رو کوچیک کنم آخه تو یه جایی خوندم زنایی که به همسرشون زیادی توجه می کنن، زود تکراری می شن و ...دلم خیلی گرفته، اون همه ی آرزوی من و همه زندگیم بود و حالا همه چیز خیلی ساده و مسخره داره خراب می شه.کاش این بار جوابم رو بدین و کمکم کنید.
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
به نظرتون چرا هیچ کس به من توجهی نمی کنه؟:302: دارم شک می کنم که اصلا دارم درست می فرستم یا نه.اخه هرکسی چیزی می نویسه کلی از دوستان واسش پیشنهاد و نظر می دن اما در مورد من فقط مریم جان لطف داشتن:302:
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
دوست عزیز:72:
لطفا بگو چند سالت هست؟؟
شاید قبول مسئولیت و دادن تعهد هنوز برات زود باشه؟؟
پیشنهاد دیگه ای که برات دارم اینه که قبل از عقد رسمی خودت به تنهایی و همچنین بهمراه نامزدتت به مشاور مراجعه کنید.
موفق باشی.:72:
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام. مرسی که بالاخره شما جواب دادید.
من 25 سالمه. فکر نمی کنم چون در واقع ما 5 ساله که حقیقتا به هم متعهدیم عملا. همه ی دوستان و هم کلاسی ها و.... ما رو یه جورایی زن و شوهر می دونن. من می ترسم دلش رو زده باشم،منصرف شده باشه و تو رودربایسی و معذوریت خانواده ها بخواد ادامه بده خصوصا چون خیلی اصرار کردیم به هر دو طرف که راضی بشن. می ترسم به خاطر تغییر محیط و شرایطش دیگه منو از ته دل نخواد. حتی شک کردم تو محیط جدید با افراد تازه ای آشنا شده باشه و پشیمون شده باشه. تردید داره داغونم می کنه. چه جوری بفهمم هنوز هم از ته دل منو می خواد نه به خاطر معذوریت و فشار اطرافیان؟ تورو خدا کمکم کنید،وقتی ندارم. بهش گفتم قبل عقد می خوام دوباره بریم پیش دکترمون و قبول کرد. اما واسه 3هفته دیگه می شه که خیلی دیره و مادر ایشون احتمالا تماس گرفتن و قرار بله برون رو گذاشتن. فردا هم داره میاد و من امشب نتونستم عصبانیتم رو کنترل کنم و باهاش بد حرف زدم اونم احتمالا دلخوره و احتمالا دو روزی که اینجاست به دعوا می گذره.می خواستم این بار که میاد از راهنمایی های شما تو این سایت استفاده کنم اما برعکس شد و نتونستم عصبانیت و ناراحتیم رو کنترل کنم. تورو خدا راهنماییم کنید.:302:
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام. هرروز به امید دریافت یه نظر یا راهنمایی چندبار میام اینجا اما با هیچی مواجه می شم، دلم بیشتر می گیره و ناامید می شم. می رم سراغ بقیه ی تاپیک ها و سعی می کنم چیزی یاد بگیرم که بی نتیجه هم نیست اما تعجب می کنم که چرا اغلب دوستان به تاپیک های همه اینقدر توجه می کنن اما کسی به من کمکی نمیکنه. نمی خوام پرتوقع باشم، به خودم می گم خوب بعضی ها قدیمی ترن و در اولویت و آشنا به رسم و قاعده ی این تالار. منم اونقدر می رم و میام تا شاید لطف شما شامل حالم بشه.کاش حداقل اگر باید کار دیگه ای بکنم که موضوع من هم خونده بشه کسی لطف کنه و بهم بگه.کاش حداقل برام دعا کنید.دلم گرفته...
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
دوست عزیز:72:
به نظر من در گیر وسواس شده ای و برای خودت از کاه کوه ساخته ای.
و بیخود بهانه گیری می کنی. هیچکس نمی تواند کسی را مجبور به کاری کند.
اگر واقعا نامزدتون و یا خانوادشون شمارو نمی خواستند جلو نمی آمدند.
اینقدر بهانه گیری و بحث بیخود نکن که نامزدتت از شما دورتر شود.
سرت را با درس و و ورزش و کتابهای مفید در مورد روانشناسی و زندگی مشترک گرم کن.
و مطمئن باش اگر با این بهانه گیریها ادامه دهی بطور قطع نامزدتت و خانوادهاش را از خود خواهی راند.
موفق باشی. :72:
RE: من شک کرده ام (مخالفت خانواده پسر بعد از 5 سال دوستی)
سلام بهار عزیز
به همدردی خوش آمدی
من فکر می کنم کمی عجولی و دوست داری زود به نتیجه برسی...کمی صبور بودن بد نیست!
این را از اعتراض های متوالیت به نحوه پاسخ های ارسالی می توان فهمید.
عزیزم اعضا با توجه به حاد بودن مسائل پاسخ می دهند و با توجه به وقت آزادشان پس باید برای
حصول نتیجه مطلوب کمی بردبار باشید!
من فکر می کنم که شما دچار ترس از پذیرش مسئولیت و تعهدات زندگی شده اید و گرنه این آقا
همان مرد عاشق پیشه سالهای پیشین است و البته این بار در موقعیت خواستگاری و تعهد!
یک مژده در مورد نامزدتان به شما بدهم آن هم اینکه ایشان بسیار انسان متعهدی است زیرا
چیزی که در این دوره و زمانه کم شده تعهد آدمها به هم است!
چرا این نکته مثبت را رها کرده اید و عیب های او را می بینید؟
اینکه خانواده او بعدا چه رفتاری با شما داشته باشند به هنر شما در برقراری ارتباط با آنها و
مدیریت روابط میان خودت ، نامزدت و خانواده اش برمی گردد!
مسلما شما هرگز نباید او را میان خودت و خانواده اش قرار دهی زیرا بازنده ماجرا شما هستی
بعد هم اگر او تازه با شما آشنا شده بود آیا او را می پذیرفتی؟
به چشم یک خواستگار که تعهدش را به شما ثابت کرده به او نگاه کنید و ملاک های ازدواجتان
را در نظر بگیرید!
او اگر پشیمان شده بود که دیوانه نبود! خیلی راحت می زد زیر همه چیز!!!!
گویا شما کمی دچار تردید در انتخابت شده ای!!!
همیشه آنقدر بی نظیر و مطمئن و با اعتماد به نفس رفتار کن و خویشتندار باش که همواره حاکم
قلب مردت باشی!!!
این ترس تو ممکن است ناشی از کمبود اعتماد به نفست هم باشد!
مگر چه چیز تو از دخترهای دیگر کمتر است؟
تو داری با این تفکرات و برخوردها به مرور او را از خود می رانی
بهتر نیست کمی عاقلانه تر رفتار کنی؟
از مقالات این سایت هم برای یادگیری تکنیک های ارتباطات زناشویی و زندگی موفق استفاده
کن تا هنرمند و سوپر استار زندگی زناشویی موفق خود باشی!!!
:72: