با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
استیو جابز، بنیانگزار و مدیر شرکت اَپل
همانطور که شاید خوانده یا شنیده باشید، یکی از بزرگترین چهره های صنعت رایانه، استیو جابز (Steve Jobs)، در سن 56 سالگی درگذشت. استیو جابز بنیان گزار و مدیر ارشد اجرایی شرکت اَپل (Apple) بود.
[size=x-small]استیو جابز در مراسم رونمایی از iPhone
یک سخنرانی جالب از استیو جابز دیدم و تصمیم گرفتم قسمت هایی از متن آن را برای شما بگذارم. ولی قبل از آن دوست دارم کمی شما را با شرکت های آقای جابز آشنا بکنم.
منبع: مطالبی که می نویسم را از صفحه های مختلف ویکیپدیا در رابطه با اپل و محصولاتش جمع آوری کرده ام.
اَپل (Apple)
اپل شرکتی است در آمریکا که کامپیوتر، لوازم الکترونیک و همینطور نرم افزار تولید می کند. در دهه 70 میلادی اپل جزو اولین تولید کنندگان کامپیوترهای شخصی (Personal Computer) و در توسعه آنها تاثیر گزار بود.
در سال 1976 استیو جابز و همکارش اولین کامپیوتر شخصی را در گاراژ خانه شان ساختند. این کامپیوتر اپل 1 نام گرفت و چند صد نمونه ی آن به قیمت 666 دلار به فروش رسید.
با سود به دست آمده کامپیوتر اپل 2 ساخته شد که یکی از موفق ترین کامپیوترهای شخصی در زمان خود بود و حدود 2 میلیون نمونه از آن به فروش رسید. این کامپیوتر یک CPU با سرعت 1 مگاهرتز داشت و قیمت آن 1298 دلار بود. تنها راه استفاده از این کامپیوتر به واسطه ی خط فرمان و دستورهایی بود که از طریق کیبورد وارد می شدند.
در سال 1984 میلادی اپل با کامپیوتر مکینتاش (Macintosh) انقلابی در صنعت کامپیوتر به وجود آورد. این اولین کامپیوتر با نمای گرافیکی برای کاربران بود که توانست نظر خریداران را به خود جلب کند. همینطور دستگاه ماوس به تجهیزات کامپیوتر اضافه شد تا کاربران بتوانند راحتتر با کامپیوتر ارتباط برقرار کنند. قیمت مکینتاش 2495 دلار بود.
سیستم عامل مکینتاش (که بعد ها Mac OS نام گرفت) توانایی های خاصی داشت که در زمان خود برای طرفداران کامپیوتر کاملاً جدید و بسیار جالب بودند. برای اولین بار Recycle bin ،Desktop و همینطور Drag & Drop که کشیدن و رها کردن اشیاء مجازی توسط ماوس را ممکن می کرد، به یک سیستم عامل اضافه شده بودند.
ادامه دارد...
[/size]
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
من نمیدونستم که استیو جابز فوت شده چون سفر بودم...خیلی متاثر شدم از شنیدن خبر
درگذشتش...آقای جابز واسه من تو کارم یک نمونه و اسطوره بود...ما مهندسای کامپیوتر به
ایشون ارادت خاصی داریم...منتظر ادامه تاپیکتون هستیم اما امیدواریم زود به زود ادامه مطلب رو
بگذارید
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
اوایل دهه 80 میلادی درآمد شرکت اپل حدود 335 میلیون دلار بود و این رقم 10 سال بعد و با ورود مکینتاش به بازار به 8 میلیارد دلار رسید.
در اواسط دهه 80 میلادی استیو جابز تصمیم گرفت که فردی توانا به نام جان اسکالی (John Scully) را به شرکت خود اضافه کند. جان اسکالی در آن زمان یکی از موفق ترین مدیران شرکت پپسی (Pepsi) بود و توانسته بود در رقابت بین پپسی و کوکاکولا، به موفقیت دست یابد. او پستی باارزش در یکی از بزرگترین شرکت های دنیا با درآمدی قابل توجه داشت و دلیلی نداشت که از شرایط خوبش به خاطر یک شرکت کوچک کامپیوتری بگذرد! ولی استیو جابز موفق شد با ایده های رویایی خودش جان اسکالی را راضی کند و سوالی از او پرسید که نتوانست به آن پاسخ بدهد: "آیا شما می خواهید بقیه ی عمر خود را صرف فروش آب قند بکنید یا اینکه می خواهید فرصتی برای تغییر دنیا داشته باشید؟!"
جابز و اسکالی همکار و دوستان نزدیک شدند. ولی این همکاری سرانجام خوشی نداشت. سقوط آنها وقتی آغاز شد که انتظارات بیش از حد آنها از فروش مکینتاش به نتیجه نرسید. آنها 80000 مکینتاش تولید کرده بودند که تنها 20000 عدد آن فروش رفت. جابز بسیار عصبانی شده بود و قصد داشت همکاریش را با اسکالی پایان داده و به تنهایی اَپل را مدیریت کند. ولی بقیه ی مدیران شرکت جابز را مقصر می دانستند و بنابراین او شرکتی که خودش بنیانگزارش بود را ترک کرد. جابز بسیار ناراحت بود و تمام سهام خودش از شرکت اپل را فروخت.
با ترک اَپل برای استیو جابز یک دوره ی پنج ساله آغاز شد که به گفته ی خودش در آن به اوج خلاقیت رسید.
شرکت های NeXT و Pixar
در سال 1986 استیو جابز شرکت کاپیوتری جدیدی با نام NeXT تاسیس کرد.
این شرکت در تولید Workstations فعالیت کرد که بیشتر کاربرد علمی داشتند.
در همان سال استیو جابز با همکاری ادوین کاتمول (Edwin Catmull) شرکت و استادیوی انیمیشن سازی Pixar را از موسسانش خرید. در سال 1995 با تولید "داستان اسباب بازی" (Toy Story) شرکت Pixar به اولین موفقیت خود دست پیدا کرد.
در سال 2006 شرکت والت دیزنی (Walt Disney Company) شرکت Pixar را به قیمت 7.4 میلیارد دلار خریداری کرد.
ادامه دارد...
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
دوست و مدیر عزیز hamed65
مطالب زیبایی است ممنون.:104:
متاسفانه من نمیتونم تصاویر شما رو ببینم آیا مشکل از سیستم منه؟
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
قبل از ادامه مطلب خواستم توضیحی بدهم.
اینکه من این مطالب را جمع آوری می کنم در اینجا می نویسم، دو دلیل دارد.
1- شرکت اپل در صنعت رایانه بسیار تاثیرگزار بوده و مطالبی که آوردم در رابطه با ساخت و پیشرفت رایانه های شخصی بودند که امروزه همه ما در خانه هایمان داریم.
2- توانایی های استیو جابز، خلاقیت و پشت کار او، و همینطور علاقه ای که به کارش داشت از نظر من مثال زدنی است. او بدون اینکه سرمایه مالی داشته باشد، توانست شرکتی تاسیس کرده و آن را به یکی از بزرگترین شرکت های دنیا تبدیل کند.
تنها این دو بعد قضیه مورد توجه من هستند.
ادامه ی مطلب:
بازگشت استیو جابز به اَپل
در سال 1996 شرکت اَپل، شرکت NeXT را خرید و از این طریق استیو جابز مجدداً به اَپل بازگشت. در آن زمان اَپل شرایط خوبی نداشت و در همان سال حدود یک میلیارد دلار زیان مالی داد. یک سال بعد از بازگشتش، جابز توانست مدیریت شرکت را به دست بگیرد.
تحت مدیریت جابز، در سال 1998 محصول جدید اپل با نام iMac به بازار آمد. تمامی قطعات کامپیوتر در همان بدنه ی مانیتور جای داده شده بودند.
استیو جابز چند سال با حقوق سالیانه ای برابر با 1 دلار اَپل را مدیریت کرد و نامش در کتاب رکوردهای جهانی گینس به عنوان کم درآمدترین مدیر ثبت شد! البته پس از بهتر شدن شرایط مالی اَپل، او هدیه های گرانبهایی از این شرکت دریافت کرد تا زحماتش جبران شوند.
پس از آن اَپل روند رو به رشدی داشت و با محصولات جدید و ایده های خلاقانه ی خود طرفداران زیادی پیدا کرد. محصولاتی مانند iPod ،iPhone و به تازگی iPad فروش بسیار خوبی داشتند و دارند. درآمد اَپل در سال 2010 حدود 65 میلیارد دلار بوده است.
دلیل انتخاب نام سیب برای شرکت اَپل:
استیو جابز می گوید: در آن زمان ثبت شرکت ما سه ماه به تاخیر افتاده بود و من همکارانم را تهدید کردم که اگر تا ساعت پنج کسی نتواند نامی مناسب معرفی کند، نام شرکت را "سیب رایانه" (Apple Computer) خواهم گذاشت! امیدوار بودم تا از این طریق خلاقیت آنها را برانگیزم. ولی این اسم روی ما ماند و برای همین امروز نام شرکت ما "سیب" است.
در قسمت بعدی متن یکی از سخنرانی های استیو جابز را برای شما می گذارم. در این سخنرانی از زندگی خودش و راز موفقیتش می گوید.
منابع:
- صفحات ویکیپیدیا در رابطه با استیو جابز، اَپل و شرکت ها و محصولات نامبرده
- John Sculley and Steve Jobs
منابع عکس ها: 1,2,3,4,5,6,7,8,9,10
ادامه دارد...
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
همانطور که در اول این تاپیک گفتم، فیلم یک سخنرانی از استیو جابز دیدم که جالب بود. این سخنرانی در سال 2005 در مراسم فارغ التحصیلی دانشجویان دانشگاه استنفورد بوده است. او سه داستان جالب از زندگی خودش تعریف می کند و به این شکل تجربیات خودش را در اختیار شنوندگان می گذارد.
از نظر من او کسی بوده که خودش را باور داشته و به کاری که می کرده عشق می ورزیده. با وجود اینکه به هر دلیلی (شاید حتی اشتباهات خودش) شکست می خورد، باز هم ناامید نمی شود و از نو شروع می کند و به اوج می رسد.
ترجمه فارسی این سخنرانی را از سایت نارنجی پیدا کردم. از آنجا که کمی طولانی هست، در سه قسمت آن را اینجا می گذارم. همینطور بعضی از قسمت ها که زیاد مهم نبودند را حذف کردم.
متن سخنرانی:
من امروز خیلی خوشحالم كه در مراسم فارغالتحصیلی شما كه در یكی از بهترین دانشگاههای دنیا درس ميخوانید هستم. من هیچ وقت از دانشگاه فارغالتحصیل نشدهام. امروز ميخواهم داستان زندگی ام را برایتان بگویم. خیلی طولانی نیست و سه تا داستان است.
اولین داستان مربوط به ارتباط اتفاقات به ظاهر بی ربط زندگی است:
من بعد از شش ماه از شروع دانشگاه در كالج رید ترك تحصیل كردم ولی تا حدود یك سال و نیم بعد از ترك تحصیل به دانشگاه ميآمدم و ميرفتم و خب حالا ميخواهم برای شما بگویم كه من چرا ترك تحصیل كردم. زندگی و مبارزهی من قبل از تولدم شروع شد. مادر بیولوژیكی من یك دانشجوی مجرد بود كه تصمیم گرفته بود مرا در لیست پرورشگاه قرار بدهد كه یك خانواده مرا به سرپرستی قبول كند. او شدیداً اعتقاد داشت كه مرا یك خانواده با تحصیلات دانشگاهی باید به فرزندی قبول كند و همه چیز را برای این كار آماده كرده بود.
یك وكیل و زنش قبول كرده بودند كه مرا بعد از تولدم ازمادرم تحویل بگیرند. مادر بیولوژیكی من بعداً فهمید كه مادر من هیچ وقت از دانشگاه فارغالتحصیل نشده و پدر من هیچ وقت دبیرستان را تمام نكرده است. مادر اصلی من حاضر نشد كه مدارك مربوط به فرزند خواندگی مرا امضا كند تا اینكه آنها قول دادند كه مرا وقتی كه بزرگ شدم حتماً به دانشگاه بفرستند.
اینگونه شد كه هفده سال بعد من وارد كالج شدم و به خاطر این كه در آن موقع اطلاعاتم كم بود دانشگاهی را انتخاب كردم كه شهریهی آن تقریباً معادل دانشگاه استنفورد بود و پس انداز عمر پدر و مادرم را به سرعت برای شهریهی دانشگاه خرج ميكردم بعد از شش ماه متوجه شدم كه دانشگاه فایدهی چندانی برایم ندارد. هیچ ایدهای كه ميخواهم با زندگی چه كار كنم و دانشگاه چگونه ميخواهد به من كمك كند نداشتم و به جای این كه پس انداز عمر پدر و مادرم را خرج كنم ترك تحصیل كردم ولی ایمان داشتم كه همه چیز درست ميشود.
اولش كمی وحشت داشتم ولی الآن كه نگاه ميكنم ميبینم كه یكی از بهترین تصمیمهای زندگی من بوده است. لحظهای كه من ترك تحصیل كردم به جای این كه كلاسهایی را بروم كه به آنها علاقهای نداشتم شروع به كارهایی كردم كه واقعاً دوستشان داشتم. زندگی در آن دوره خیلی برای من آسان نبود. من اتاقی نداشتم و كف اتاق یكی از دوستانم ميخوابیدم. قوطیهای خالی پپسی را به خاطر پنج سنت پس ميدادم كه با آنها غذا بخرم. بعضی وقتها هفت مایل پیاده روی ميكردم كه یك غذای مجانی توی كلیسا بخورم. غذاهایشان را دوست داشتم.
من به خاطر حس كنجكاوی و ابهام درونیام در راهی افتادم كه تبدیل به یك تجربهی گران بها شد. بگذارید برایتان یک مثال بزنم:
كالج رید آن موقع یكی از بهترین تعلیمهای خطاطی را در كشور ميداد. تمام پوسترهای دانشگاه با خط بسیار زیبا خطاطی ميشد و چون از برنامهی عادی من ترك تحصیل كرده بودم، كلاسهای خطاطی را برداشتم. سبك آنها خیلی جالب، زیبا، هنری و تاریخی بود و من خیلی از آن لذت ميبردم. امیدی نداشتم كه كلاسهای خطاطی نقشی در زندگی حرفهای آیندهی من داشته باشد ولی ده سال بعد از آن كلاسها موقعی كه ما داشتیم اولین كامپیوتر مكینتاش را طراحی ميكردیم تمام مهارتهای خطاطی من دوباره تو ذهن من برگشت و من آنها را در طراحی گرافیكی مكینتاش استفاده كردم. مك اولین كامپیوتر با فونتهای كامپیوتری هنری و قشنگ بود.
اگر من آن كلاسهای خطاطی را آن موقع برنداشته بودم مك هیچ وقت فونتهای هنری الآن را نداشت. هم چنین چون كه ویندوز طراحی مك را كپی كرد، احتمالاً هیچ كامپیوتری این فونت را نداشت!
خب ميبینید آدم وقتی آینده را نگاه ميكند شاید تأثیر اتفاقات مشخص نباشد ولی وقتی گذشته را نگاه ميكند متوجه ارتباط این اتفاقها ميشود. این یادتان نرود شما باید به یك چیز ایمان داشته باشید، به شجاعتتان، به سرنوشتتان، زندگی تان یا هر چیز دیگری. این چیزی است كه هیچ وقت مرا نا امید نكرده است و خیلی تغییرات در زندگی من ایجاد كرده است.
منبع: سایت نارنجی
ادامه دارد...
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
داستان دوم من در مورد دوست داشتن و شكست است:
من خرسند شدم كه چیزهایی را كه دوستشان داشتم خیلی زود پیدا كردم. من و همكارم «وز» شركت اپل را درگاراژ خانهی پدر و مادرم وقتی كه من فقط بیست سال داشتم شروع كردیم ما خیلی سخت كار كردیم و در مدت ده سال اپل تبدیل شد به یك شركت دو بیلیون دلاری كه حدود چهارهزار نفر كارمند داشت.
ما جالب ترین مخلوق خودمان را به بازار عرضه كرده بودیم؛ مكینتاش. یك سال بعد از درآمدن مكینتاش وقتی كه من فقط سی ساله بودم هیأت مدیرهی اپل مرا از شركت اخراج كرد. چه جوری یك نفر ميتواند از شركتی كه خودش تأسیس ميكند اخراج شود؟ خیلی ساده. شركت رشد كرده بود و ما یك نفری را كه فكر ميكردیم توانایی خوبی برای ادارهی شركت داشته باشد استخدام كرده بودیم. همه چیز خیلی خوب پیش ميرفت تا این كه بعد از یكی دو سال در مورد استراتژی آیندهی شركت من با او اختلاف پیدا كردم و هیأت مدیره از او حمایت كرد و من رسماً اخراج شدم.
چند ماه واقعاً نمی دانستم که چه کار باید بکنم. احساس می کردم که سکان هدایت را پس از آن که به من واگذار شده بود، رها کرده بودم. ولی یك احساسی در وجودم شروع به رشد كرد. احساسی كه من خیلی دوستش داشتم و اتفاقات اپل خیلی تغییرش نداده بودند. احساس شروع كردن از نو.
شاید من آن موقع متوجه نشدم اخراج از اپل یكی از بهترین اتفاقات زندگی من بود. سنگینی موفقیت با سبكی یك شروع تازه جایگزین شده بود و من كاملاً آزاد بودم. آن دوره از زندگی من پر از خلاقیت بود. در طول پنج سال بعد یك شركت به اسم نكست تأسیس كردم و یك شركت دیگر به اسم پیكسار و با یك زن خارق العاده آشنا شدم كه بعداً با او ازدواج كردم.
پیكسار اولین ابزار انیمیشن كامپیوتر دنیا را به اسم Toy Story به وجود آورد كه الآن موفقترین استودیوی تولید انیمیشن در دنیاست. در یك سیر خارق العادهی اتفاقات، شركت اپل نكست را خرید و این باعث شد من دوباره به اپل برگردم و تكنولوژی ابداع شده در نكست انقلابی در اپل ایجاد كرد. من با زنم لورن زندگی بسیار خوبی را شروع كردیم.
اگر من از اپل اخراج نمی شدم شاید هیچ كدام از این اتفاقات نمی افتاد. این اتفاق مثل داروی تلخی بود كه به یك مریض ميدهند ولی مریض واقعاً به آن احتیاج دارد. بعضی وقتها زندگی مثل سنگ توی سر شما ميكوبد ولی شما ایمانتان را از دست ندهید. من مطمئن هستم تنها چیزی كه باعث شد من در زندگی ام همیشه در حركت باشم این بود كه من كاری را انجام ميدادم كه واقعاً دوستش داشتم.
ادامه دارد...
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
داستان سوم من در مورد مرگ است:
هفده ساله بودم که در جایی خواندم اگر هر روز جوری زندگی كنید كه انگار آن روز آخرین روز زندگی تان باشد شاید یك روز این نظر به حقیقت تبدیل بشود.
(یادداشت: به نظر من این جمله از سخنرانی زیاد خوب ترجمه نشده. منظور از این جمله این بوده که اگر آدم هر روز را آنطور زندگی کند که انگار آخرین روز عمرش است، این تصور زیاد دور از واقعیت نخواهد بود، به این خاطر که بالاخره یکروز مرگ از راه می رسد).
این جمله روی من تأثیر گذاشت و از آن موقع به مدت سی و سه سال هر روز وقتی كه توی آینه نگاه ميكنم از خودم ميپرسم اگر امروز آخرین روز زندگی من باشد آیا باز هم كارهایی را كه امروز باید انجام بدهم، انجام ميدهم یا نه. هر موقع جواب این سؤال نه باشد من ميفهمم در زندگی ام به یك سری تغییرات احتیاج دارم. به خاطر دانستن این كه بالآخره یك روزی خواهم مرد برای من به یك ابزار مهم تبدیل شده بود كه كمك كرد خیلی از تصمیمهای زندگی ام را بگیرم چون تمام توقعات بزرگ از زندگی، تمام غرور، تمام شرمندگی از شكست، در مقابل مرگ رنگی ندارند.
حدود یك سال پیش دكترها تشخیص دادند كه من سرطان دارم. ساعت هفت و سی دقیقهی صبح بود كه مرا معاینه كردند و یك تومور توی لوزالمعدهی من تشخیص دادند. من حتی نمی دانستم كه لوزالمعده چی هست و كجای آدم قرار دارد ولی دكترها گفتند این نوع سرطان غیرقابل درمان است و من بیشتر از سه ماه زنده نمی مانم. دكتر به من توصیه كرد به خانه بروم و اوضاع را رو به راه كنم. منظورش این بود كه برای مردن آماده باشم و مثلاً چیزهایی كه در مورد ده سال بعد قرار بود به بچههایم بگویم در مدت سه ماه به آنها یادآوری بكنم.
این به این معنی بود كه برای خداحافظی حاضر باشم. من با آن تشخیص تمام روز دست و پنجه نرم كردم و سر شب روی من آزمایش اپتیك انجام دادند. آنها یك آندوسكوپ را توی حلقم فرو كردند كه از معدهام ميگذشت و وارد لوزالمعدهام ميشد. همسرم گفت كه وقتی دكتر نمونه را زیر میكروسكوپ گذاشت بی اختیار شروع به گریه كردن كرد. چون كه او گفت كه آن یكی از كمیاب ترین نمونههای سرطان لوزالمعده است و قابل درمان است. مرگ یك واقعیت مفید و هوشمند زندگی است. مرگ واقعیت مشترك در زندگی همهی ماست.
شاید مرگ بهترین اختراع زندگی باشد چون مأمور ایجاد تغییر و تحول است. مرگ كهنهها را از میان بر ميدارد و راه را برای تازهها باز ميكند. یادتان باشد كه زمان شما محدود است، پس زمانتان را با زندگی كردن به جای زندگی بقیه هدر ندهید.
هیچ وقت توی دام غم و غصه نیافتید و هیچ وقت نگذارید كه هیاهوی بقیه صدای درونی شما را خاموش كند و از همه مهمتر این كه شجاعت این را داشته باشید كه از احساس قلبی تان و ایمانتان پیروی كنید.
موقعی كه من سن شما بودم یك مجلهی خیلی خواندنی به نام كاتالوگ كامل زمین منتشر ميشد كه یكی از پرطرفدارترین مجلههای نسل ما بود این مجله مال دههی شصت بود كه موقعی كه هیچ خبری از كامپیوترهای ارزان قیمت نبود تمام این مجله با دستگاه تایپ و قیچی و دوربین پولوراید درست ميشد. شاید یك چیزی شبیه گوگل الآن ولی سی و پنج سال قبل از این كه گوگل وجود داشته باشد. در وسط دههی هفتاد آنها آخرین شماره از كاتالوگ كامل زمین را منتشر كردند. آن موقع من سن الآن شما بودم و روی جلد آخرین شمارهی شان یك عكس از صبح زود یك منطقهی روستایی كوهستانی بود. از آن نوعی كه شما ممكن است برای پیاده روی كوهستانی خیلی دوست داشته باشید. زیر آن عكس نوشته بود:
stay hungry stay foolish
این پیغام خداحافظی آنها بود وقتی كه آخرین شماره را منتشر ميكردند.
stay hungry stay foolish
این آرزویی هست كه من همیشه در مورد خودم داشتم و الآن وقت فارغالتحصیلی شما آرزویی هست كه برای شما ميكنم.
این بود متن خلاصه شده ی سخنرانی استیو جابز. در رابطه با پیام آخر سخنرانی باید گفت که منظور از hungry این است که همیشه گرسنه و یا تشنه ی یادگیری و پیشرفت باشید. کلمه ی foolish به نوعی حماقت اشاره دارد. البته احتمالاً منظور این است که مانند دیوانه ها از چیزی نترسید و جرات انجام کارهای جدید را داشته باشید.
از نظر من او در کار خودش واقعاً موفق بوده و شنیدن صحبت های آدم های موفق برایم جالب است، هر چند که شاید با بعضی از عقاید و یا رفتارهایشان موافق نباشم.
امیدوارم از این مطالب خوشتان آمده باشد.
ممنونم که وقت گذاشتید و اینها را مطالعه کردید.
موفق باشید.
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
RE: با آقای استیو جابز و شرکت اَپل آشنا بشوید
جابز تمام نشد؛ آغاز شد
--فكر مي كنيد كه چه اتفاقي مي افتد كه يك نفر اين قدر در جهان اطراف خودش تاثير مي گذارد؟
احمد حلت( مدير مسئول مجله موفقيت): مرگ جابز چند پيام دارد. او خيلي سختي كشيد. يك بي خانمان بود از پدري سوري تبار كه او را در شهر رها كرده بودند. خيلي رنج و سختي كشيد ولي نشان داد اگر بخواهيد موفق شويد اينها بهانه است و نمي شود و ممكن نيست نداريم.
دوم اين كه استيو جابز هم كه باشي بالاخره در برابر مرگ بايد زانو بزني. با ميليارد ها دلار پول و شهرت و اعتبار و اميد و آرزو. سومين نكته اين كه اگر با خلاقيت و عشق به مردم خدمت كنيد مي توانيد شگفتي بيافرينيد. اپل يك شگفتي در دنياي امروز ما بود.
چهارم اين كه هروقت احساس درماندگي و تنهايي در راه هدف خودتان به شما دست داد به لحظاتي فكر كنيد كه اين مرد قدرتمند ساعت ها در آزمايشگاه خودش كار مي كرده گاهي تا تا 20 ساعت در روز و با نهايت ميل و عشق به كار. اگر به اين سبك حركت كنيد نه تنها به آرمانتان خواهيد رسيد كه نامتان نيز جاودانه خواهد شد. هر كسي خدمتي به مردم كند و كيفيت زندگيشان را بالاتر ببرد بركاتش را هم خواهد چشيد.
--هنگامي كه استيو جابز بر اثر بيماري از مديريت اپل استعفا كرد يكي از همكاران او در دنياي تكنولوژي گفت كه استعفاي جابز پايان يك دوران است. نظر شما درباره ي اين جمله؟
اين طور نيست. نه تنها تمام نشد كه جابز آغاز شد. او دوران جديدي را آغاز كرد. او حتي با رفتنش هم تحولي ايجاد كرد. استعفايش هوشمندانه بود. به موقع برخاستن از پشت ميز نشانه باهوش هاست. يك نابغه وقتي مي بيند كه به هر دليلي نمي تواند جايي را اداره كند كنار مي كشد.
--شخصاً فكر مي كنيد كه بزرگترين ويژگي جابز چه بود؟
سادگي اش. اين كه فرزند رنج و فقر و غم بود. اين كه به عنوان يك سخنران حرفه اي وقتي حرف هايش را گوش مي كردم لذت مي بردم از نوع ارتباطي كه برقرار مي كند. اين كه براي مخاطبش ارزش قائل بود و مدام به اين مي انديشيد كه چطور مي تواند كيفيت زندگي آنها را بالاتر ببرد.
تعظيم به مردي كه نمرد...
او به آدم ها آموخت كه از فناوري هاي پيچيده در زندگي عادي خود استفاده كنند.
استيون پاول جابز دانشگاه رفت اما ادامه نداد. هيچ وقت هم حسرتش را نخورد. به آن افتخار مي كرد چون بدون آن در اين دنيايي كه همه مدرك دانشگاهي داشتن را افتخار مي دانند دنيا را تكان داد. استيو جابز مدت زمان زيادي مدير نبود. او شركت معروف اپل با آن سيب گاز زده معروفش را بنيان گذاشت. سال ها مدير عامل اپل بود و بعد كنار گذاشته شد. شركت معروف پيكسار را بنيان گذاشت. فيلم هاي داستان اسباب بازي ها و هيولاها كار شركت پيكسار بود. بعدها وقتي اپل پيكسار را خريد دوباره در سمت جانشين مدير عامل به اپل بازگشت. سهام زيادي از اپل خريد و از لحاظ ثروت كم و كسري نداشت. اما اين ها باعث نشد استيوجابز دوست داشتني شود. او در دنيايي كه تخصص گرايي بيداد مي كند حركتي بسيار زيبا انجام داد كه درسي بزرگ براي همه كساني شد كه گمان مي كنند در اين دنياي پيشرفته نمي توان بدون داشتن تخصص بالا كاري انجام داد.
او به درد بخور بودن و مفيد بودن و ارزش افزوده داشتن را به تكنولوژي هاي پيشرفته اضافه كرد . از اين مسير به خيلي از آدم هاي عادي كمك كرد تا از فناوري هاي پيچيده در زندگي عادي خود استفاده كنند. آن هم استفاده مفيد و سازنده.
همه آدم هاي مشهور در سوگ او ماتم گرفتند.ميليون ها سايت معتبر در سراسر جهان تصوير سياه و سفيد اور را در حالي كه دست به چانه اش داشت روي صفحه اول خود گذاشتند. همه به مردي تعظيم كردند كه پزشكان تاييد كرده بودند به خاطر سرطان لوزالمعده دار فاني را وداع كرده و مرده است. همه به پاس خدمات مردي تعظيم كردند كه در دنياي فناوري روي كاربردي بودن و به درد بخور بودنش آبروي خود را گذاشت. جابز مهربان بود. مهربان بودن در اين دنيا به خصوص وقتي مدير عامل شركت بزرگي مثل اپل هستي كار ساده اي نيست. اما همه كارمندان اپل متفق القول مي گويند استيو يك انسان به تمام معنا بود. او به گفته خودش از هفده سالگي چنان زندگي كرد كه انگار همين امروز آخرين روز زندگي اوست.او مي گويد آن قدر به درستي اين نكته ايمان دارد كه يقين دارد روزي واقعي خواهد شد و امروز انگار آن روز است.
من استيو را نه به خاطر مديريتش كه بيشتر به خاطر نگاهش به زندگي دوست دارم. او در جواني سختي هاي زيادي را متحمل شد. مادرش او را از خود راند و در دامن خانواده اي ديگر بزرگ شد. خود او مي گويد روزهايي در زندگي سراغ دارد كه چيزي براي خوردن نداشته است. اما او استيو جابز بود و مي توانست خودش را بلند كند و سر پا بايستد. او فتح دنيا را به شكلي متفاوت آموزش داد. در عين حال كه از رعايت اصول اخلاقي و انساني دست بر نداشت اما توانست با خلق ايده حق كپي رايت سيب گاز زده اپل را به شهرتي جهاني برساند.
سخنراني جابز در دانشگاه استانفورد را ميليون ها نفر در سراسر جهان ديده اند. او در بخشي از اين سخنراني مي گويد كه وقتي قيد ادامه تحصيل در دانشگاه را زد با سختي هاي زيادي روبرو شد. مجبور بود روي كف اتاق دوستانش بخوابد و از راه جمع كردن و فروش بطري نوشابه هاي مصرف شده پول جمع كند و براي سير كردن شكمش كيلومتر ها براي رسيدن به نزديك ترين مركز خيريه هر روز راه برود. اما او اين ها را براي رشد و تعالي خودش لازم مي دانست. استيو مي گويد سختي هاي زندگي شبيه داروهاي تلخي هستند كه انسان مريض مجبور است بخورد. اين تلخي ها براي مداواي انسان هاي بزرگ لازم اند. براي همين جابز هرگز از سختي ها و دشواري هاي زندگي ناراحت نبود.
او مي گفت به ياد مرگ بودن مانع از اين مي شود كه فكر كني چيزي براي از دست دادن داري. زمان تو محدود است پس دنبال اين نباش كه طبق نظر ديگران زندگي كني و زندگي خود را هدر دهي. شجاع باش و دنبال آنچه آرزو داري برو.
در مقابل مردي كه در زندگي ديگران زندگي نكرد بلكه طرح زندگي خودش را خودش ريخت و تمام عمر هم عاشق طرحش بود و پاي آن ايستاد و به جواب رساند به پاس احترام سر خم مي كنم. براي من استيو با اين نگاه زيبايش به زندگي هرگز نمي ميرد. من همين جا به مردي كه نمرده است تعظيم مي كنم.
استيو جابز نماد زندگي امروزي است و نماد عدالتي كه مي گويد با هيچ هم مي توان شروع كرد و هر كس كه نبوغش را داشته باشد و استقامتش را مي تواند به جايگاه لازم نيز برسد.
منبع: مجله موفقيت