سلام خدمت دوستان گرامی
با اینکه کمتر از یه ماه بود که از مرخصی برگشته بودم یه ماموریت کاری بهم رسید و با بهونه ماموریت دوباره رفتم تهران. از همون ماه قبل مادرم با اینکه من رو خوب میشناسه که این طریقه رو نمیپسندم اصرار داشت که با یکی از دخترهای محله مون آشنا بشم ولی من به خاطر اینکه از پرنسیب های زندگیم دوری از ازدواج با معرف و خواستگاری سنتیه و یه دلیل دیگه که ترجیح میدم اینجا بیان نکنم، قبول نکردم. اما این بار با توضیحاتی که مادرم داد و شرطی که من گذاشتم که در مراحل آشناییمون کوچکترین دخالت و نظارتی نکنه، قبول کردم که وارد این آشنایی بشم. توی توضیحاتی که مادرم داد متوجه شدم که این خانم خیلی از خصوصیات مد نظرم رو داره و همین هم منو ترغیب کرد که این بار رو پیش برم ببینم چی میشه، بعد از اون ما دو ملاقات طولانی باحضور خاله ایشون با هم در پارک داشتیم و بعضی از خصوصیات همدیگر رو از هم پرسیدیم. حالا از دوستان میخوام اگر در توانشون هست بعضی از سوالات و ابهام هایی رو که برام وجود داره رفع کنن. چون این خانم از یک سری از معیارهای من برای ازدواج کمی زاویه دارن و یک سری از اونها رو هم حتی بیشتر از اون چیزی که مد نظرم بوده و سال گذشته در تاپیک معیارهای ازدواجم خدمت دوستان گفته بودم، واجد هستن.
اول بعضی از شرایط خاص ایشون رو عرض میکنم:
ایشون به ترتیب 5 و 4 سال پیش پدر و مادرشون رو از دست دادن. پدرشون بر اثر یک کنسر مغزی و مادرشون به احتمال زیاد بر اثر یه اشتباه پزشکی و الان با خاله شون که مجرد ولی مسن هستن زندگی میکنن و یه برادر کوچکتر هم دارن. مادر من با خاله ایشون در پایگاه بسیج محله مون دوست هستن و با توجه به شرایط نامناسب زندگی ایشون و اون اخلاق مادرم که به شدت دنبال معرفی افراد به هم برای ازدواج هستن، قبلا دو خواستگار دیگه هم به ایشون معرفی کرده بودن که اونها رو این خانم نپسندیده بودن و خواستگارهای دیگرشون رو هم من زیاد کنجکاوی نکردم ولی به طور کلی گفتن که به خاطر شغل یا ظاهر یا خانواده، اونها رد کردن.
اما مواردی که باعث ابهام من هستن و با معیارهام زاویه دارن:
البته پیشاپیش از اینکه موارد رو خیلی مدون و به ترتیب اهمیت نمیگم و همونطور که به یادم میاد مینویسم عذر میخوام.
ایشون بیشتر از 14 سال با من اختلاف سنی دارن و تازه اواخر این ماه 20 ساله میشن که البته در ملاقات دوممون گفتن که اصلا براشون این اختلاف سنی مهم نیست. من همیشه فکر میکردم که نمیتونم با خانمهایی با این اختلاف سنی ارتباط مناسب برقرار کنم و حداکثر اختلاف معقول برای خودم رو حدود 10 سال میدونستم اما الان متوجه شدم که نوجوان درون زنده و سرحالی دارم (دیگه نمیشه گفت کودک درون) و خیلی راحت میتونم وارد دنیای افراد با اختلاف سنی زیاد بشم. اما مطلب اینه که ایشون حتی خیلی بیشتر از بقیه همسالهاشون نوجوان هستن و اونقدرها پخته به زندگی نگاه نمیکنن که بعضی مصداق های این موضوع رو کم کم عرض میکنم.
موضوع بعد اینکه ایشون ظاهر خیلی زیبایی دارن و قدبلند و لاغر هستن و البته بعضی موارد دیگه رو هم واجد هستن که به علت اینکه مناسب فضای عمومی نیست بیان نمیکنم ولی به طور کل باید بگم که برام از چیزی که مدنظرم بوده هم ایده آلتر هستن و میترسم همین باعث بشه که چشمم روی بعضی از موارد تاثیرگذار و مهم بسته بشه.
نکته بعدی اینه که وضع زندگیشون متوسط هست البته دستشون به دهان میرسه ولی وضع مالیشون از خانواده ما خیلی پایینتر هست که البته این هم در نظر من یک نکته مثبت هست اما میترسم که باعث ایجاد حس بدی در ایشون بشه.
وقتی که به مقدار اهمیت دادن من به موضوع سلامت جسمیشون از هر نوع بیماری مهم قلبی و عصبی و هورمونی پی بردن، یکی دو مورد رو گفتن که کمی من رو به فکر برده و من هم روم نشد که به طور واضح ازشون بپرسم، مثلا گفتن که بدنشون مثل همه خانمها کمی موی زاید داره. یا گفتن که وقتی که عصبانی بشن خیلی عصبانیتشون شدیده، در حالیکه خود من بالکل عصبانی نمیشم (ممکنه غیر قابل باور باشه ولی من شاید در طول یک سال گذشته هم حس عصبانیت شدید رو تجربه نکردم و یکی دو بار هم که ناراحت شدم خیلی سطحی و فقط در حد 1 یا 2 دقیقه طول کشیده) حالا نگرانی من اینه که این اختلاف میزان تسلط بر اعصاب مشکل ساز بشه.
نکته بعد اینکه حس میکنم ایشون کمی در تصمیماتشون و مخصوصا در تصمیمات مهم مردد هستن مثلا وقتی که من در جلسه اول مقدار نفرتم رو از رسم و رسوماتی مثل گرفتن هر نوع جشن ازدواج مثل جشن عقد و عروسی و پوشیدن کت و شلوار در میان جمع و نقل مجلس شدن گفتم و گفتم که مد نظر من اینه که زندگی مشترک رو بعد از عقد محضری و با یک سفر ماه عسل به جزیره بالی شروع کنیم و برای داشتن خاطره ازدواج هم با پوشیدن لباس عروس و داماد به بهترین آتلیه های شهر بریم و عکسهای هنری بندازیم و همینطور گفتم که انتظار دارم که ایشون هیچ نوع جهیزیه ای همراه خودش به زندگی من نیاره و فقط با یک دست لباس و وسایل شخصیش پا به خونه من بذاره، ایشون اولش جبهه گرفتن و گفتن که من از بچگیم آرزو داشتم که لباس عروس بپوشم و توی جشنم بدرخشم و... . بعد از جلسه اول که من کاملا به خاطر این مورد موضوع رو منتفی شده تلقی میکردم ایشون پیغام دادن و خواستن که ملاقات دوم رو داشته باشیم و در اونجا گفتن که من هم هرچقدر فکر میکنم میبینم که علاقه زیادی به اینطور جشنها ندارم و همون ماه عسل خارج رو بیشتر میپسندم.
موضوع دیگه که شاید بایست زودتر میگفتم مقدار تحصیلات ایشونه که بسیار پایینتر از اون چیزیه که من همیشه در ذهنم بوده، ایشون بعد از فوت پدر و مادرشون از نظر تحصیلی خیلی دلسرد میشن و افت پیدا میکنن طوریکه مدت طولانی تحصیل رو کنار میذارن و الان در مدارس نوبت دوم تازه در حال گذروندن دوران دبیرستان هستن که اون رو هم میخوان نیمه کاره کنار بذارن.
در این رابطه هم در جلسه دوم صحبتمون کمی ابراز نگرانی داشتن که من یا خانوادم در زندگی به روشون بیاریم که من از جانب خودم بهشون اطمینان دادم و گفتم که اگر من وارد یه زندگی مشترک بشم دیگه حق ندارم که به مسایلی که خودم قبولشون کردم حتی اشاره کنم و اگر مشکلی داشته باشم اصلا وارد اون زندگی نمیشم. حالا این موضوع تحصیلات رو نمیدونم باید چقدر جدی بگیرم مثلا همش این به ذهنم میاد (و البته به خودشون هم تلویحا گفتم) که من فقط برام مهمه که همسر آیندم بتونه از پس کمکهای درسی به فرزندانمون تا آخر دوران ابتدایی بر بیاد که گفتن که درسهای اون موقع رو کاملا میتونن آموزش بدن و مشکلی ندارن. اما من هنوز هم در این مورد خیلی دودل هستم و فکرم رو مشغول کرده که آیا واقعا میتونم این موضوع رو نادیده بگیرم یا نه؟
مطلب بعدی که البته زیاد برای خودم مهم نبوده ولی احتمال داره که بعدها مشکل ساز بشه، (و سوال من هم همینه که آیا مهم هست یانه؟) اینه که ایشون در ملاقاتهامون کمی از اون چیزی که پیش بینی من بود کمتر به آداب ارتباط متقابل پابند بودن. نمیدونم شاید چون این اولین خواستگاری من به این صورت بوده، پیش فرض من کمی اشکال داره ولی به هر حال جور دیگه ای تصور میکردم. مثلا ایشون در طول مدت ملاقات اولمون چند بار با آدامسشون بادکنک درست میکردن و میترکوندن که من توی دلم خیلی خندم میگرفت ولی به زور جلوی خندم رو میگرفتم یا مثلا وقتی که میزان اهمیت دادن خودم رو به نداشتن سابقه روابط نزدیک با آقایون براشون میگفتم تا مقدمه ای باشه که بتونم بعدها معیار شماره 11 در تاپیک قبلیم رو بهشون مطرح کنم، ایشون خیلی رک بهم گفتن که من تا حالا اصلا نسبت به پسرها آلرژی داشتم و حتی اگر جایی اتفاقی بهشون میخوردم لباسم رو میشستم. با اینکه این حرفشون قطعا اغراق آمیزه، ولی اینکه تو روی خودم گفت که به همجنسهای من آلرژی داشته کمی برام ناراحت کننده بود.
یکی از مسایلی که خیلی روی من تاثیرگذار بوده و باعث ایجاد دلبستگی اولیه شده جوابشون در برابر این سوالم بود که پرسیدم معیارهای شما برای ازدواج چیه؟ ایشون با لحن مظلومانه ای فقط گفتن من فقط میخوام که همسرم من رو خیلی دوست داشته باشه و بهم احترام بذاره و در کارهاش نظر من رو هم بخواد. راستش من اولش فکر میکردم که ایشون یه لیستی رو برام از حفظ یا از روی کاغذ بخونن و معیارهاشون رو بگن. یه لیستی مثل همون که خودم در پست ارسالی قبلیم در تاپیک یکی از خانمها آورده بودم و بهشون پیشنهاد داده بودم که چنین معیارهایی رو برای ازدواج داشته باشن. اما باید اعتراف کنم که از وقتی این جمله رو ازشون شنیدم به شدت روم تاثیر مثبت گذاشته، چیزی که اصلا در مورد خودم پیش بینی نمیکردم... نمیدونم شاید بالکل این تصنعی نبودن صحبتهاشون و مهندسی شده نبودن صحبتها و نظراتشون و دلی و لحظه ای بودن جوابهاشون این اثر رو ایجاد کرده باشه. در این مورد هم نمیدونم این موضوع خوبه یا بد؟
اما یکی از چیزهای دیگه که علاوه بر چند مورد دیگه که بالا گفتم باعث ایجاد علاقه اولیه زیادی در من شده اینه که ایشون در ملاقاتهامون دوبار گفتن که علاقه زیادی به بچه ها و مادری دارن و همیشه در مهمانیها و ملاقاتها با بچه ها با اونها سرگرم میشن و خیلی خوب هم با بچه ها ارتباط میگیرن.
مورد آخری هم که از موارد ایجاد دلبستگی برای من الان یادم میاد اینه که ایشون همون اوایل ملاقاتمون بدون اینکه معیار من رو در این مورد بدونن گفتن که اصلا نمیتونن به اشتغال فکر کنن و اینطوری یکی از نگرانیهای مهم من کاملا برطرف شد.
روی هم رفته چیزهایی که من رو به ایجاد این تاپیک ترغیب کردن بیشتر اون اختلافاتی هستن که در ایشون با معیارهای مدون شده قبلی من وجود داره و در تاپیک معیارهای ازدواج در سال گذشته آورده بودم ولی الان میبینم که خود من هم با اون پیشفرضهایی که از خودم داشتم فرقهایی میکنم و مثلا اون مواردی که گفتم در ایشون باعث ایجاد علاقه زیادی در من شد به غیر از زیباییشون، بقیه موارد برای خودم هم عجیب بود.
من سوالات و ابهام های خودم رو در هر پاراگراف به طور جداگانه آوردم و امیدوارم دوستان در هر کدوم از این موارد که نکته مهمی برام داشتن دریغ نکنن و از راهنماییهاشون بی نصیب نذارن.
راستش من به دلایلی ترجیح میدم که به مشاوره قبل از ازدواج حداقل برای کلیت موضوع نرم و فقط برای بعضی موارد خاص که ابهاماتمون قابل رفع نبودن اون هم به شکل موردی از مشاور کمک بخواهیم. چون من مطمئنم که قریب به اتفاق مشاورها با اولین سوالشون از بنده که متوجه عدم اعتقادم به ادیان سامی و مسایل مذهبی بشن فاتحه این ارتباط رو خواهند خوند و هم بنده و هم ایشون رو نهی خواهند کرد. و همینطور بقیه مواردی رو که ممکنه مشاورها باعث عدم هم کفوی بدونن مثل اختلاف وضعیت مالی خانواده هامون و... که به نظر من اینطور نیست.
علاقه مندی ها (Bookmarks)