تشکرشده 37,119 در 7,019 پست
paiize (پنجشنبه 25 دی 93), terme00 (پنجشنبه 25 دی 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 26 دی 93), مسافر زمان (جمعه 26 دی 93),آرام عشق(پنجشنبه 25 دی 93), دختر بیخیال (یکشنبه 28 دی 93)
تشکرشده 881 در 199 پست
سلام بر عزیزان دل
من اولین نفرم !!! من خیلی خوش قدم هستما !!!
چند شبه خواب های آشفته می بینم !! پریشب خواب دیدم پسرمو دستگیرش کردند بردند زندان حالا من میرم از ولی دم رضایت بگیرم هر چی به دست و پاشون میفتم با گریه و زاری که پسرم فقط هشت سالشه رضایت بدین اصلا قبول نمی کردند سرآخر خودم با صاحب زندان صحبت کردم تا منم پیش پسرم تو زندان باشم
دیشب هم خواب دیدم پسرم از خونه رفت بیرون و گم شد و همسرم واسه اینکه کمتر غصه بخورم رفت یه خیلی بچه جمع کرد آورد پیشم اما من فقط پسر خودمو میخواستم :(( بعدش پسرمو از تو جنگل با سر و وضع خاکی پیدا کردند جالبه پسرم سرحال و قبراق میگه خیلی خوش گذشت
چند شب پیش هم خواب دیدم جناب مدیر از همدردی خداحافظی کردند و فرمودند کاش حامیان من الآن اینجا بودند
کلانی قاطی کردم
اکثرا هم خواب می بینم یا عروسیمه !! یا تو بیمارستان هستم و بچه بغلمه
تشکرشده 10,678 در 2,786 پست
ملودی شب غذای سنگین نخوردی؟صدقه بده.
paiize (پنجشنبه 25 دی 93), terme00 (شنبه 27 دی 93),آرام عشق(پنجشنبه 25 دی 93), دختر بیخیال (یکشنبه 28 دی 93)
تشکرشده 881 در 199 پست
فرهنگ من اصولا شب ها شام سبک میخورم فکر کنم به خاطر این باشه که تو سایت( پرشین وی) یه سری حوادث رو خوندم خواب بد دیدم!
اما در کل خواب های آشفته زیاد می بینم الآن یکی دوماهی میشه !!
مخصوصا افتادن از بلندی !! یا یکی داره دنبالم میکنه اما نمیتونم فرار کنم !! یا میخوام داد بزنم کمک ! نمیتونم ، اصلا صدام در نمیاد
بعدش یه چیز دیگه وقتی هم از خواب میپرم انگاری یه نفرو میبینم !! هی چشمهامو باز و بسته میکنم تا محو بشه
خواب های خوب من هم اینه که دارم با بچه ها بازی میکنم و خودمم بچه زیاد دارم :)) خواب های عرفانی هم می بینم :))
صدقه دادم ، آیة الکرسی هم خوندم ... کمی دلهره گرفتم اما با خوندن آیة الکرسی و دمیدن به سمت پسرم آروم می گیرم
ammin (یکشنبه 28 دی 93), paiize (یکشنبه 28 دی 93), terme00 (شنبه 27 دی 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 25 دی 93), دختر بیخیال (یکشنبه 28 دی 93)
تشکرشده 3,495 در 804 پست
نمیدونم چرا بعضیا قوانین سایتو لگدمال می کنن در حدی که مدیر همدردی هم ناچار میشند در اول این تاپیک تذکر ویژه به چنین عناصر هنجار شکن و مخل قانون سایت بدهند!!
()
اولا که چرا تو تاپیک جدی من اومدید چت می کنید !!!؟
ثانیا من کی گفتم اولین خاطره میتونه باعث مشکل یا پیشرفت بشه !! این قدر دنبال سوتی گرفتن از منید که اصلا پست منو کامل نمی خونید و سریعا ذهن سازی می کنید و اونو باور میکنید!! یعنی تا این حد کم اوردین که دست به دامن توهم و جو سازی شدین !!؟؟
ثالثا این مطالعه شده هم هست
رابعا میخواستم تو مقدمه مثلا یه چیزی گفته باشم مثلا!!!!!! ای بابا! حالا باید صاف زیر همون پست اینو بنویسین !! حالا که این کارو کردین مدالو دیگه نمیدم !! اون حرفامم تو تاپیک قبلی پس میگیرم !! حالا یه سوتی کوچیک دادم !! من از شما اقرار نامه صریح دارم!، بگم؟ بگم؟
اینم که به شما ارتباطی نداره !!! ولی حالا چون کنجکاوید میگم ؛ تویه ناسا داشتم یه مساله ی پیچیده ی ریاضی رو حل میکردم
میدونید من میتونستم همونجا جوابتونو بدم ولی نمیخواستم خوردتون کنم جلو غریبه ها !!! همین جا یه گوشمالیه کوچولو کافی بود براتون!!
بقیه موارد هم بماند ! فعلا با همینا سرگرم بمونید !!!
من بر می گردم ولی اینبار با یه نقشه ی جدید! ؛ فکر نکن از میدون به در شدم ! این آخر بازی نیست!!
من دیوانه چو زلف تو رها میکردم / هیچ لایقترم از حلقه زنجیر نبود
ویرایش توسط m.reza91 : جمعه 26 دی 93 در ساعت 00:53
paiize (یکشنبه 28 دی 93), terme00 (یکشنبه 28 دی 93), فرشته اردیبهشت (جمعه 26 دی 93), دختر بیخیال (یکشنبه 28 دی 93)
تشکرشده 1,769 در 422 پست
سلام دوستان خوببید ؟؟؟؟؟؟؟/
درسته اینجا فضای مجازیه اما آدم احساس میکنه واقعا باغ نو و تر تمیز شده مثل عیدا که خونه هارو خونه تکونی می کنن تمیز میشه ...
بوی نویی باغ حس میشه ... دقت کردین هر چیز نو و تازه ای یه بوی نویی داره ؟ کتاب نو .... لباس نو ...
حالا عامو رضا اول کار با دعوا شروع کردی چرا ؟ همش تهدید همش شاخ و شونه کشیدن ... بابا بی خیال بذار بوی نو بودن باغ رو حس کنیم ...
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تورا عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی، به خدا مثل تو تنهاست بخند ...
m.reza91 (یکشنبه 28 دی 93), paiize (یکشنبه 28 دی 93), فرهنگ 27 (یکشنبه 28 دی 93), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 28 دی 93),آرام عشق(یکشنبه 28 دی 93), دختر بیخیال (یکشنبه 28 دی 93)
تشکرشده 6,489 در 1,468 پست
سلام
من که راحت شدم...امتحانهام تموم واسه همیشه!!فارغ التحصیل شدمها...
دیگه هم هیچوقت قصدادامه دادن ندارم!!
چی بود...همش استرس....
میگم زودنبودواسه راه اندازی باغ جدید!!میزاشتید دم عید همراه باخونه تکونی ها تاپیک تکونی هم میکردیم!!
آخ جوون عید...یه تاپیک تکونی حسابی داریم چون بعضی ها هم نیست وسرپستن!!سفره هفت سینشون روتوی برجک پهن میکنن!!
عمر که بی عشق رفت
هیچ حسابش مگیر...
m.reza91 (یکشنبه 28 دی 93), terme00 (دوشنبه 29 دی 93), فرهنگ 27 (یکشنبه 28 دی 93), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 28 دی 93), دختر بیخیال (یکشنبه 28 دی 93)
تشکرشده 10,678 در 2,786 پست
دقیقن پاییزِ،من امروز داشتم،در طول سال خونده بودم،چند دورم قبل از امتحان تموم کردم
همون قسمت هایی که احتمال می دادم سوال میاد،بیشتر خوندم،سوالم اومد ولی ناقص
نوشتم،بعد از امتحان یه دلهره سنگین گرفته بودتم،حتمنم باید شرطی نشم،همون گفتم
به دلهرش می ارزه؟دوتا صدقه تومن اندختم به نیت نمرم خوب بشه.
terme00 (دوشنبه 29 دی 93), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 28 دی 93), دختر بیخیال (یکشنبه 28 دی 93)
تشکرشده 5,213 در 1,375 پست
من دختر تنبلی شدم :((
اعصابم از خودم خورده، امتحاناتم تموم شده و من بجاییکه بشینم روی پروژه ام سخت کار کنم همش وقتم و الکی هدر میدم:((
امروز از صبح تا حالا فقط یک مقاله خوندم:(( اینقدر وقتم و هدر میدم :(((که حتی برای اینکه بتونم به برنامه دیروزم برسم مجبور شدم تا ساعت چهار صبح بیدار بمونم:(
چرا من تنبل شدم چرا به برنامه ام نمیرسم.
آبروم داره میره.
اگه پروژه ام و خوب تحویل ندم آبروم جلوی استادم میره.
از اول ترم هدفم این بود مورد تایید یکی از اساتیدمون باشم، استادی که دخترا و اصلا قبول نداره.حالا که با زحمت تونستم تاییدشو بگیرم، دارم تنبلی میکنم :((
یک دارو میخوام واسه درمان تنبلی! کسی نداره :(
**برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
یاد نمیگرفتم .....! **
ویرایش توسط دختر بیخیال : یکشنبه 28 دی 93 در ساعت 22:41
terme00 (دوشنبه 29 دی 93), فرهنگ 27 (یکشنبه 28 دی 93), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 28 دی 93)
تشکرشده 6,881 در 1,486 پست
امروز کم مونده بود بی فرشته بشین .
امروز از سرویس جا موندم بسیار هم دیر شده بود تا اینکه سریع اقدام به گرفتن ماشین کردم گفت بفرما خانم در خدمتیم
سوار شدم ادرسو گفتم گفت چشـــــــــــــــــــــــ ــم الان میرسونمتون ...بعد دیدم رفت به سمت خیابون خارج شهر گفتم اقا شما داری کجا میری ایینه اشو تنظیم کرد و همزمان که به طرز ترساکی نگاهم می کرد گفت نگران نباش راهو بلدم ازینجا سریع تر میرسیم میبرمت یه جای خووووووووووووووب این خوبو که کشیده گفت دوزاریم افتاد
تا من فکر کنم دیدم از شهر خارج شدیم اون هم تو اینه داشت منو نگاه می کرد قلبم داشت تند تند می زد وحشت کرده بودم از خدا گرفته تا دوازده امام صدا میزدم تا کمکم کنند
تا اینکه خاستم درو باز کنم و خودمو پرت کنم بیرون گفتم بمیرم بهتره تا این منو بدزده درو کشیدم اما باز نشد که نشد و اون هم هر هر میخندید ...گفت آخی باز نمیــــــــشه ؟
تا اینکه دیدم از زیر صندلی م یه دست اومد بیرون !!!! یه نفرم اونجا جاسازی شدم بود چاقو تو دستش بود اومد بیرون ...
چاقو رو گذاشت رو گردنم و دستشو رو دهنم .... دیگه نا امید شدم و چشام سیاهی رفت...
همیجا بود که از خواب پریدم داشتم گریه می کردم وحشتناک بود خوابم خیلی واقعی بود
مدیونید اگه فکر کنید عمدا اولش نگفتم خواب دیدم تا سرکار بذارم مدیونیـــــــــد ...
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)