سلام دوستان عزیز. مشکلی برام پیش اومده لطفا کمک کنید.

قراره یکی دو روز اینده بریم شیراز خونه پدرشوهرم.. خونه خانواده من هم تو شهر دیگه ایه. ما از هر دو دوریم.. مسیر طوریه که برای رفتن به شیراز از شهر خانواده من رد میشیم. (فرقش 200 کیلومتره. یه جورایی تو مسیرمونه)

من دو ماهیه خانوادمو ندیدم و دلم براشون تنگ شده ولی شوهرم رفته رو اون دنده و میگه چون سری قبل فقط رفتیم خونه مامانت اینا و شیراز نرفتیم الان هم نوبت شیرازه و نباید بریم پیش خانوادت...

واااای خدایااااااااا دیگه از این بجث ها خسته شدم... ما از اول زندگیمون تا الان سر اینکه کجا بریم و چند روز بمونیم همیشه با هم بحث و دعوا داشتیم.

خاوهدم تو عقده و خانواده شوهرش خیلی وقته میخوان خانواده من رو دعوت کنن ولی منتظرن تا ما بهشون خبر بدیم که ما هم باشیم تو مهمونی.. شوهرم گفت اگه رسیدیم میریم واگه نشد نمیریم... بیچاره مامانم یه کلمه گفته اگه بشه روز جمعه باشه تا بابا بتونه بیاد. (اخه سر کار میره و باید جمعه باشه) حالا شوهر من که اصلا سر کار نمیره حاضر نیست یه کمی برنامشو جلو عقب کنه تا روز جمعه بریم مهمونی (خونه خانواده شوهر خواهرم)

حتی من بهش گفتم باشه خونه مامانم اینا نمیریم ولی مهمونی رو بریم زشته.. و کلا یک روز وقت میبره..

ولی شوهر لحبااااز من میگه نه.. میگه جمعه باید شیراز باشیم (برا خواهرش قراره خواستگار بیاد) میگه جمعه باید اونجا باشیم تا خواستگاری حتما جمعه باشه...
اخه شما بگین برای کسی که قبلا خواستگاری اومد و الان فقط به خاطر ما دارن دوباره میان چه فرقی میکنه جمعه باشه یا یه روز دیگه..(تازه خواستگارهای خواهرش شیرازی هستن و اصلا مشکلی نداره روز دیگه ای باشه)

از دست شوهرم ناراحتم چون به تاره بهم میگه خانواده تو همیشه برای ما دردسر درست میکنن.... این حرفش خیللللللی برام گرون تموم شد.. بده که دلشون میخواد ما هم باشیم؟

من هم بهش گفتم خوب زنگ بزن بهشون بگو نمتونی بیای... اشکالی نداره اگه تو نمیای من خودم تنها میرم...

واااااااااای دوستای خوبم لطفا بگین چیکار کنم.... 6 ساله ما سر این مسائل با هم دعواااهای بدجور داشتیم.. دیگه خسته شدم.. اون نمیخواد قبول کنه که من یه زنم و احساسی و دلم زود به زود تنگ میشه..

اخه دلم میسوره میبینم جایی برن و من باهاشون نباشم.. کارم شده گریه کردن تو این مواقع..

من اینهمه دوری رو به خاطر درس شوهرم تحمل کردم ولی اون حاضر نیست یه کمی کوتاه بیاد وبه خاطر من قبول کنه..
بدبختی من اینه که نمیتونم باهاش درست حرف بزنم.. زود عصبانی میشه ومیگه نذاشتی به درسم برسم... یا میگه حالا یه کاریش میکنیم... خیلی عصبیه..