سلام دوستان
کمابیش با مشکلات من آشنایی دارید و برای اونهایی که ندارن یه کم توضیح میدم. من قبلا یه بار نامزدی عقدی ناموفق داشتم. سه سال پیش با همسرم عقد کردیم و متاسفانه عجله و نداشتن شناخت مهمترین عامل شکست من بود. چرا که من فکر می کردم ایشون که دانشجوی دکترا در خارج هستند و از یک خانواده خوب و سن بالا حتما پختگی و تجربه لازم برای زندگی رو دارند ولی متاسفانه همه اینها بر پایه حدس های شخصی بود و نادرست از آب دراومد. همسر من با وجود سن زیاد ( 34 سال موقع عقد و 37 سال الان ) بسیار خام و بی تجربه و وابسته به خانواده بود. از طرفی مشکل سرد مزاجی و مشکلات روحی روانی مثل افسردگی و به مشکلات ما دامن می زد. ایشون توجه لازم را نسبت به من نداشت و من همیشه در شک بودم که اصلا ایشون منو دوست داره یا نه ( مثلا نسبت به دیدار و تشکیل زندگی مشترک و بچه بی علاقه بود) .
در این مدت خانواده ایشون خانه ای برای ایشون تدارک دیدن و ایشون درس رو رها کرد و پیش پدرش که دارای شغل آزاد هست به عنوان دستیار در انجام کارهای سطحی سه چهار ماهی هست که مشغول شده. با این وجود ایشون اصرار دارند که ما از ایران بریم با وجود این که دلایل مشخص و هدف معلوم و برنامه ای برای این کار ندارند. فقط منتظر هستند من که دیگه مدارک و همه چیزم آماده هست اقدامی بکنم تا بتونم بورسیه ای بگیرم تا ایشون هم با من بیان. در این مدت به دلایلی که نمی خوام بگم زندگی در خونه ما خیلی سخت شده و من ازشون خواستم تا زمانی که بریم خارج ( دقیقا معلوم نیست کی) یک مقدار وسایل از خونه هامون برداریم و در خونه خودمون ساکن بشیم که ایشون با وجود مهیا بودن شرایط به بهانه این که نمی خواد در ایران ریشه بدوانه رد کرد و همچنان راضی هست که مثل دوتا بچه نامزد بازی کنیم .
من 29 سالمه و واقعا از سه سال نامزدی و مشکلات فراوان خسته شدم و از طرفی اعتماد به ایشون و موفقیت زندگی مشترک را کاملا از دست دادم و احساس می کنم دیگه وقتشه که جرئت کنم و از این زندگی بیام بیرون. تنها تغییری که ایشون در مدت سه سال درشون حاصل شده اینه که ابراز علاقه بیشتری می کنه و بعید نیست که بخاطر نیازش به من برای بیرون اومدن از ایران باشه. چون ما یک بار تا پای طلاق رفتیم و ایشون فهمیدن من قصد به اجرا گذاشتن مهریه دارم ممکنه بخاطر ترس از مهریه هم بوده باشه چون تا مشاور کفت که من وکیل گرفتم ایشون بعد چهار ماه قهر و دوری فوری زنگ زدن و با نگرانی خواستن که ادامه بدیم .
الان من علاقه و انگیزه مو نسبت به این زندگی تا حد خیلی زیادی از دست دادم و از طرفی به علت پادرهوا بودن سه ساله خیلی اذیت می شم. از طرف دیگه به علت طلاق قبلی و وابستگی نسبی یه جورهایی تصمیم طلاق رو هی به تعویق می ندازم .
الان من دوتا سوال دارم : 1- آیا این بی علاقگی و بی احساسی من نسبت به ایشون طبیعی هست؟ با وجود اینکه صد در صد پای کس دیگه ای در میون نیست و بنده به این ازدواج وفادار بوده و هستم.
2- چطور ترس از طلاق رو از خودم دور کنم؟
لازمه بگم که از مشاوره حضوری هم بهره می گیریم .