با سلام ؛

من پسری 24 ساله هستم که دو ماهه با يک خانم (پدرشون فوت کرده و 3 تا خواهر مجرد بزگتر از خودش ) مذهبی در حد معمول هستن از شهر ديگر به قصد ازدواج آشنا شدم و خیلی سریع شاید کمتر از دو هفته به این خانم علاقمند شدم و تصمیم گرفتم که برم با خانوادش در این مورد صحبت کنم .

البته علاقمندی بنده از روی احساس نبود چیزهایی که دنبالش بودم درون این خانم یافتم
1- نجابت 2- صداقت 3- سادگی 4- عاشق 5- سازگار بودنش تمام این موارد باعث شد که پا پیش بذارم درسته زود اقدام کردم ولی پشیمون نیستم و نخواهم بود . ( شاید بگید در دو هفته اینارو فهمیدی ؟ بله با امتحانهایی که من کردم تمام این موارد متوجه شدم )
البته این خانم خیلی زودتر از حد معمول عاشق من شد .

و اما مشکل من از اینجا شروع شد که وقتی موضوع رو با مادرم در جریان گذاشتم روز اول حرف خاصی نزد یعنی مخالفتی نداشت فقط می گفتن نمیشناسیم و از این حرفها که خلاصه مادرم و یکی از برادرام را برای دیدن این خانم بردم به شهرشون ، برادر بنده یکسری حرفها زد که یخوردشون اگه نمیزد خیلی بهتر بود ( مثلاً در مورد محل زندگی ، شغل ، احترام به پدر و مادر من،اینکه شاید نتونی خانوادت سالی يکبار ببینی و از این حرفهای بی معنی ای کاش نمیبردمش ) و با لحن تأکيدی که باید شما ( دختر ) این کار انجام بدی صحبت میکرد و منم نمیتونستم اونجا چیزی بگم چون میشد بی احترامی ولی خانواده اونم چیزی نگفتن و طاقت آرودن اونروز گذشت ولی بیخبر از اینکه این حرفها باعث جنگ و جدال بین خانواده آنها شد و بنده خبر داشتم طوری شد که خانواده اون نمیذاشتن دیگه رابطه ادامه پیدا کنه و هرروز با لحن مصخره اون دختر رو تو خانه اذیت میکردن که برادر شوهرت همکارست از این حرفها ، من یکروز تصمیم گرفتم که با صحبت تلفنی سوء تفاهم ها رو حل کنم ولی نشد یکبار دیگه سعی کردم ولی نشد و تصمیم گرفتم حضوری برم که تقریباً حل شد ولی خانواده آنها یکسری شرط گذاشتن در مورد مهریه ( من با خود دختر 300 سکه صحبت کرده بودیم ) ولی خانوادش حرف 700 یا 500 زدن منم قبول نکردم و گفتم باید با مادرم صحبت کنم و اونا گفتن که اگه قبول کردن بیا خواستگاری .
حدود سه هفته گذشت و خانواده من به 500 راضی نشدن ولی خواستگاری رفتیم اونا هم ظاهراً فکر کردن که حل شده ولی نشده بود .
رفتیم خواستگاری تمام صحبتها شد حتی در مورد روز عقد هم صحبت شد تا اینکه مهریه رسید و خانواده اونا گفتن 500 و دو دنگ خانه و خانواده من 100 سکه گفتن و من چون حرف دختر به دلم نشسته بود گفتم 300 قبول و لی خانه نه ، خلاصه دو دونگ خانه هم قبول کردم و در کنار اینها حرف شیربها هم شد اونم حتی تقریبی قبول کردیم ولی مشکل اینجا بود که من خودم نمیتونستم خرید یا کمکی در مورد جهیزیه کنم بخاطر همین من میگفتم نه ولی خانوادم (برادر بزرگم) قبول کرد منم رو حرف اون میگفتم نه . یهو چشمتون روز بد نبینه یکدفعه خواهرش با حالت بغض گفت من آقا داماد قبول ندارم که منم تو جمع گفتم چرا قبول نداری بگو تا بدونم ، که خانواده من نذاشتن بیشتر صحبت کنم .
خلاصه خیلی محترمانه مراسم بهم خورد ولی مادرش گفت با پدرم صحبت کنم جواب میدم .
فکر کردم شاید خودش ناراضیه که اونا رو انداخته جلو و لی تو این چند روز حسابی امتحانش کردم و مطمئنم که خودش راضیه و خانوادش از حرفهای داداش من و یا مهریه و یا ... دلخوردن .

حالا فکر میکنم میبینم خیلی چیزا رو بیهوده قبول کردیم که به ضرر من هست نه کس دیگه .

من خیلی دوسش دارم حتی حاضرم براش جون بدم ولی نمیتونم تو این موارد کوتاه بیام .
چند هفته پیش مادرش بهم زنگ زد و گفت صبر کن عجله نکن خواهراش از دوریش میترسن که اونشب این کار کردن . ولی مادرش رو حجاب خیلی حساس هست طوریکه میگه اگه بیاد تو خانواده ما شاید حجاب دخترش کم بشه یا من ازش بخوام برداره که من حتی تو این مورد هم دخترش امتحان کردم
منم حق دادم بهشون

این موضوع گذشت تا اینکه مادرش تصمیم گرفت زنگ بزنه خونه ماه ، چشمتون روز بد نبینه مادرم گوشی رو برداشت و گفت شما سنگ بزرگ انداختید و این نشانه نارضایتی هست ما هم دخترتون نمیخواهیم ، باز یه داستان دیگه شروع شد که منم با خانوادم درگیر شدم ولی قول دادن که درست کنن .

یه مدت گذشت سمت خانواده دختر آروم شدن و راضی شدن ولی خانواده من هنوز با دو دنگ خانه مشکل داشت که منم دیگه نمیتونستم کاری کنم . دیشب تصمیم گرفتم که مادر و پدرم حضوری ببرم خانه اونها که با هم کنار بیان در همه موارد . دیشب که زنگ زدم باهاشون هماهنگ کنم که امروز میاییم با مادرش در مورد حرفهای امروز صحبت کردم .

گفتم که مادرم با دو دنگ خانه مخالف که اونا میگن باید دو دنگ باشه خود دختر هم دیگه کاری ازش برنمیاد .
حالا منتظرم چی میشه ؟ رابطه خواهراش با من ، رابطه خانواده من با اونا ، الان خانواده منم از اونشب خیلی ناراحتن و حتی پاشون کردن تو یه کفش که اصلاً و من نمیتونم بگذرم از این خانم ، ولی دوست دارم هر دوطرف راضی به این وصلت باشن چون به دعای خير پدر و مادر خیلی اعتقاد دارم
از دوستان راهنمایی میخوام