سلام ASPHYXIA
هیچ کس واقعا نمیتونه جای تو باشه ، تا تو را درک کنه.
وقتی با همه وجودت یه نفری رو می خواهی، که می دونی نباید بخواهی
وقتی تحت فشار احساسی هستی و می دانی تند رفتی ، می دانی که باید اولی منطقی پیش می رفتی بعد احساست را وارد می کردی.
اما همه اینها پیش اومده...
ولی خدا را شکر...
اگر چه تا لب پرتگاه آمده ای، اگر چه بسیار ترسیده و هراسناک شده ای.
اما سقوط نکرده ای...
عشق یک بذر مقدس است. که در وجودت شکل می گیره...
شاید فکر کنی آن آقا جرقه اش را زده... درست، اما آن آقا آن بذر نیست.
عشق در وجود شما نشسته است.
اگر این عشق در وجود آن آقا بود، همه باید عاشقش می شدند. در حالیکه تو عاشقش هستی. پس عشق درونت هست.
مطمئن باش که عشق ، یعنی تمایل به همه خوبیها و این چیزی نیست که درون تو از بین برود. هیچ نگران نباش
بنا نیست این طفل (عشقی که پیدا کردی) که 9 ماه باردارش بوده ای، فوت شود.
و تو می توانی تمام عمر عشق را که معنی آن تمایل به خوبترین هاست را با خود داشته باشید.
گرچه شما در هدف این عشق اشتباه کردید. و الحمد الله زود هم متوجه شده اید. لذا برای اینکه این عشق مقدس بماند، لازم است که هدفت را تغییر دهید.
پس این تمایل به آخر خوبیها را جایی سرمایه گذاری کن که واقعا همه این خوبیها آنجا نشسته باشد، تا مجبور به سقوط نشوی.

رنجیدنت را و اشکهایت را می فهمم.
کیست که تجربه شکستن دل را نداشته باشه...
و احساس تنهایی را تجربه نکرده باشه...
اما اگر بخواهی این انحراف اصلاح شود، نباید بیش از این روی آن پافشاری کنی. می دانم که بسیار بسیار سخت است.
گفته بودی که عادت کرده ای، می دانم که یک نوع اعتیاد است. و آن هم اعتیاد نا صحیح....
پس اوایل ترکش بسیار رنج می کشی. اما این بهایی است که برای حفظ عشق نوپای خود که در درونت داری لازم است.
پس خواهش می کنم عشق را تباه نکن...
برای این کار بهتر است مدتی در تالار در کنار سایر دوستان ما باشی...
مطالب و تجربه ها و آگاهی های آنها را نیز ضمیمه بینش خود کن...

صبور باش...
ما هم برات دعا می کنیم.